۱۱۰ سالگی مشروطه
روزنامه اعتماد در گزارشی نوشت: ١١٠سال از امضاي قانون مشروطيت در ١٤ مرداد ١٢٨٥ خورشيدي ميگذرد.
روزنامه اعتماد در گزارشی نوشت: ١١٠سال از امضاي قانون مشروطيت در ١٤ مرداد ١٢٨٥ خورشيدي ميگذرد.
با مشروطيت مردم ايران از اعماق تاريك و ساكت شده تاريخ سر بر آوردند و اين امكان را يافتند كه از زير چتر سركوبگر شاهان و اميران و سلاطين بيرون آيند و خواستها و حقوق خود را در عرصه عمومي، بيان كنند. با اين همه در سالهاي اخير برخي ساز ديگري را كوك ميكنند و از مضمون شكست مشروطه سخن ميگويند؛ مفهومي كه آن طور كه داريوش رحمانيان نشان ميدهد، سابقهاي طولاني در مطالعات مشروطه دارد. امسال پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي سلسله نشستهايي پيرامون مشروطيت برگزار كرد.
در جلسه دوم اين سلسله نشستها، داريوش رحمانيان، استاد تاريخ دانشگاه تهران و عليرضا ملايي تواني، استاد تاريخ پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي به بحث از مفهوم شكست مشروطه و ارزيابي آن پرداختند. در اين نشست رحمانيان به طور موردي به بازخواني انديشهها و زندگي محمود محمود پرداخت و ملايي تواني با بررسي دو معناي شكست (قطعي و مقطعي) بر اين باور بود كه مشروطه با وجود چالشها، همچنان حال و هوايي است كه ايرانيان در آن تنفس ميكنند. در صفحات ويژه سالگرد مشروطه روايتي از تحليل اين دو پژوهشگر تاريخ به همراه گفتوگويي با لطفالله آجداني در اينباره از نظر ميگذرد:
بحث من پيرامون مفهوم شكست مشروطه و به طور كلي شكست پروژه تجدد و نهضتهاي ديگر در ادامه نهضت يا انقلاب مشروطه است. دليل انتخاب اين موضوع نيز آن است كه در ساليان اخير تاكيد بيشتري نسبت به دهههاي قبل از سوي پژوهشگران گوناگون اعم از آنها كه در ايران قلم ميزنند و آنهايي كه خارج از ايران هستند، نسبت به اين موضوع صورت گرفته است. البته آشنايان به اين دست مباحث ميدانند كه اينگونه سخنان در موارد بسياري با دلالتهاي خاص سياسي همراه بوده است. به ويژه ميتوان گفت نزد پارهاي از محققان و پژوهشگران نظريه شكست در پيوند با نظريه توطئه و توطئه انگاري مطرح شده است، يعني پارهاي محققان بر اين باورند كه شكست يكي از مهمترين مفاهيم و نظريهها براي بررسي تاريخ ايران است.
پارادوكس محمود
اما از آن جا كه يكي از پيشگامان اين مفهوم شكست درباره انقلاب مشروطه و يكي از پيشگامان نظريه توطئه در تاريخ ايران مرحوم محمود محمود است، در ادامه بطور موردي درباره ايشان با عنوان مشروطه محمود بحث ميكنم. مشروطه محمود يك عنوان پارادوكسيكال نيز هست، يعني در واقع نوعي نقد نظريه محمود محمود هم هست. در بحث مشروطه محمود نخست به بررسي نظريه محمود محمود ميپردازيم. محمود محمود معتقد بود كه انقلاب مشروطه، انقلاب اصيلي نبوده و بنا بر سياست انگلستان در ايران و منطقه و به عنوان يك دسيسه و توطئه شكل گرفته است. اما در ادامه ضمن نفي و نقد اين نظريه به ستايش از مشروطه نيز خواهيم پرداخت، يعني مشروطه از نظر من قابل ستايش و محمود است.
محمود و ديگراني كه مشروطه را يك توطئه ميانگاشتند يا هنوز ميانگارند، متاسفانه آن را مايه ننگ و رسوايي براي ايران تلقي ميكنند و به جاي آنكه آن را يك برگ افتخار آميز در تاريخ ما تلقي كنند، طوري بحث ميكنند كه انگار مشروطه يكي از برگههاي سياه و تيره و تاريك تاريخ ما است. در هر حال از نظر من مشروطه يكي از برگههاي زرين و افتخار آميز تاريخ ما ايرانيان است و ما ايرانيان بايد خيلي سربلند باشيم كه در تاريخ مان چنين حادثهاي را رقم زدهايم و از نظر بنده انقلاب مشروطيت ايران نشاندهنده قابليت و ظرفيت و تواناييهايي است كه در فكر و فرهنگ جامعه ايران نهفته بوده و هست و در مشروطه تحقق و تجلي يافته است. البته بحث اين نيست كه ما فقط قابليت داشتهايم و ظرف متناسب با آن را نداشتهايم يا سخن من اين نيست كه ما در اين زمينه گرفتاري نداشتهايم، البته ما در مشروطه دچار گرفتاريهايي شديم و مشروطه دچار بحران شد. اينكه مشروطه در مراحلي نيز ناكام ماند و آن طور كه بايد و شايد كامياب نشد، به نقاط ضعف ما باز ميگردد.
