ماییم بی نصیبان از لبخندهای سمندریان
حالا یکسالی میشود یار حمید سمندریان آن هم با آن لبخند همیشگیاش دیگر در بین ما نیست
هادی مرزبان به یاد حمید سمندریان در شهروند نوشت: حالا یکسالی میشود یار حمید سمندریان آن هم با آن لبخند همیشگیاش دیگر در بین ما نیست. در سالهای اخیر و بعد از رفتن آقای سمندریان بیماری مهلکی به سراغش آمده بود اما هیچوقت دلش نمیخواست آن را عنوان کند، به جایش میخندید. با سرطان دستوپنجه نرم میکرد، یار دیگر درکنارش نبود، اما درپاسخ به تمام این ناملایمات و سختیها تنها لبخند میزد، لبخند میزد به دور از هر بخل و حسد، لبخند میزد و به همه انرژی مثبت میداد و سرش به کار خودش بود.
من هما روستا را بهعنوان همسر حمید سمندریان شناختم و همیشه از دیدن آنها خوشحال میشدم، اما حالا نیستند، هیچ کدامشان نیستند و ما باید در نبود چنین هنرمندان بزرگی تنها افسوس بخوریم. با خودم فکر میکنم که به راستی چقدر طول خواهد کشید تا برای افرادی چون او جانشینی پیدا شود. هما روستا هر نقشی را بازی نمیکرد و در انتخاب کارهایش بسیار وسواس داشت، گزیدهکار بود و با وجود اینکه همواره پیشنهادهای کاری زیادی داشت و مرتب به سراغشان میرفتند اما ایشان ترجیح میدادند با سلیقه و معیارهای هنری و کاری خودشان کار انتخاب کنند و نه به خاطر کسب محبوبیت و مشهورشدن. جالب اینجاست که همین کمکاری درست، هما روستا را محبوبتر میکرد.
او به نیت اینکه تصویرش فراموش نشود، هرکاری را بازی نکرد یا برای درآمد بیشتر کاری را انتخاب نکرد. با وجود اینکه تحصیلکرده اروپا بود و سالها درکنار استادی همچون سمندریان زندگی میکرد، اما هرگز داشتن این همه توانایی باعث نشد که او خود را تنها بازیگری بداند که وظیفهاش بازیگری است و بس.
او میاندیشید و براساس اندیشهاش کار میکرد. وقتی به زندگیام نگاه میکنم، با خودم میگویم چه چیزی مرا اینقدر از بودن در کنار فرزانه خوشحال میکند؟ شاید من زندگیام را در او میبینم و او زندگی را در من، شاید با هم به یکجور کمال میرسیم. به نظرم هما روستا و سمندریان نیز درکنار هم به کمال میرسیدند، همین باعث میشد تا اینچنین ماندگار باشند و ما از آنها همواره با هم یاد کنیم.
آنها همیشه درکنار هم به خوبی کار میکردند طوری که درکار آخر خانم روستا جای خالی سمندریان کاملا احساس میشد. شاید به نظر بیاید که کار و زندگی شخصی وقتی با هم درمیآمیزند، مشکلاتی را ایجاد میکنند اما به نظرم این دعواهای کاری که به واسطه تفاوت دیدگاه هنری افراد پیش میآید، خیلی شیرین است. من و فرزانه هرگز با هم اختلافی نداشتیم و فقط زمانی که بحث کار باشد، با هم اختلافنظرهایی داریم که طبیعی است و مفید، چون درنهایت موجب بهترشدن کار خواهد شد. خانم روستا و آقای سمندریان دیگر میان ما نیستند اما شک ندارم که حالا که با هماند، خوشحالترند، خوشحالترند و دارند با هم لبخند میزنند. دیگر نه دردی است و نه زوالی، هرچه هست، لبخندهایی است که همیشه بر لبانشان بوده، تنها ماییم که از دیدن آن لبخندهای جاودانه بینصیب ماندهایم...
پ
ارسال نظر