به خاطر پروینهای دیگر
خانواده زن جوانی که در تصادفی مرگبار به کما رفته و مرگ مغزی شده بود، با اعلام رضایت برای اهدای عضو، زمینه بازگشت چند بیمار را به زندگی فراهم کردند.
تصادف مرگبار چطور برای خواهرتان اتفاق افتاد؟
خواهرم از گچساران به مقصد نورآباد سوار پراید مسافرکش شده بود که در مسیر با یک تریلی تصادف کرد. در این حادثه دو سرنشین جلو که راننده و سرنشین کنار دستی او بودند، صدمه زیادی ندیدند اما دو سرنشین عقب که خواهر من و یک خانم دیگر بودند، جان خود را از دست دادند. البته آن خانم در صحنه تصادف فوت شد، اما خواهر من پس از تصادف از هوش رفت و بعد از آن دیگر به هوش نیامد تا اینکه دچار مرگ مغزی شد و پس از آنکه تیم معالج مرگ مغزی خواهرم را تأیید کردند، ما تصمیم به اهدای عضو گرفتیم.
خواهر شما چه مدت در بیهوشی بود؟
همانطور که گفتم، شدت ضربه به سر خواهرم بهحدی شدید بود که بلافاصله بعد از تصادف بیهوش شد و در همه مدت هم در بیهوشی بود. حدود ١٠ روز خواهرم در بیهوشی بود و بعد هم که مرگ مغزیاش تأیید شد. در روزهایی که در بیمارستان بستری بود سطح هوشیاریاش پایین میآمد و وضع جسمانیاش متغیر بود. روز هشتم بود که مرگ مغزی قطعی شد و تیم پزشکی آن را تأیید کرد. ما هم برای اینکه یاد و خاطر او را زنده نگه داریم، با اهدای عضو موافقت کردیم.
خواهرتان چند سال داشتند و آیا ازدواج کرده بودند؟
پروین ٣٠ساله بود و یک دختر سهساله به نام اليسا داشت. او لیسانس تربیتبدنی داشت اما چون مردم را دوست داشت، پرستاری را انتخاب کرده بود.
چند خواهر و برادر هستید؟
ما با پروین پنج خواهر و پنج برادر بودیم که پروین کوچکترین بود و بههمیندلیل رابطه صمیمیتری با مادرم داشت.
پس از آنکه مرگ مغزی خواهرتان از سوی تیم پزشکی تأیید شد، آیا بین اعضای خانواده گفتوگویی درباره اهدای عضو انجام شد؟
من پزشک هستم. شاید اگر خودم پزشک نبودم، پذیرش موضوع برای من هم سخت بود. من موضوع را با دیگر اعضای خانواده مطرح کردم آنها هم موافقت کردند که این کار خداپسندانه و نیک را انجام دهیم، این تنها کاری بود که از ما ساخته بود.
نظر مادرتان چه بود؟
مادرم ٩٨سال دارد و به خاطر وابستگی عاطفیای که به خواهرم داشت، وقتی که تیم پزشکی نظر قطعی خود را اعلام کردند، او هم به اهدای عضو رضایت داد اما میگفت من چیزی را امضا نمیکنم هر کاری لازم است خودتان بنویسید و انجام دهید. درنهایت با شناختی که از مادرم داشتم، با او صحبت کردم و او هم رضایت داد و گفت: پروین ما رفت تا پروینهای دیگر باشند.
همسر خواهرتان چطور؟
با او هم صحبت کردم. گفت هر کاری که فکر میکنید پروین را خوشحال میکند، انجام دهید، تنها چیزی که برایش مهم بود یاد و خاطره پروین بود.
گفتید خواهرتان یک دختر سهساله دارد، به او چه گفتید؟
موضوع اهدای عضو را به طور مستقیم به او نگفتیم، واقعا سخت است اما درنهایت بعد از چند روز به او گفتیم مامان رفته پیش خدا، چیز دیگری نمیتوانستیم بگوییم بههرحال توجیهش سخت است، مگر به مرور زمان.
آیا خواهرتان درباره اهدای عضو با شما یا دیگران صحبت کرده بود؟
به طور مستقیم صحبت نکرده بود اما دختری بود که حتی دیدن ظاهر ساده و معصومانهاش دل سنگ را آب میکرد و از آنجایی که فکر میکنیم او هم خودش راضی به این کار بود، این تصمیم را گرفتیم.
توصیه شما به خانوادههایی که ممکن است در شرایط مشابه شما قرار گیرند، چیست؟
سخت است بخواهم به کسی توصیه کنم، چون یک چیز شخصی است و روابط عاطفی متفاوتی وجود دارد، بنابراین نمیتوانم بگویم حتما این کار را انجام دهید اما ما وقتی دیدیم خواهرم از دست میرود گفتیم بهتر است چند نفر دیگر برگردند.
چه اعضایی از بدن خواهرتان اهدا شد؟
کبد، کلیهها و پانکراست.
الان راننده تریلیای که با پراید تصادف کرد، در بازداشت است؟
نه، ظاهرا راننده تریلی مقصر نبود و مقصر راننده پراید است، البته این چند روز من آنقدر درگیر بودم که موضوع را پیگیری نکردم، فقط میدانم سرنشینان جلو صدماتی دیده و دچار شکستگی شدهاند اما خدا را شکر الان رو بهبود هستند.
خود شما بههرحال به واسطه شغل و تخصصی که دارید زودتر از بقیه از موضوع مطلع شدید، این موضوع چه تأثیری در شما داشت؟
مریض ما جوری بود که از همان اول به خاطر ضربه شدیدی که به سرش خورده بود، قابل پیشبینی بود که برنمیگردد. من وقتی در راه بیمارستان بودم با پزشک خواهرم صحبت کردم و او شرایط را برایم توضیح داد. به مادرم گفتیم موضوع شکستگی استخوان است البته بههرحال خودم هم امیدوار بودم حال پروین بهتر شود. اما سطح هوشیاریاش به حداقل رسید. در تمام مدت با من صحبت کردند و در جریان درمان بودم تا اینکه روز آخر مرگ مغزی را تأیید کردند. بیشتر نگرانی و اصل موضوع هم مادر بود و بعد هم شوهرخواهرم برایش خیلی دردناک بود. درنهایت آنها هم رضایت دادند. مادرم در کمتر از یک روز رضایت داد چون فهمید ادامه این روند بهمرور خودش منجر به مرگ میشود، درمجموع این را میتوانم بگویم که شرایط خیلی سختی بود.
ارسال نظر