محمود محمود
محمود محمود در سال ١٢٦١ خورشيدي به دنيا آمد و در سال ١٣٤٤ خورشيدي در گذشت، يعني ٨٣ سال حيات كرد و هنگامي كه در سال ١٢٨٥ انقلاب مشروطه در ايران به وقوع پيوسته، او ٢٤ سال داشته است. محمود محمود در مدرسه امريكاييها درس خواند و زبان انگليسي را به خوبي فراگرفت، بعدا هم مطالعاتش را گسترد و سفرهايي به اروپا و امريكا داشت و تسلط شگفتي به زبان انگليسي يافت و در نتيجه آثار غربي به خصوص درباره ايران دوره قاجاريه را به خوبي مطالعه كرد. او مثل نسل اول مورخان ايراني، بدون اينكه نزد استادان تاريخ در دانشگاهها درس تاريخ خوانده باشد، خودش به مطالعه تاريخ پرداخت. اين حكم در مورد برخي از مورخان معاصر چون احمد كسروي نيز صادق است، نويسنده تاريخ مشروطه تاريخ را نزد استاد و در مدرسه نخوانده بود، بلكه با يك غريزه ذاتي و شم طبيعي مورخ شد. البته در فرايند تحقيقاتش با دانشمندان زيادي حشر و نشر داشت، اما تحصيلات آكادميك رشته تاريخ نداشت.
محمود محمود نيز چنين بود. او بعدا هم كارمند دستگاه وزارت پست و تلگراف شد و سالها در اين شغل خدمت كرد و همانجا نيز بازنشسته شد. يعني كار دانشگاهي و معلمي نكرد و پژوهشگر رسمي نبود. او حسب علايق و دغدغه و شور وطنپرستي كه داشت، به تاريخ پژوهي و تاريخ نگاري وارد شد. همچون بسياري از متفكران و نويسندگان و كنشگران آن زمان، محمود محمود نيز اهل روزنامهنگاري و مقاله نويسي بود و در روزنامهها مقاله مينوشت. خودش هم روزنامهاي راه انداخت كه زياد دوام نياورد، اما او انديشهها و آراي خودش راجع به مسائل گوناگون ايران از جمله مسائل فكري و فرهنگي و علمي جامعه را در روزنامههاي آن زمان منتشر ميكرد.
جالب است كه محمود محمود، خواهرزاده عسگر گاريچي معروف بود و دستياري او را ميكرد، زيرا در دفاتري كه از عسگري گاريچي باقي مانده نام محمود محمود نيز آمده است. عسگر گاريچي امتياز مسافركشي در راه تهران-قم را از حكومت گرفته بود و مردم را اذيت ميكرد. يكي از خواستههاي اصلي علماي مذهبي در مشروطه از دستگاه حكومتي اين بود كه امتياز عسگر گاريچي از او سلب شود، زيرا مردم را اذيت ميكرد. در بحبوحه انقلاب مشروطه، محمود محمود يكي از فعالان مشروطهخواه و آزاديخواه است و كنار مشروطهخواهان ميجنگد و فعاليت ميكند. او بعدا در مجلس دوم با حزب دموكرات همراهي و همكاري دارد. رضاخان كه لقبش ميرپنج است و بعدا لقب سردار سپه را از احمد شاه ميگيرد، وقتي كه در سال ١٣٠٣- ١٣٠٢ شناسنامه به ايران ميآيد و قرار ميشود كه القاب را رسمي در شناسنامه بنويسند، با توجه به علايق باستان گرايانهاي كه دارد، نام فاميل محمود محمود، يعني پهلوي را براي خود انتخاب ميكند.
يعني در آغاز لقب محمود محمود، پهلوي بود و او را به نام محمود پهلوي ميشناختند، اما وقتي رضاخان اين لقب را انتخاب كرد، دستور داد كه اين نام فاميلي منحصر به او شود و در نتيجه محمود محمود ناگزير بايد سكوت ميكرد و لقب ديگري براي خودش انتخاب ميكرد. او نيز تصميم گرفت همين لقب محمود را براي خودش برگزيند كه نوعي اعتراض مودبانه به لقب دزدي رضاخان ميرپنج كرد كه حالا رضاخان پهلوي شده بود، از اين رو محمود پهلوي به محمود محمود بدل شد.
پيشگام تاريخ نگاري ديپلماسي
محمود محمود در دوره رضاشاه عملا كاري نكرد، يعني در سالهاي آغازين مطالبي نوشت و مثل بسياري از اهل قلم سرش را پايين انداخت و به قلم لجام زد تا بعد از شهريور ١٣٢٠ كه رضاشاه ساقط شد و دموكراسيخواهي ايرانيان بار ديگر سر بر آورد. سرانجام اين دهه نيز به نهضت ملي به پيشوايي محمد مصدق انجاميد. محمود محمود در دهه ١٣٢٠ فعاليت قلمي قابل توجهي داشت. تحقيقاتي را كه درباره تاريخ مناسبات ايران و انگلستان از اوايل دوره رضاشاه شروع كرده بود و منتشر نكرده بود را در دهه ١٣٢٠ و در حقيقت در بحبوحه نهضت ملي مدون و منتشر كرد كه حاصل اثري ٦ يا ٨ جلدي با نام تاريخ روابط ايران و انگليس در سده نوزدهم شد.
در واقع محمود محمود يكي از مورخان و پژوهشگران موسس تاريخ ما محسوب ميشود. منظور از موسس بودن اما چيست؟ اگر بگوييم در تاريخ شاخهاي به نام تاريخ مناسبات خارجي و ديپلماسي داريم، آنگاه پيشگام اين شاخه در زبان فارسي محمود محمود است. البته در كنار او از نامهايي چون محمود افشار يزدي نيز بايد ياد كرد كه رساله دكترايش در سوييس را كه سالها پيش از كار محمود محمود منتشر شد، به سياست اروپا و ايران اختصاص داد. اين رساله بعدا توسط بنياد موقوفات افشار منتشر شده است.
