۳۹۰۲۲۶
۲۰ نظر
۵۰۱۰
۲۰ نظر
۵۰۱۰
پ

مردی دختر بازمانده از چهار ازدواجش را کشت

مردی که قاتل دخترش است مصاحبه ای انجام داده و به دلایل ابن قتل پرداخته است.

خبرگزاری میزان: مردی که قاتل دخترش است مصاحبه ای انجام داده و به دلایل ابن قتل پرداخته است.

خیلی خونسرد است و از جنایتی که مرتکب شده، احساس پشیمانی ندارد. در زندگی چهاربار شکست خورده و قتل دخترش را پنجمین شکست بزرگ زندگی‌اش می‌داند و می‌گوید: نتوانستم دخترم را درست تربیت کنم و پایان انحرافات او در زندگی مرگ بود. باید او را می‌کشتم تا این لکه ننگ از زندگی‌ام پاک شود. حالا هم حاضرم مجازات شوم. چند بار از نسترن خواستم رفتارش را تغییر دهد، اما او قبول نکرد و به کارهایش ادامه داد.

حسن درباره داستان زندگی‌اش می‌گوید: در خانواده‌ای در اوج فقر متولد شدم. هرچه بود چیزی جز فقر نبود. از وقتی چشم باز کردم و دنیا را شناختم مجبور بودم برای یک لقمه نان فقط کار کنم. نه محبت مادری و نه نگاه پدری، هیچ کدام متوجه من نبود. از جمع کردن ضایعات شروع کردم تا به دست فروشی کنار خیابان رسیدم. ۱۵ ساله بودم که با نگاهی عجولانه و قدم‌هایی سست ازدواج کردم. این زندگی دو سال بیشتر دوام نیاورد و از همسرم جدا شدم. هر دویمان بچه بودیم و نمی‌دانستیم ازدواج یعنی چه؟ چند سالی گذشت تا باز دوباره فیل‌ام یاد هندوستان کرد و دوباره ازدواج کردم. این بار زندگی‌ام بد نبود ولی چرخ روزگار به کام ما نچرخید و همسرم صاحب فرزند نمی‌شد. بسیار دوا ودرمان کردیم ولی فایده‌ای نداشت و ناخواسته و به اجبار از هم جدا شدیم.

روزها در پی یکدیگر می‌گذشت تا بار دیگر با زنی با پادرمیانی یکی از بستگان آشنا شده و با هم ازدواج کردیم. حاصل این ازدواج دختری به نام نسترن بود. بعد از مدتی متوجه شدم همسرم سومم به مواد مخدر اعتیاد دارد. چندبار ترکش دادم، اما فایده نداشت. شیشه مصرف می‌کرد و رفتارهایش خطرناک بود. به خاطر نسترن از همسرم جدا شدم و سرپرستی نسترن را به عهده گرفتم و تمام تلاشم این بود در زندگی کمبودی نداشته باشد.

دیگر ازدواج نکردی؟

تا ۱۵ سالگی دخترم صبر کردم و این بار با زنی ازدواج کردم که سه فرزند داشت. همزمان هم یکی از اقوام این زن از نسترن خواستگاری کرد. نسترن پسر جوان را دوست داشت و با اصرارهای او با ازدواجشان موافقت کردم. همسر چهارم نیز با برنامه وارد زندگی‌ام شده بود و می‌خواست اموالم را تصاحب کند. من هم او را طلاق دادم. یک روز دامادم به خانه‌ام آمد و گفت: نسترن را طلاق داده است و ادعا می‌کرد، نسترن با مردان غریبه ارتباط داشته و به همین دلیل تصمیم گرفته بی‌سر و صدا دخترم را طلاق بدهد.

