قاتل: زودتر اعدامم کنید
مردی که در پی یک سوءظن، مادر، همسر و فرزند دوستش را به قتل رساند، وقتی برای محاکمه پشت تریبون قرار گرفت اتهامش را قبول و درخواست کرد اولیایدم هرچه زودتر او را اعدام کنند.
روزنامه شرق: مردی که در پی یک سوءظن، مادر، همسر و فرزند دوستش را به قتل رساند، وقتی برای محاکمه پشت تریبون قرار گرفت اتهامش را قبول و درخواست کرد اولیایدم هرچه زودتر او را اعدام کنند.
٢٠ بهمن دو سال قبل خبر سه فقره قتل و انفجار در خانهای در منطقه گلابدره به مأموران داده شد. زمانی که پلیس و مأموران آتشنشانی در محل حاضر شدند جسد زنی میانسال، زنی جوان و یک پسربچه را پیدا کردند. آنها متوجه شدند هر سه این افراد به قتل رسیدهاند و سپس خانه منفجر شده است.
درحالیکه مأموران تحقیقات خود را آغاز کردهبودند مردی جوان به محل حادثه آمد و هراسان به اطراف نگاه میکرد.
رفتار این مرد بهقدری شکبرانگیز بود که مأموران او را بهعنوان مطلع به کلانتری بردند و از او پرسش کردند مرد جوان ابتدا سعی داشت همهچیز را پنهان کند، اما تناقضگوییها و پرسشهای مداوم مأموران باعث شد تا مرد جوان اعتراف کند و پرده از جنایت هولناکی که انجام داده بود، بردارد. این مرد به پلیس گفت: خانهای که منفجر شده خانه دوستش مهدی است و کسانی که آنجا کشته شدند هم به دست او به قتل رسیدهاند.
مرد جوان انگیزه خود از قتلهایی که انجام داده بود را شکی که نسبت به دوستش پیدا کرده بود، عنوان کرد و گفت مسئولیت آنچه مرتکب شده را قبول میکند.
بعد از تکمیل تحقیقات و صدور کیفرخواست، پرونده برای رسیدگی به شعبه چهارم دادگاه کیفری استان تهران ارسال شد. روز گذشته در جلسه رسیدگی ابتدا نماینده دادستان کیفرخواست را خواند و خواستار صدور مجازات قانونی با توجه به درخواست اولیایدم شد.
سپس اولیایدم یکبهیک در جایگاه حاضر و خواستار صدور حکم قصاص شدند.
قضات از مهدی، پدر کودک کشتهشده خواستند تا درباره رابطه دوستانهاش با متهم توضیح دهد. او گفت: ما سالها بود که همدیگر را میشناختیم اما بعد از پایان خدمت سربازی خیلی با هم صمیمی شدیم و رابطه خوبی پیدا کردیم و رفتوآمد داشتیم. ما در این سالها تقریبا هفتهای یکبار با هم صحبت میکردیم یا اینکه همدیگر را میدیدیم. همسر من متهم را داداش صدا میزد و از آنجایی که من برادری نداشتم، او را مثل برادر خودم میدانستم.
او گفت: هر آنچه متهم در جلسات بازپرسی درباره من و همسرم گفته، کذب محض است من نمیدانم او با چه انگیزهای این کار را کرده است. اما از او نمیگذرم. او مادرم، همسرم و فرزندم را از من گرفت و خواستار قصاصش هستم.
سپس نوبت به متهم رسید. او اتهام قتل را قبول کرد و گفت: مدتی قبل از این حادثه بود که یک شب من و مهدی با هم بودیم و من حالت عادی نداشتم و دارو مصرف کرده بودم. در خانه ما نشسته بودیم. من به نگاه مهدی شک کردم از همان موقع این تردید در دلم ماند و فکر میکردم او نسبت به همسرم نظر دارد. فردای آن روز از حالت غیرعادیای خارج شدم همهچیز خوب و عادی بود اما نمیدانم چرا آن شک همچنان در دل من مانده بود و حال خوبی نداشتم.
با اینکه مهدی را زیر نظر گرفته بودم و چیز غیرعادی از او ندیدم، اما همچنان نسبت به او مشکوک بودم. تصمیم گرفتم ارتباطم را با مهدی کم کنم. او چندبار زنگ زد و به من گفت قرار بگذاریم و همدیگر را ببینیم من فکر میکردم او میخواهد همسر من را بیشتر ببیند و بههمیندلیل هم میخواهد به خانه ما بیاید. قبول نکردم به زنم گفتم دیگر به خانه آنها رفتوآمد نکند. البته نتوانستم توضیح دهم چرا چنین حرفی میزنم.
متهم ادامه داد: چند روز قبل از حادثه، همسرم گفت مینا همسر مهدی تماس گرفته و قرار است به خانه ما بیایند. گفتم این کار را نکن مگر من نگفتم دلم نمیخواهد رفتوآمدی بکنیم. زنم گفت من نمیتوانم بگویم نیاید چون ما خیلی دوست هستیم و اگر چیزی هست من باید بدانم. یک روز قبل از حادثه مهدی بالای ١٥ بار با من تماس گرفت و من جواب تماسش را ندادم تا اینکه روز حادثه مقدار زیادی ترامادول استفاده کردم و بعد هم به خانه مهدی رفتم تا با همسرش صحبت کنم. او را مثل خواهر خودم میدانستم.