اين كتاب راجع به سياست قدرتهاي اروپايي در دوره قاجاريه است. البته كسان ديگري نيز در اين شعبه از تاريخ حضور دارند. در هر صورت تاريخ مناسبات نويسي و تاريخ ديپلماسي بسيار اهميت دارد، زيرا سرنوشت ايران و ايراني در قرون جديد را نميتوان بدون توجه به سرشت ديپلماسي ايران به پرسش گرفت. براي نمونه محمود محمود مثل بسياري ديگر مثل حسين مكي، خود مرحوم مصدق و... رضاشاه را مخلوق سياست بيگانه ميدانست و دليل آن را نيز نفت و ساير موارد آشنا معرفي ميكرد. البته تحليل محمود در اين زمينه نياز به بررسي دارد.
تناقضات محمود
البته تناقضاتي در نظريهها و زندگي محمود محمود وجود دارد. او در آغاز مشروطه خواه است، آزاديخواه است و با حزب دموكرات همراه است، با تقيزاده دوست است، با قوامالسلطنه و بسياري ديگر از بزرگان مشروطهخواه مراوده دارد. اما مثل بسياري ديگر سرنوشت مشروطه ايراني او را دچار تحول و ياس كرد و او را به اين نتيجه رساند كه اين مشروطه از كجا حاصل شد؟ اما بعدا دردهههاي بعد به اين نتيجه رسيد كه اين ملت لايق مشروطه نبوده است! تحليل محمود محمود راجع به انقلاب مشروطه با توجه به تحولاتي كه بعدا در تاريخ ايران رخ داد، تغيير كرد، يعني اول با آن موافق بود، اما در دهه ١٣٤٠ زندگي، يكي از بزرگترين منتقدان مشروطه ايران شد. او اولا معتقد است كه ايرانيان يك سنت و نظام كشورداري قوي قديمي داشتند كه مايه نظم در طول تاريخشان و مايه بقاي شان بوده است.
از نظر او اگر ايرانيان ماندند و استمرار تاريخي پيدا كردند، اولا به خاطر اين بوده كه يك سنت نيرومند كشورداري داشتند كه با آن توانستند در برابر همه توفانهاي تاريخ پايداري كنند و بمانند. در برابر اين سنت محمود محمود ميگويد اين تجربههاي انباشته شده اجازه ميداد كه ايرانيان هميشه رجال بزرگ بپرورانند كه زمامدار امورشان باشند. ولي اين سنت استبدادي بود و از نظر او ايرانيان به اين استبداد خو كرده و عادت كرده بودند. اما اين نظم استبدادي هم مايه بقا و ثبات حكومتها بود و هم مايه آرامش مردم ميشد.
او ميگويد در اين نظام استبدادي شاه همهكاره بود و مالك عليالاطلاق مملكت بود و به همين دليل او خودش ناظم ميشود و همه امنيتي كه لازمه بقاي جامعه بود، زير سايه خودش به عنوان سلطان و ستون خيمه حكومت ايران حفظ ميكرد. اما در دوره قاجاريه اين نظام لطمه خورد. او مشكل را در خود ايرانيان نميبيند، او كلا چشم به اين ميبندد كه افكار جديدي آمد و اين نظام واقعا نميتوانست امنيت و نظم را حفظ كند. او از اين امور غافل است و بر آنها چشم ميبندد. او ميگويد انگليسيها آمدند در اين نظام كه مخل منافع شان بود، خلل ايجاد كردند.
از ديد او با وجود آن نظام استبدادي اينها نميتوانستند در سياست ايران رخنه كنند و منافع شان را پيش ببرند، بنابراين تلاش كردند آن را فروبپاشانند و به همين دليل زمزمه مشروطهخواهي را در دهان مردم انداختند. از ديد محمود محمود مشروطه ايرانيان يك فريب بزرگي بود كه از سوي انگليسيها خوردند. او گزاره مشهوري در اين زمينه دارد كه عصاره نظريه او درباره انقلاب مشروطه است. محمود محمود ميگويد: مشروطه آشي بود كه در سفارت انگلستان براي ما پخته شد!
مصيبت عظماي مشروطه
محمود محمود در اين زمينه تحليلي دارد كه خيليها از جمله كسروي نيز آن را ارايه ميكنند. بسياري از محققان امروز از جمله دكتر زرگرينژاد نيز اين تحليل را دارد. بنده معتقدم اين تحليل غلط است و عجيب است كه ما آن را طوطيوار تكرار ميكنيم. آن تحليل اين است كه جنبش ايرانيان جنبش عدالتخانهاي بود و ايرانيان، مجلس و قانون اساسي و مشروطه نميخواستند، سخني از آزادي و برابري به معناي غربي كلمه در كار نبود و هيچ كدام از اينها مهم نبود. ايرانيان عدالت به معناي سنتي ميخواستند.
اين امر دقيقا تا حادثه بستنشيني مشروطهخواهان ادامه داشت. محمود محمود ميگويد وقتي كه متحصنين در آنجا تحصن كردند، انگليسيها موذيانه براي پيشبرد سياست خودشان چرخش ناگهاني بزرگ در جنبش ايرانيان ايجاد كردند. تا اين زمان سخني از مشروطه در ميان نبود و همه از عدالتخانه صحبت ميكردند. اين تحليل را محمود محمود ميگويد. جمله محمود محمود در مورد مشروطه آشي بود كه انگليسيها براي ما پختند، ناظر به اين تحليل است، يعني حادثه تحصن در سفارت انگليس را نقطه عطف تلقي ميكند. او همچنين تمام حوادث بعدي تا قرارداد ١٩٠٧ و قتل اتابك را از اين حيث تحليل ميكند.