تو چکار کردی؟

باورم نمی‌شد. نسترن دختر خوبی بود. فکر کردم، دامادم می‌خواهد با این تهمت از پرداخت مهریه فرار کند. نسترن را به خانه خودم آوردم. او از طلاق نه‌تنها ناراحت نبود، بلکه خوشحال هم بود. چند ماه گذشت. رفتارهای نسترن مشکوک بود و تا دیر وقت بیرون خانه می‌ماند. چند بار با او حرف زدم و خواستم این رفتارش را کنار بگذارد و به فکر آبروی من هم باشد، اما کو گوش شنوا. حتی او را پیش مشاور هم بردم. چند نفر از بستگان نیز واسطه شده و با او صحبت کردند. افسوس که فقط آب در هاونگ و مشت بر دیوارکوبیدن بود و فایده‌ای نداشت و نسترن همچنان داشت به مسیر شوم خود ادامه می‌داد.

یک روز نسترن به من گفت تصمیم گرفته در یکی از شرکت‌های شهرهای اطراف به عنوان منشی مشغول به کار شود. هر چه به او گفتم زندگی در شهرهای بزرگ مشکلات فراوانی دارد گوشش بدهکار نبود که نبود.

آدرس شرکت را گرفتم و یک روز سر زده برای تحقیق به آنجا رفتم. روابط کارکنان در آنجا کنترل شده نبود و با شناختی که از دخترم داشتم، می‌دانستم اگر به آنجا برود دسته گل دیگری به آب می‌دهد. به همین دلیل با رفتن او مخالفت کردم.

نسترن چه واکنشی نشان داد؟

نسترن دختری سرکش بود و هر وقت کاری برخلاف میلش انجام می‌دادم، لجبازی‌اش صد برابر می‌شد و در برابرم جبهه می‌گرفت و من را تهدید به خودکشی می‌کرد. یک بار زمانی که هنوز ازدواج نکرده بود، رگ دستش را زد که به موقع متوجه شدیم ونجاتش دادیم. در زمان ازدواجش با بابک نیز چون بابک چندان توجهی به او نداشت و از کمبود محبت رنج می‌برد با خوردن قرص قصد خودکشی داشت که موفق به انجام این کار نشد. این بار برای این‌که بلایی سر خودش نیاورد، برخلاف میل باطنیم مجبور شدم او را در خانه حبس کنم.

چرا؟

چون دیگر طاقت نداشتم و هر روز او یک دسته گل به آب می‌داد و با آبروی من بازی می‌کرد. دیگر هر وقت کاری داشت خودم او را بیرون می‌بردم. روزی با او برای خرید به بیرون رفتیم. به داروخانه رفت و به بهانه خرید قرص سردرد، قرص اعصاب گرفت. فردای آن روز دیدم ظهر شده ولی نسترن هنوز از خواب بیدار نشده، از روی کنجکاوی به اتاقش رفتم و صدایش کردم. فایده‌ای نداشت. بدنش را تکان دادم، اما بیهوش بود. فهمیدم باز هم قرص مصرف کرده است. برگه‌ای در زیر بالش گذاشته بود. شروع به خواندن آن برگه کردم.

نوشته بود از من بدش می‌آید و به علت مخالفت‌های پیوسته من با کارهایش، با خوردن قرص خودکشی کرده است. با خواندن آن نوشته، سر تا پای وجودم را خشم گرفت و با دستان خودم خفه‌اش کردم.

بعد چه کردی؟

با پلیس تماس گرفتم و خودم را تسلیم کردم.

پشیمان نیستی؟

چرا باید پشیمان باشم؟ من به نسترن خیلی فرصت دادم تا رفتارش را اصلاح کند، اما او همچنان به رفتارش ادامه داد. من هم یک لکه ننگ را از زندگی‌ام پاک کردم. نسترن قدر محبت و توجه‌های مرا ندانست و به مسیری که خودش دوست داشت رفت و بر رفتارش اصرار کرد.

مردی که قاتل دخترش است مصاحبه ای انجام داده و به دلایل ابن قتل پرداخته است:
خیلی خونسرد است و از جنایتی که مرتکب شده، احساس پشیمانی ندارد. در زندگی چهاربار شکست خورده و قتل دخترش را پنجمین شکست بزرگ زندگی‌اش می‌داند و می‌گوید: نتوانستم دخترم را درست تربیت کنم و پایان انحرافات او در زندگی مرگ بود. باید او را می‌کشتم تا این لکه ننگ از زندگی‌ام پاک شود. حالا هم حاضرم مجازات شوم. چند بار از نسترن خواستم رفتارش را تغییر دهد، اما او قبول نکرد و به کارهایش ادامه داد.