زنگ درِ خانه را زدم و وارد شدم. مینا تعارف کرد که داخل بروم و گفت مادرشوهر و خواهرش هم هستند. در اتاق داشتیم با هم صحبت میکردیم به او گفتم مدتی به خانه ما نیاید و خواهش کردم این موضوع را به مهدی و همسر من نگوید. گفت برای چه باید اینکار را بکنیم چه اتفاقی افتاده است. گفتم من فکر میکنم مهدی به همسر من نظر دارد. خندید و گفت مهدی از این کارها نمیکند اشتباه میکنی.
وقتی داشتم از اتاق خارج میشدم یکباره از حال خودم خارج شدم و به سمتش حمله کردم با سیم سشوار او را خفه کردم از خانه چاقویی برداشتم و راه افتادم. جلو در مادر مهدی را دیدم، گفت برای چه آمدی گفتم همسر و بچههایم را آوردهام.
اصرار کرد به خانهاش بروم و من هم قبول کردم. داشت درددل میکرد اما من ترسیدم موضوع لو برود و حمله کردم با گلدان به سرش کوبیدم و بعد هم با چاقو چند ضربه زدم. از در بیرون آمدم پسر کوچک مهدی را دیدم انگار خودم نبودم نمیدانم چرا این کارها را میکردم به او هم حمله کردم و او را زدم.
بعد رفتم که دستهای خونآلودم را بشویم آنجا آبگرمکن را دیدم و شلنگ را بریدم.
البته اصلا قصدی برای آتشزدن خانه نداشتم و واقعا نمیدانم چرا چنین کارهایی را کردم.
متهم در پاسخ به این سؤال که چرا از خانه مقتولان دزدی کرد، گفت: پول را برداشتم که موضوع را سرقت نشان دهم قصدم واقعا سرقت نبود، میخواستم پلیس چیزی نفهمد. او درباره اینکه چرا به محل قتل برگشته است، گفت: فکر میکردم روی چند گلدان اثر انگشتم باقی مانده است بههمیندلیل برگشتم که پلیس متوجه موضوع شد و من را بازداشت کرد.
با پایان گفتههای متهم و دفاعیات وکیلمدافعش، هیأت قضات برای صدور رأی دادگاه وارد شور شدند.
نظر کاربران
عجب روانیی بوده
تو انتخاب دوست خیلی دقت کنید با کسی که مواد مصرف میکنه یا مشروب میخوره کاملا رابطتون رو قطع کنید ما حدیث داریم سر سفره ای که مشروب باشه خداوند تمام کسانی که پای سفره نشستن رو لعنت میکنه این نشون میده که چقدر مواد مخدر زندگی ادم رو نابود میکنه و دوری از اون لازمه.
حرمت ها رو حفض کنید.به فرض که دو نفر خیلی باهم صمیمی هستن این چه ربطی به همسر یا خواهرشون داره
دیوانه دیوانه
رسمی رسمی روانیه پدرسوخته مثل فیلم تعریف میکنه
سه نفر راکشت چند خانواده داغدار شدن و.....
خونه اون بنده خدا راهم منفجر کرد واقعا به خاک سیاه نشوندن یعنی این ......
خداوند صبر بده به خونواده های داغدار مخصوصا پدر بچه .....
اععععععععععععددددددددددددذااااااااااااااممممممممممممممم
البته دوستان هیجکدام حق تندقضاوت کردن وملامت مردن نداریم جون جای اون شخص نبودیم ببینیم چی سرش اومده که اینکارو کرده جنون آنی که میگن همینه دیگه من خودم دجارش شدن یکبار اصلانمیفهمی دارس جکارمیکنی فقط دست وپات عمل میکنن
من فکر می کنم اونایی که به دیگران شک می کنن دلیل اصلیش این هست که خودشون چشم ناپاکی دارن و به همین دلیل همه رو مثل خودشون می بینن این مرد هم از اون آدمهاست که خودش چشم ودل ناپاکی داشته حق با این قاتل روانیست باید زودتر اعدامش کنن تا خون اون افراد بیگناه پایمال نشه انقدر بی وجدان بوده که از یه بچه کوچک هم نگذشته حتما اون پسر بچه عمو صداش میکرده
هی میومده بره بیرون
یکی میومده تو
اینم میکشته
این قسمتش انگار طنز بود
ظاهرا که خیلی هم قرصها روش اثر نداشته ...چون انقدر حواسش جمع بوده که به یاد اثر انگشتش روی گلدون بیوفته و برگرده محل جنایت!!....ضمنا قاتل از جمله معدود مردانیست که در این فقره زن خودش رو بیخیال شده...شایدم فرصت نکرده:/
خوبی که از حد بگذرد نادان خیال بد کند.
اصلا همه ی اینا به کنار اون مردی ک بچش و زنش و مادرش و ب قتل رسوندن چجوری باید با این دردا کنار بیاد چجودی باید بگذره اون قاتلم ک اعدام میشه و میره پس جواب این مرد چی میشه این دردی ک تو دلش مونده خدایا....