ميرزاعلياصغرخان اتابك، امينالسلطان قهرمان محمود محمود در تحليل مشروطه در مجلدات ٥ و ٦ كتابش است. در واقع از نگاه محمود محمود، امينالسلطان عامل نظم كشور است و راه را بر توسعه نفوذ انگليسيها بسته است. انگليسيها نيز شرايط سياست منطقهاي حكم ميكند، براي نجات هندوستان كاري بكنند و اينجاست كه تصميم ميگيرند اين مانع را از ميان بردارند. قتل اتابك و قرار داد ١٩٠٧ نقطه عطفي در اين ميان است. محمود محمود به ما ميگويد انقلاب مشروطه ايران سرنوشتي جز شكست نداشت.
تعبير خود او «مصيبت عظما و بلاي مشروطه» است. او درباره آزادي به عنوان يك مفهوم سياسي غربي، تعبير آتش به كار ميبرد و ميگويد آتش آزادي، آتشي است كه انگليسيها به جان ملت ايران انداختند. آزادي كه نظم كهن ايران را از بين برد. مشروطه به روايت محمود محمود يك عامل بحران زا شد كه به بحرانهاي بعدي تا مشت آهنين رضاخان ميرپنج انجاميد. در حقيقت از نظر محمود محمود اينكه رضاخان به مخلوق سياست انگلستان ميشود، پيشينهاش به ماجراهاي مشروطه و كمي پيش از آن بازميگردد.
استبداد به مثابه طبيعت ثانوي!
نكته خيلي مهم در تحليل محمود محمود اين است كه او متاسفانه نگاه بهشدت بدبينانهاي به ملت و مردم و فرهنگ و اخلاق ايراني دارد و اين جزو تناقضات كار محمود ايران دوست است. او بر اين باور است كه ملت ايران و بلكه همه ملتهاي آسيايي شايستگي آزادي و قانونمداري را ندارند و مديريت درست براي جامعه ايران و ديگر ملتهاي آسيايي مديريت زور است. او معتقد است كه اخلاق و فرهنگ و باورهاي اين مردم در طول چند هزار سال با نظام استبدادي خو كرده است و استبدادپذيري طبيعت ثانوي او شده است.
در نتيجه جز استبداد هر چيز ديگري براي ايرانيان ناخوشايند و بحران زا است. در روايت محمود محمود نوعي دوگانهانگاري (dichotomy) از نوع ذهنيت شرقشناسانه را ميبينيد. در واقع محمود محمود، مثل باقي مدافعان نظريه استبداد شرقي و كساني كه اين مفهوم و اين نظريه را براي تحليل سرنوشت ايرانيان و ملتهاي همانند ايرانيان به كار ميگيرند، محمود محمود هم قايل به دو هسته ذاتگونه و جوهرگونه و جدا از هم است: غرب و شرق، ايران و غرب، آسيا و اروپا. در واقع او معتقد است كه اينها به طور جوهري و ذاتي با هم متفاوت هستند.
او معتقد است كه جوهرا و ذاتا دموكراسي براي غربيهاست و ما نميتوانيم دموكراسيخواهي داشته باشيم و به همين خاطر بهتر است دنبال اين حرفها و حديثها و آرمانها نرويم. او همچنين يك حرف بسيار مهمي از نظر خودش ميزند. البته اين از نظر من كه ميخواهم مردمنامه منتشر كنم، اين سخن قابل نقد است. او ميگويد با مشروطه ايراني راه براي بالا آمدن اراذل و اوباش در تاريخ ما باز شد. او ميگويد طبقات پست و طبقات بياخلاق و بيفرهنگ بر سرنوشت جامعه حاكم شدند. از ديد او نوعي چيرگي اراذل و اوباش از پيامدهاي انقلاب مشروطه بود. البته تناقضهايي نيز در روايت محمود محمود هست كه از نظر دستاوردهاي مشروطه قابل بحث است.
مشروطيت در بحران
شكست هم مفهوم و هم نظريه است. مفهوم و نظريه شكست كه از نظر برخي ابزار مفهومي براي تحليل سرشت و سرنوشت انقلاب مشروطه يا نهضت ملي يا باقي حركتهاي تاريخ معاصر ايران است، از نظر بنده در طول تاريخ ما يك كاركرد سياسي داشته و كاركرد علمي نداشته است. بيشتر كساني كه اين مفهوم را به كار گرفتهاند، از رويكردها و روشهاي علمي دور بودهاند يا به درجات در آن زمينه غافل و ناتوان بودند. در حقيقت اين مفهوم به نحوي سرنوشت مقدر را در تاريخ ميپذيرد، يعني انگار اولا كشور ما زير سلطه چند عامل خارجي بوده و آنها ميتوانستهاند هر چه ميخواستند را تغيير دهند، ثانيا گويي شكست در پيشاني حركتهاي اصلاحطلبانه و انقلابي ايرانيان كوبيده شده و ناگزير بوده و هيچ راه ديگري متصور نبوده است.
من زماني با جناب دكتر آباديان راجع به آثار ايشان راجع به مشروطه مناظرهاي تند داشتم كه در كتاب ماه چاپ شد. خط فكري دكتر آباديان نيز ادامه همان نگاه محمود محمود است كه تا به امروز به آقاي عبدالله شهبازي هم ميرسد. آقاي دكتر آباديان كتابي با عنوان بحران مشروطيت در ايران دارد كه رساله دكتراي ايشان است و موسسه پژوهشها و مطالعات سياسي آن را منتشر كرده است. من بعد از آن مناظره به ايشان گفتم تفاوت ديد من و شما در اين است كه شما ميگوييد بحران مشروطيت در ايران و من ميگويم مشروطيت ايران در بحران.