حسن درباره داستان زندگی‌اش می‌گوید: در خانواده‌ای در اوج فقر متولد شدم. هرچه بود چیزی جز فقر نبود. از وقتی چشم باز کردم و دنیا را شناختم مجبور بودم برای یک لقمه نان فقط کار کنم. نه محبت مادری و نه نگاه پدری، هیچ کدام متوجه من نبود. از جمع کردن ضایعات شروع کردم تا به دست فروشی کنار خیابان رسیدم. 15 ساله بودم که با نگاهی عجولانه و قدم‌هایی سست ازدواج کردم. این زندگی دو سال بیشتر دوام نیاورد و از همسرم جدا شدم. هر دویمان بچه بودیم و نمی‌دانستیم ازدواج یعنی چه؟ چند سالی گذشت تا باز دوباره فیل‌ام یاد هندوستان کرد و دوباره ازدواج کردم. این بار زندگی‌ام بد نبود ولی چرخ روزگار به کام ما نچرخید و همسرم صاحب فرزند نمی‌شد. بسیار دوا ودرمان کردیم ولی فایده‌ای نداشت و ناخواسته و به اجبار از هم جدا شدیم.

روزها در پی یکدیگر می‌گذشت تا بار دیگر با زنی با پادرمیانی یکی از بستگان آشنا شده و با هم ازدواج کردیم. حاصل این ازدواج دختری به نام نسترن بود. بعد از مدتی متوجه شدم همسرم سومم به مواد مخدر اعتیاد دارد. چندبار ترکش دادم، اما فایده نداشت. شیشه مصرف می‌کرد و رفتارهایش خطرناک بود. به خاطر نسترن از همسرم جدا شدم و سرپرستی نسترن را به عهده گرفتم و تمام تلاشم این بود در زندگی کمبودی نداشته باشد.

دیگر ازدواج نکردی؟

تا 15 سالگی دخترم صبر کردم و این بار با زنی ازدواج کردم که سه فرزند داشت. همزمان هم یکی از اقوام این زن از نسترن خواستگاری کرد. نسترن پسر جوان را دوست داشت و با اصرارهای او با ازدواجشان موافقت کردم. همسر چهارم نیز با برنامه وارد زندگی‌ام شده بود و می‌خواست اموالم را تصاحب کند. من هم او را طلاق دادم. یک روز دامادم به خانه‌ام آمد و گفت: نسترن را طلاق داده است و ادعا می‌کرد، نسترن با مردان غریبه ارتباط داشته و به همین دلیل تصمیم گرفته بی‌سر و صدا دخترم را طلاق بدهد.

تو چکار کردی؟

باورم نمی‌شد. نسترن دختر خوبی بود. فکر کردم، دامادم می‌خواهد با این تهمت از پرداخت مهریه فرار کند. نسترن را به خانه خودم آوردم. او از طلاق نه‌تنها ناراحت نبود، بلکه خوشحال هم بود. چند ماه گذشت. رفتارهای نسترن مشکوک بود و تا دیر وقت بیرون خانه می‌ماند. چند بار با او حرف زدم و خواستم این رفتارش را کنار بگذارد و به فکر آبروی من هم باشد، اما کو گوش شنوا. حتی او را پیش مشاور هم بردم. چند نفر از بستگان نیز واسطه شده و با او صحبت کردند. افسوس که فقط آب در هاونگ و مشت بر دیوارکوبیدن بود و فایده‌ای نداشت و نسترن همچنان داشت به مسیر شوم خود ادامه می‌داد.

یک روز نسترن به من گفت تصمیم گرفته در یکی از شرکت‌های شهرهای اطراف به عنوان منشی مشغول به کار شود. هر چه به او گفتم زندگی در شهرهای بزرگ مشکلات فراوانی دارد گوشش بدهکار نبود که نبود.

آدرس شرکت را گرفتم و یک روز سر زده برای تحقیق به آنجا رفتم. روابط کارکنان در آنجا کنترل شده نبود و با شناختی که از دخترم داشتم، می‌دانستم اگر به آنجا برود دسته گل دیگری به آب می‌دهد. به همین دلیل با رفتن او مخالفت کردم.

