کمال تبریزی:
درباره شش سال پیش باید کمدی ساخت!
کمال تبریزی میگوید اگر امروز میخواست فیلمی مانند «دونده زمین» که به گفته خودش تصویری از جامعه در دولت قبل است، بسازد سراغ فیلمنامهای طنز میرفت.
اگر الان بخواهم درباره شش سال پیش فیلمی بسازم، راستش را بخواهید خیر اینگونه نمی سازم. اکنون از نظر روحی و روانی و کنترل اعصاب (میخندد) حال و هوای دیگری دارم و مسلماً مدل دیگری فیلم خواهم ساخت. اکنون دیگر باید راجع به آن دوران فیلمهای طنز نوشت و اتفاقاً فیلمنامهای هم دارم که فرزاد فخریزاده آن را به نگارش درآورده است و اگر شرایط فراهم شود، این فیلمنامه را که «لوک خوششانس» نام دارد، خواهیم ساخت. این فیلم با نگاهی به سیاستگذاریهای آن دوران ساخته میشود و درباره فردی است که بسیار خوششانس است. مردم هم شانس او را باور میکنند و معتقد هستند که او هر چه بخواهد، همان عملی میشود.
تلویزیون در آن دوره تا حدی با سیاستهای دولت همراهی میکرد. این فیلم هم میخواهد بگوید که حاصل نهایی آنچه که از کانال تلویزیون پخش میشود و تاثیر آن روی ذهن مردمی که آن را میبینند، برفک است. روستای فیلم ناکجاآبادی است که در آن همه چیز در حال اعوجاج است. برآیند برنامههای تلویزیونی هیچ و برفکی است که در ذهن آدمها قرار میگیرد. حتی در قهوهخانه آدمها خندیدن را از یاد بردهاند و دیگر قادر به خندیدن نیستند. همه اینها تاکید بر این است که در این اتفاق آدمها مسخ شدهاند. مسئولیت و باید و نباید در این ناکجاآباد به فراموشی سپرده شده است و آن زنی که به دنبال گمشدهای میگردد، انگار به دنبال همان فراموش شدههاست. او دنبال گذشته و اصالت خود است. همه این داستانکها و شخصیتها با هم ارتباط دارد و همه در آن فضا دچار معضل شده اند. این را هم باید در نظر گرفت که ما در ابتدای فیلم به ویژگی اصلی مردم اشاره میکنیم که مردمی گرم هستند، به خوبی با دیگران ارتباط برقرار میکنند و این انزوا به زمانی بعد از این معرفی اولیه تعلق دارد.
معلم در این فیلم نقشی تعیینکننده دارد، همانطور که ملتها همیشه به معلمها احتیاج دارند و همیشه باید معلمی وجود داشته باشد تا بتواند سررشته هدایت امور را برعهده بگیرد. به همین دلیل من شخصیت اصلی فیلم را یک معلم انتخاب کردم. اگر ملتی بدون معلم باشد، راه خود را گم میکند چرا که معلم مشعل است و راه را نشان میدهد. هر زمان معلم اشتباه کرده است و یا سررشته امور به دست شخص دیگری افتاده است، جوامع و مردم دچار مشکل شدهاند. حدیثی وجود دارد که میگوید «الناس علی دین ملوکهم» و فکر می کنم معلم هم همین نقش را دارد.
ما میخواهیم این نکته را نشان دهیم که ارتباط معلم با بچه ها برقرار نمی شود به دلیل همان مثل معروف که می گوید «مرغ همسایه غاز است». ما نمیتوانیم آن گوهری را که در درون خود داریم، کشف کنیم درحالیکه همیشه فکر میکنیم یک اتفاق در جای دیگری از دنیا بهتر از اتفاقی است که در کشور خود ما رخ میدهد.
در حال حاضر من احساس نگرانی شدیدی نسبت به جوانان دارم. فکر میکنم انحراف شدیدی در حال رخ دادن است. به طور مثال اعتیاد افزایش زیادی پیدا کرده است. ما زمانی تحقیقی در مدارس داشتیم تا بتوانیم بازیگری را برای کاری انتخاب کنیم. آن زمان بچهها مسائل عجیبی را از توزیع مواد مخدر تعریف میکردند و بعد تازه میفهمیدیم چه اتفاقات عجیبی در مدارس در حال رخ دادن است. باید به این مسائل رسیدگی شود وگرنه جامعه بیانگیزه می شود و به تدریج با معضلات اساسی رو به رو خواهد شد. ممکن است عدهای از جوانان به دلیل تربیت خوب خانوادگی به موقعیتهای خوبی رسیده باشند و در فضای مناسبی پیشرفت کنند، اما درصد جوانانی که به راهی دیگر می روند نیز بسیار زیاد است و باید به اکثر جوانان جامعه نگاه کرد که طرز فکر، تلقی و مدل زندگی آنها تغییر کرده است. این مدل فکری امیدوارانه نیست. اگر ما به زمان، به ۱۰ سال و ۱۰۰ سال آینده فکر نکنیم و اگر اتاق فکر نداشته باشیم، دچار بحران اساسی خواهیم شد.
ما یک عقده تاریخی داریم و آن خود کمبینی است و به همین دلیل باز هم به دیگری چشم داریم. البته این نظر من است، به همین دلیل است که در رفتار اجتماعی بیرونی خود فکر میکنیم که بهترین هستیم. این خود کمبینی وقتی تظاهر بیرونی میکند و زمانی که میخواهیم روی آن سرپوش بگذاریم، با یک جمله بهتر معنا پیدا میکند و آن این است که میگوییم «هنر نزد ایرانیان است و بس» در صورتی که به این شکل نیست و هنر نزد دیگران هم هست. اینگونه نیست که اگر دیگران هر کاری انجام میدهند یک روح شیطانی دارند و فقط این ما هستیم که خوب هستیم.
اعتقاد دارم اسپیلبرگ فیلم «نجات سرباز رایان» را با نگاهی به مستندهای «روایت فتح» ساخته است، چراکه پیش از آن ما چنین فیلم هایی در تاریخ سینمای جهان نداشته ایم. اگر به «نجات سرباز رایان» نگاه کنید، مدل فیلمبرداری آن طبق روایت فتح است. من یقین دارم ایده جنگ ساحل نرماندی را از سینمای «روایت فتح» گرفته است. به هر حال داشتن آرشیو این مستندها کار سختی نیست، اما ما به دلیل همان عقده خود کم بینی نمی توانیم این مساله را باور کنیم. انسان توانایی این را دارد که اگر در حوزه ای تلاش به خرج دهد، آن را به یک ژانر تبدیل کند و اصلا معنای ژانر همین است. چرا ما فکر می کنیم تعدادی ژانر محدود در سینمای ایران وجود دارد و ما نمی توانیم در آنها سهم داشته و دیدگاه خود را بیان کنیم. این مساله نیاز به یک انقلاب فکری دارد تا مردم را آگاه کنیم و گوهر خودشان را ببینیم. یک صفت بد دیگر در انسان ها وجود دارد که حسادت است اگر یک نفر موفقیتی را به طور مثال به دست بیاورد ما می خواهیم موفقیتش را به اشکال مختلف نفی کنیم. به طور مثال بعد از سال ها ما توانستیم دو جایزه فیلمنامه و بازیگری جشنواره فیلم کن را بدست بیاوریم، اما عده ای پیدا می شوند که می خواهند به نوعی آن را تخطئه کنند.
ارسال نظر