با مشروطيت مردم ايران از اعماق تاريك و ساكت شده تاريخ سر بر آوردند و اين امكان را يافتند كه از زير چتر سركوبگر شاهان و اميران و سلاطين بيرون آيند و خواستها و حقوق خود را در عرصه عمومي، بيان كنند. با اين همه در سالهاي اخير برخي ساز ديگري را كوك ميكنند و از مضمون شكست مشروطه سخن ميگويند؛ مفهومي كه آن طور كه داريوش رحمانيان نشان ميدهد، سابقهاي طولاني در مطالعات مشروطه دارد. امسال پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي سلسله نشستهايي پيرامون مشروطيت برگزار كرد.
در جلسه دوم اين سلسله نشستها، داريوش رحمانيان، استاد تاريخ دانشگاه تهران و عليرضا ملايي تواني، استاد تاريخ پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي به بحث از مفهوم شكست مشروطه و ارزيابي آن پرداختند. در اين نشست رحمانيان به طور موردي به بازخواني انديشهها و زندگي محمود محمود پرداخت و ملايي تواني با بررسي دو معناي شكست (قطعي و مقطعي) بر اين باور بود كه مشروطه با وجود چالشها، همچنان حال و هوايي است كه ايرانيان در آن تنفس ميكنند. در صفحات ويژه سالگرد مشروطه روايتي از تحليل اين دو پژوهشگر تاريخ به همراه گفتوگويي با لطفالله آجداني در اينباره از نظر ميگذرد:
بحث من پيرامون مفهوم شكست مشروطه و به طور كلي شكست پروژه تجدد و نهضتهاي ديگر در ادامه نهضت يا انقلاب مشروطه است. دليل انتخاب اين موضوع نيز آن است كه در ساليان اخير تاكيد بيشتري نسبت به دهههاي قبل از سوي پژوهشگران گوناگون اعم از آنها كه در ايران قلم ميزنند و آنهايي كه خارج از ايران هستند، نسبت به اين موضوع صورت گرفته است. البته آشنايان به اين دست مباحث ميدانند كه اينگونه سخنان در موارد بسياري با دلالتهاي خاص سياسي همراه بوده است. به ويژه ميتوان گفت نزد پارهاي از محققان و پژوهشگران نظريه شكست در پيوند با نظريه توطئه و توطئه انگاري مطرح شده است، يعني پارهاي محققان بر اين باورند كه شكست يكي از مهمترين مفاهيم و نظريهها براي بررسي تاريخ ايران است.
پارادوكس محمود
اما از آن جا كه يكي از پيشگامان اين مفهوم شكست درباره انقلاب مشروطه و يكي از پيشگامان نظريه توطئه در تاريخ ايران مرحوم محمود محمود است، در ادامه بطور موردي درباره ايشان با عنوان مشروطه محمود بحث ميكنم. مشروطه محمود يك عنوان پارادوكسيكال نيز هست، يعني در واقع نوعي نقد نظريه محمود محمود هم هست. در بحث مشروطه محمود نخست به بررسي نظريه محمود محمود ميپردازيم. محمود محمود معتقد بود كه انقلاب مشروطه، انقلاب اصيلي نبوده و بنا بر سياست انگلستان در ايران و منطقه و به عنوان يك دسيسه و توطئه شكل گرفته است. اما در ادامه ضمن نفي و نقد اين نظريه به ستايش از مشروطه نيز خواهيم پرداخت، يعني مشروطه از نظر من قابل ستايش و محمود است.
محمود و ديگراني كه مشروطه را يك توطئه ميانگاشتند يا هنوز ميانگارند، متاسفانه آن را مايه ننگ و رسوايي براي ايران تلقي ميكنند و به جاي آنكه آن را يك برگ افتخار آميز در تاريخ ما تلقي كنند، طوري بحث ميكنند كه انگار مشروطه يكي از برگههاي سياه و تيره و تاريك تاريخ ما است. در هر حال از نظر من مشروطه يكي از برگههاي زرين و افتخار آميز تاريخ ما ايرانيان است و ما ايرانيان بايد خيلي سربلند باشيم كه در تاريخ مان چنين حادثهاي را رقم زدهايم و از نظر بنده انقلاب مشروطيت ايران نشاندهنده قابليت و ظرفيت و تواناييهايي است كه در فكر و فرهنگ جامعه ايران نهفته بوده و هست و در مشروطه تحقق و تجلي يافته است. البته بحث اين نيست كه ما فقط قابليت داشتهايم و ظرف متناسب با آن را نداشتهايم يا سخن من اين نيست كه ما در اين زمينه گرفتاري نداشتهايم، البته ما در مشروطه دچار گرفتاريهايي شديم و مشروطه دچار بحران شد. اينكه مشروطه در مراحلي نيز ناكام ماند و آن طور كه بايد و شايد كامياب نشد، به نقاط ضعف ما باز ميگردد.
محمود محمود
محمود محمود در سال ١٢٦١ خورشيدي به دنيا آمد و در سال ١٣٤٤ خورشيدي در گذشت، يعني ٨٣ سال حيات كرد و هنگامي كه در سال ١٢٨٥ انقلاب مشروطه در ايران به وقوع پيوسته، او ٢٤ سال داشته است. محمود محمود در مدرسه امريكاييها درس خواند و زبان انگليسي را به خوبي فراگرفت، بعدا هم مطالعاتش را گسترد و سفرهايي به اروپا و امريكا داشت و تسلط شگفتي به زبان انگليسي يافت و در نتيجه آثار غربي به خصوص درباره ايران دوره قاجاريه را به خوبي مطالعه كرد. او مثل نسل اول مورخان ايراني، بدون اينكه نزد استادان تاريخ در دانشگاهها درس تاريخ خوانده باشد، خودش به مطالعه تاريخ پرداخت. اين حكم در مورد برخي از مورخان معاصر چون احمد كسروي نيز صادق است، نويسنده تاريخ مشروطه تاريخ را نزد استاد و در مدرسه نخوانده بود، بلكه با يك غريزه ذاتي و شم طبيعي مورخ شد. البته در فرايند تحقيقاتش با دانشمندان زيادي حشر و نشر داشت، اما تحصيلات آكادميك رشته تاريخ نداشت.
محمود محمود نيز چنين بود. او بعدا هم كارمند دستگاه وزارت پست و تلگراف شد و سالها در اين شغل خدمت كرد و همانجا نيز بازنشسته شد. يعني كار دانشگاهي و معلمي نكرد و پژوهشگر رسمي نبود. او حسب علايق و دغدغه و شور وطنپرستي كه داشت، به تاريخ پژوهي و تاريخ نگاري وارد شد. همچون بسياري از متفكران و نويسندگان و كنشگران آن زمان، محمود محمود نيز اهل روزنامهنگاري و مقاله نويسي بود و در روزنامهها مقاله مينوشت. خودش هم روزنامهاي راه انداخت كه زياد دوام نياورد، اما او انديشهها و آراي خودش راجع به مسائل گوناگون ايران از جمله مسائل فكري و فرهنگي و علمي جامعه را در روزنامههاي آن زمان منتشر ميكرد.
جالب است كه محمود محمود، خواهرزاده عسگر گاريچي معروف بود و دستياري او را ميكرد، زيرا در دفاتري كه از عسگري گاريچي باقي مانده نام محمود محمود نيز آمده است. عسگر گاريچي امتياز مسافركشي در راه تهران-قم را از حكومت گرفته بود و مردم را اذيت ميكرد. يكي از خواستههاي اصلي علماي مذهبي در مشروطه از دستگاه حكومتي اين بود كه امتياز عسگر گاريچي از او سلب شود، زيرا مردم را اذيت ميكرد. در بحبوحه انقلاب مشروطه، محمود محمود يكي از فعالان مشروطهخواه و آزاديخواه است و كنار مشروطهخواهان ميجنگد و فعاليت ميكند. او بعدا در مجلس دوم با حزب دموكرات همراهي و همكاري دارد. رضاخان كه لقبش ميرپنج است و بعدا لقب سردار سپه را از احمد شاه ميگيرد، وقتي كه در سال ١٣٠٣- ١٣٠٢ شناسنامه به ايران ميآيد و قرار ميشود كه القاب را رسمي در شناسنامه بنويسند، با توجه به علايق باستان گرايانهاي كه دارد، نام فاميل محمود محمود، يعني پهلوي را براي خود انتخاب ميكند.
يعني در آغاز لقب محمود محمود، پهلوي بود و او را به نام محمود پهلوي ميشناختند، اما وقتي رضاخان اين لقب را انتخاب كرد، دستور داد كه اين نام فاميلي منحصر به او شود و در نتيجه محمود محمود ناگزير بايد سكوت ميكرد و لقب ديگري براي خودش انتخاب ميكرد. او نيز تصميم گرفت همين لقب محمود را براي خودش برگزيند كه نوعي اعتراض مودبانه به لقب دزدي رضاخان ميرپنج كرد كه حالا رضاخان پهلوي شده بود، از اين رو محمود پهلوي به محمود محمود بدل شد.
پيشگام تاريخ نگاري ديپلماسي
محمود محمود در دوره رضاشاه عملا كاري نكرد، يعني در سالهاي آغازين مطالبي نوشت و مثل بسياري از اهل قلم سرش را پايين انداخت و به قلم لجام زد تا بعد از شهريور ١٣٢٠ كه رضاشاه ساقط شد و دموكراسيخواهي ايرانيان بار ديگر سر بر آورد. سرانجام اين دهه نيز به نهضت ملي به پيشوايي محمد مصدق انجاميد. محمود محمود در دهه ١٣٢٠ فعاليت قلمي قابل توجهي داشت. تحقيقاتي را كه درباره تاريخ مناسبات ايران و انگلستان از اوايل دوره رضاشاه شروع كرده بود و منتشر نكرده بود را در دهه ١٣٢٠ و در حقيقت در بحبوحه نهضت ملي مدون و منتشر كرد كه حاصل اثري ٦ يا ٨ جلدي با نام تاريخ روابط ايران و انگليس در سده نوزدهم شد.
در واقع محمود محمود يكي از مورخان و پژوهشگران موسس تاريخ ما محسوب ميشود. منظور از موسس بودن اما چيست؟ اگر بگوييم در تاريخ شاخهاي به نام تاريخ مناسبات خارجي و ديپلماسي داريم، آنگاه پيشگام اين شاخه در زبان فارسي محمود محمود است. البته در كنار او از نامهايي چون محمود افشار يزدي نيز بايد ياد كرد كه رساله دكترايش در سوييس را كه سالها پيش از كار محمود محمود منتشر شد، به سياست اروپا و ايران اختصاص داد. اين رساله بعدا توسط بنياد موقوفات افشار منتشر شده است.