نسترن چه واکنشی نشان داد؟

نسترن دختری سرکش بود و هر وقت کاری برخلاف میلش انجام می‌دادم، لجبازی‌اش صد برابر می‌شد و در برابرم جبهه می‌گرفت و من را تهدید به خودکشی می‌کرد. یک بار زمانی که هنوز ازدواج نکرده بود، رگ دستش را زد که به موقع متوجه شدیم ونجاتش دادیم. در زمان ازدواجش با بابک نیز چون بابک چندان توجهی به او نداشت و از کمبود محبت رنج می‌برد با خوردن قرص قصد خودکشی داشت که موفق به انجام این کار نشد. این بار برای این‌که بلایی سر خودش نیاورد، برخلاف میل باطنیم مجبور شدم او را در خانه حبس کنم.

چرا؟

چون دیگر طاقت نداشتم و هر روز او یک دسته گل به آب می‌داد و با آبروی من بازی می‌کرد. دیگر هر وقت کاری داشت خودم او را بیرون می‌بردم. روزی با او برای خرید به بیرون رفتیم. به داروخانه رفت و به بهانه خرید قرص سردرد، قرص اعصاب گرفت. فردای آن روز دیدم ظهر شده ولی نسترن هنوز از خواب بیدار نشده، از روی کنجکاوی به اتاقش رفتم و صدایش کردم. فایده‌ای نداشت. بدنش را تکان دادم، اما بیهوش بود. فهمیدم باز هم قرص مصرف کرده است. برگه‌ای در زیر بالش گذاشته بود. شروع به خواندن آن برگه کردم.

نوشته بود از من بدش می‌آید و به علت مخالفت‌های پیوسته من با کارهایش، با خوردن قرص خودکشی کرده است. با خواندن آن نوشته، سر تا پای وجودم را خشم گرفت و با دستان خودم خفه‌اش کردم.

بعد چه کردی؟

با پلیس تماس گرفتم و خودم را تسلیم کردم.

پشیمان نیستی؟

چرا باید پشیمان باشم؟ من به نسترن خیلی فرصت دادم تا رفتارش را اصلاح کند، اما او همچنان به رفتارش ادامه داد. من هم یک لکه ننگ را از زندگی‌ام پاک کردم. نسترن قدر محبت و توجه‌های مرا ندانست و به مسیری که خودش دوست داشت رفت و بر رفتارش اصرار کرد.
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • سینا یزد

    متاسفم نباید میکشتی

    پاسخ ها

    • s

      یارو فکر کرده همه بدن به جز خودش. همه زناش بد بودن ولی خودش خوب بوده دخترش هم بد بوده ولی خودش خوب و آبرو دار بوده

  • هیچکس

    چی بگم .....
    در شگفتم از خودسری و خودخواهی بندگان خدای متعال

  • هستی

    کار خوبی کرد یه .. رو از رو زمین برداشت درود بر این پدر با آبرو

    پاسخ ها

    • بدون نام

      متاسفم برای طرز فکرت
      از کدوم آبرو حرف میزنی مردی که 4 بار ازدواج کرده فکر می کنی چه زندگی به این دختر داده بوده که ادعای آبرو هم داشته
      واقعا نمیدونم اون دنیا چه جوابی داری بدی و چطور جرات میکنی این طوری برای دیگران قضاوت های احمقانه داشته باشی

  • مهسا

    هر قدر هم دخترت بد بود نباید میکشتی راه های دیگری هم جز کشتن وجود داشت اخه این دیگه چه مدلیه متاسفم

    پاسخ ها

    • بدون نام

      ببخشید اشتباه منفی دادم

  • سلطان زاده

    عامل تباهی و زمینه ساز انحراف این دختر بی مسئولیتی و عیاشی پدرش بوده بنظر من میببایست حکومت اسلامی بعنوان ولی دم خواهان قصاص نفس برای این پدرفرزند کش باشد.