اين كتاب راجع به سياست قدرتهاي اروپايي در دوره قاجاريه است. البته كسان ديگري نيز در اين شعبه از تاريخ حضور دارند. در هر صورت تاريخ مناسبات نويسي و تاريخ ديپلماسي بسيار اهميت دارد، زيرا سرنوشت ايران و ايراني در قرون جديد را نميتوان بدون توجه به سرشت ديپلماسي ايران به پرسش گرفت. براي نمونه محمود محمود مثل بسياري ديگر مثل حسين مكي، خود مرحوم مصدق و... رضاشاه را مخلوق سياست بيگانه ميدانست و دليل آن را نيز نفت و ساير موارد آشنا معرفي ميكرد. البته تحليل محمود در اين زمينه نياز به بررسي دارد.
تناقضات محمود
البته تناقضاتي در نظريهها و زندگي محمود محمود وجود دارد. او در آغاز مشروطه خواه است، آزاديخواه است و با حزب دموكرات همراه است، با تقيزاده دوست است، با قوامالسلطنه و بسياري ديگر از بزرگان مشروطهخواه مراوده دارد. اما مثل بسياري ديگر سرنوشت مشروطه ايراني او را دچار تحول و ياس كرد و او را به اين نتيجه رساند كه اين مشروطه از كجا حاصل شد؟ اما بعدا دردهههاي بعد به اين نتيجه رسيد كه اين ملت لايق مشروطه نبوده است! تحليل محمود محمود راجع به انقلاب مشروطه با توجه به تحولاتي كه بعدا در تاريخ ايران رخ داد، تغيير كرد، يعني اول با آن موافق بود، اما در دهه ١٣٤٠ زندگي، يكي از بزرگترين منتقدان مشروطه ايران شد. او اولا معتقد است كه ايرانيان يك سنت و نظام كشورداري قوي قديمي داشتند كه مايه نظم در طول تاريخشان و مايه بقاي شان بوده است.
از نظر او اگر ايرانيان ماندند و استمرار تاريخي پيدا كردند، اولا به خاطر اين بوده كه يك سنت نيرومند كشورداري داشتند كه با آن توانستند در برابر همه توفانهاي تاريخ پايداري كنند و بمانند. در برابر اين سنت محمود محمود ميگويد اين تجربههاي انباشته شده اجازه ميداد كه ايرانيان هميشه رجال بزرگ بپرورانند كه زمامدار امورشان باشند. ولي اين سنت استبدادي بود و از نظر او ايرانيان به اين استبداد خو كرده و عادت كرده بودند. اما اين نظم استبدادي هم مايه بقا و ثبات حكومتها بود و هم مايه آرامش مردم ميشد.
او ميگويد در اين نظام استبدادي شاه همهكاره بود و مالك عليالاطلاق مملكت بود و به همين دليل او خودش ناظم ميشود و همه امنيتي كه لازمه بقاي جامعه بود، زير سايه خودش به عنوان سلطان و ستون خيمه حكومت ايران حفظ ميكرد. اما در دوره قاجاريه اين نظام لطمه خورد. او مشكل را در خود ايرانيان نميبيند، او كلا چشم به اين ميبندد كه افكار جديدي آمد و اين نظام واقعا نميتوانست امنيت و نظم را حفظ كند. او از اين امور غافل است و بر آنها چشم ميبندد. او ميگويد انگليسيها آمدند در اين نظام كه مخل منافع شان بود، خلل ايجاد كردند.
از ديد او با وجود آن نظام استبدادي اينها نميتوانستند در سياست ايران رخنه كنند و منافع شان را پيش ببرند، بنابراين تلاش كردند آن را فروبپاشانند و به همين دليل زمزمه مشروطهخواهي را در دهان مردم انداختند. از ديد محمود محمود مشروطه ايرانيان يك فريب بزرگي بود كه از سوي انگليسيها خوردند. او گزاره مشهوري در اين زمينه دارد كه عصاره نظريه او درباره انقلاب مشروطه است. محمود محمود ميگويد: مشروطه آشي بود كه در سفارت انگلستان براي ما پخته شد!
مصيبت عظماي مشروطه
محمود محمود در اين زمينه تحليلي دارد كه خيليها از جمله كسروي نيز آن را ارايه ميكنند. بسياري از محققان امروز از جمله دكتر زرگرينژاد نيز اين تحليل را دارد. بنده معتقدم اين تحليل غلط است و عجيب است كه ما آن را طوطيوار تكرار ميكنيم. آن تحليل اين است كه جنبش ايرانيان جنبش عدالتخانهاي بود و ايرانيان، مجلس و قانون اساسي و مشروطه نميخواستند، سخني از آزادي و برابري به معناي غربي كلمه در كار نبود و هيچ كدام از اينها مهم نبود. ايرانيان عدالت به معناي سنتي ميخواستند.
اين امر دقيقا تا حادثه بستنشيني مشروطهخواهان ادامه داشت. محمود محمود ميگويد وقتي كه متحصنين در آنجا تحصن كردند، انگليسيها موذيانه براي پيشبرد سياست خودشان چرخش ناگهاني بزرگ در جنبش ايرانيان ايجاد كردند. تا اين زمان سخني از مشروطه در ميان نبود و همه از عدالتخانه صحبت ميكردند. اين تحليل را محمود محمود ميگويد. جمله محمود محمود در مورد مشروطه آشي بود كه انگليسيها براي ما پختند، ناظر به اين تحليل است، يعني حادثه تحصن در سفارت انگليس را نقطه عطف تلقي ميكند. او همچنين تمام حوادث بعدي تا قرارداد ١٩٠٧ و قتل اتابك را از اين حيث تحليل ميكند.
ميرزاعلياصغرخان اتابك، امينالسلطان قهرمان محمود محمود در تحليل مشروطه در مجلدات ٥ و ٦ كتابش است. در واقع از نگاه محمود محمود، امينالسلطان عامل نظم كشور است و راه را بر توسعه نفوذ انگليسيها بسته است. انگليسيها نيز شرايط سياست منطقهاي حكم ميكند، براي نجات هندوستان كاري بكنند و اينجاست كه تصميم ميگيرند اين مانع را از ميان بردارند. قتل اتابك و قرار داد ١٩٠٧ نقطه عطفي در اين ميان است. محمود محمود به ما ميگويد انقلاب مشروطه ايران سرنوشتي جز شكست نداشت.
تعبير خود او «مصيبت عظما و بلاي مشروطه» است. او درباره آزادي به عنوان يك مفهوم سياسي غربي، تعبير آتش به كار ميبرد و ميگويد آتش آزادي، آتشي است كه انگليسيها به جان ملت ايران انداختند. آزادي كه نظم كهن ايران را از بين برد. مشروطه به روايت محمود محمود يك عامل بحران زا شد كه به بحرانهاي بعدي تا مشت آهنين رضاخان ميرپنج انجاميد. در حقيقت از نظر محمود محمود اينكه رضاخان به مخلوق سياست انگلستان ميشود، پيشينهاش به ماجراهاي مشروطه و كمي پيش از آن بازميگردد.
استبداد به مثابه طبيعت ثانوي!
نكته خيلي مهم در تحليل محمود محمود اين است كه او متاسفانه نگاه بهشدت بدبينانهاي به ملت و مردم و فرهنگ و اخلاق ايراني دارد و اين جزو تناقضات كار محمود ايران دوست است. او بر اين باور است كه ملت ايران و بلكه همه ملتهاي آسيايي شايستگي آزادي و قانونمداري را ندارند و مديريت درست براي جامعه ايران و ديگر ملتهاي آسيايي مديريت زور است. او معتقد است كه اخلاق و فرهنگ و باورهاي اين مردم در طول چند هزار سال با نظام استبدادي خو كرده است و استبدادپذيري طبيعت ثانوي او شده است.
در نتيجه جز استبداد هر چيز ديگري براي ايرانيان ناخوشايند و بحران زا است. در روايت محمود محمود نوعي دوگانهانگاري (dichotomy) از نوع ذهنيت شرقشناسانه را ميبينيد. در واقع محمود محمود، مثل باقي مدافعان نظريه استبداد شرقي و كساني كه اين مفهوم و اين نظريه را براي تحليل سرنوشت ايرانيان و ملتهاي همانند ايرانيان به كار ميگيرند، محمود محمود هم قايل به دو هسته ذاتگونه و جوهرگونه و جدا از هم است: غرب و شرق، ايران و غرب، آسيا و اروپا. در واقع او معتقد است كه اينها به طور جوهري و ذاتي با هم متفاوت هستند.
او معتقد است كه جوهرا و ذاتا دموكراسي براي غربيهاست و ما نميتوانيم دموكراسيخواهي داشته باشيم و به همين خاطر بهتر است دنبال اين حرفها و حديثها و آرمانها نرويم. او همچنين يك حرف بسيار مهمي از نظر خودش ميزند. البته اين از نظر من كه ميخواهم مردمنامه منتشر كنم، اين سخن قابل نقد است. او ميگويد با مشروطه ايراني راه براي بالا آمدن اراذل و اوباش در تاريخ ما باز شد. او ميگويد طبقات پست و طبقات بياخلاق و بيفرهنگ بر سرنوشت جامعه حاكم شدند. از ديد او نوعي چيرگي اراذل و اوباش از پيامدهاي انقلاب مشروطه بود. البته تناقضهايي نيز در روايت محمود محمود هست كه از نظر دستاوردهاي مشروطه قابل بحث است.
مشروطيت در بحران
شكست هم مفهوم و هم نظريه است. مفهوم و نظريه شكست كه از نظر برخي ابزار مفهومي براي تحليل سرشت و سرنوشت انقلاب مشروطه يا نهضت ملي يا باقي حركتهاي تاريخ معاصر ايران است، از نظر بنده در طول تاريخ ما يك كاركرد سياسي داشته و كاركرد علمي نداشته است. بيشتر كساني كه اين مفهوم را به كار گرفتهاند، از رويكردها و روشهاي علمي دور بودهاند يا به درجات در آن زمينه غافل و ناتوان بودند. در حقيقت اين مفهوم به نحوي سرنوشت مقدر را در تاريخ ميپذيرد، يعني انگار اولا كشور ما زير سلطه چند عامل خارجي بوده و آنها ميتوانستهاند هر چه ميخواستند را تغيير دهند، ثانيا گويي شكست در پيشاني حركتهاي اصلاحطلبانه و انقلابي ايرانيان كوبيده شده و ناگزير بوده و هيچ راه ديگري متصور نبوده است.
من زماني با جناب دكتر آباديان راجع به آثار ايشان راجع به مشروطه مناظرهاي تند داشتم كه در كتاب ماه چاپ شد. خط فكري دكتر آباديان نيز ادامه همان نگاه محمود محمود است كه تا به امروز به آقاي عبدالله شهبازي هم ميرسد. آقاي دكتر آباديان كتابي با عنوان بحران مشروطيت در ايران دارد كه رساله دكتراي ايشان است و موسسه پژوهشها و مطالعات سياسي آن را منتشر كرده است. من بعد از آن مناظره به ايشان گفتم تفاوت ديد من و شما در اين است كه شما ميگوييد بحران مشروطيت در ايران و من ميگويم مشروطيت ايران در بحران.
پ
ارسال نظر