    پاسخ ها

    • بدون نام

      نه متاسفانه پدر برای کشتن فرزند قصاص نمیشه

    • عباس از خوزستان شادگان

      پدر خودش ولی دمه ضمنا اگر هم کسی دیگری بخوااد تقاضای حکم قصاص کنه واسش باید نصف دیه زن رو بده چونکه دیه زن نصف یک مرد هست و نمیشه اعدامش کرد

  • بدون نام

    میگما : چرا یک حادثه رو به چند طریق به اجرا میذارید ؟!! خب این که حادثه قبلی بود که فقط تیترش فرق داره ... عجب

    پاسخ ها

    • بدون نام

      منم اینو چند بار گفتم ولی جالبه برای من اصلا منتشر نشد خوبه اینو منتشر کردن

  • بدون نام

    مردم عزیز ایران به بچه هاتون محبت کنید خیلی زیاد
    اگر همه جور امکا نات براش فراهم کنید ولی محبت و شاد بودن تو خانه نباشه. بچه خوشحال نخواهد شد
    من درد بیمحبتی و دعوای همیشگی تو خانه را چشیدم ولاه. از زندگی سیر میشه آدم.
    پسرهای محترم اگر دختر تو را دوست نداره به هیچوج اسرار به ازدواج نکنید چون من عاقبت پدر ومادرم را دیدم
    محبت محبت محبت چون محبت ندیدم 30 سالمه دنبال کسی هستم که به من محبت کنه و جفای پدر ومادرم را جبران کنه

  • میرزا

    سلام، جناب هستی انسانها حق جان ستاندن از دیگر انسانها را ندارند!! حال هر کاری کرده باشند!! بنده به نظر شما احترام می‌گذارم ولی کشتن خصوصاً اولاد اون هم از نوع دختر من یکی کن حتی فکرش را نمیتوانم بکنم!!!

    پاسخ ها

    • عباس از خوزستان شادگان

      آقا مهسا کی گفت باید دختر رو میکشت؟ چرا از خودت حرف در میاری و نسبت میدی به کس دیگری عزیز من مهسا گفته که هرچند دختره سرکش بوده ولی پدرش حق نداشته که اونرو بخونه ، میگما چرا نظرهارو تغییر میدی ؟ خدایش این نظر مهسا هست خوووب بخوان
      "هر قدر هم دخترت بد بود نباید میکشتی راه های دیگری هم جز کشتن وجود داشت اخه این دیگه چه مدلیه متاسفم"
      خوب همینطور که میبینی مهسا گفته نباید میکشتی حالا شاید چشمهای شما عوضی دیده نباید رو باید خوندی خدا میدونه چطور چنین برداشتی کردی از نظر مهسا

  • بدون نام

    دختری که بافحشا وتن فروشی عابروی خانواده اش رامیبردحقش مرگ است درودخدابر مردان باغیرت خسته نباشی دلاور خداقوت پهلوان درودبر تو

    پاسخ ها

    • بدون نام

      ... این مرد برات شده دلاور و پهلوان و با غیرت
      البته این با غیرتو باهات موافقم چون تو ایران معنیش میشه همین

  • فریبا

    این لعنتی اون دختر مظلوم رو بارها کشته بود!! بیچاره دختر معصوم........و بیچاره دخترها و زنهای مظلومی که در اجتماع ما صداشون به هیچ جا نمیرسه و نهایت بهشون میگن صبر کن......و چه بد عاقبتی دارن اون مردهای ظالم....فی الدنیا و الآخره!

    پاسخ ها

    • بدون نام

      همه چی که این دنیا نیست فریبا چون اصل یه جای دیگه اس که دیگه نه دروغ درش کار برد داره نه تهمت ناروا و نه زن نصف مرد حساب میشه تا خونش پایمال بشه

  • علی پسر خوشتیپ

    افرین
    من 2 ازدواج نا موفق داشتم
    سنم ۲۷
    من پسری خوشتیپ و باکلاسم
    ترجیح میدم دوست دختر داشته باشم
    چون میدونم اگه زنم کار اشتباهی کنه میکشمش
    ـ
    ـ
    ـ
    افرین به پدر باغیرت لیاقت نسترن مرگ بوده و بس...

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج