۳۲۷۴۰۶
۲۲ نظر
۵۰۱۶
۲۲ نظر
۵۰۱۶
پ

راز مردی که روی پل میرداماد خود را دار زد

یك هفته پيش در خبرها نوشتند مردي ٦٧ ساله با كت و شلوار خاكستري، طنابي آبي رنگ را به پل ميرداماد بست و خودش را حلق آويز كرد.

روزنامه اعتماد: یك هفته پيش در خبرها نوشتند مردي ٦٧ ساله با كت و شلوار خاكستري، طنابي آبي رنگ را به پل ميرداماد بست و خودش را حلق آويز كرد.

چند لحظه بعد آتش نشاني، اورژانس و نيروي انتظامي جسد مرد را پايين آوردند و از داخل جيب كتش نامه‌اي را پيدا كردند كه با دستي لرزان و خطي نامفهوم روي تكه كاغذي مچاله اين جمله‌ها را نوشته بود: «... ميدان شوش، اول شوش شرقي، بهمن ميرزايي كرمانشاهي چشم‌هام آب سياه دارن هيچ جارو نمي‌بينم.

مدارك من همين جا هستند چون نمي‌بينم خودكشي كردم.» بهمن ميرزايي كرمانشاهي مردي كم حرف، مغرور و سر به زير، ساكن مسافرخانه‌اي متوسط در ميدان شوش بود. شايد هنوز هم خانواده‌اش ماجراي خودكشي او را نمي‌دانند؛ خانواده‌اي كه به گفته صاحب مسافرخانه ميانه خوبي با او ندارند. حالا شايد با ديدن اين نامه بدانند آن مردي كه هفته پيش‌روي پل ميرداماد خودش را‌ دار زده بهمن ميرزايي كرمانشاهي، پدر، همسر يا خويشاوند آنها بوده است.

كسي بهمن را نمي‌شناسد

مسافرخانه‌اي كه بهمن آدرسش را در نامه نوشته در طبقه دوم يك ساختمان دو طبقه در ميدان شوش است؛ ساختماني با يك در كوچك و قديمي. يك عكاسي قديمي در طبقه اول ساختمان است كه داخل ويترين ديواري‌اش عكس دختربچه‌ها و پسربچه‌هاي دهه شصتي نصب كرده. هر طبقه ساختمان به چند بخش تقسيم مي‌شود و راه پله مركزي تكه‌هاي شرقي و غربي ساختمان را به هم متصل مي‌كند. نيم طبقه دوم پر از توليدي‌هاي پوشاك است. مردان ميانسال و پير يكي در ميان پشت چرخ خياطي‌هاي قديمي نشسته‌اند و همين كه تازه واردي را مي‌بينند سرشان را از روي چرخ خياطي بلند مي‌كنند و نيم نگاهي به او مي‌اندازند. هيچ يك از آنها نه بهمن را نمي‌شناسد و نه خبر خودكشي‌اش را شنيده است.

مردهاي ميانسال همين كه اسم مهمانپذير كسري، بهمن و ماجراي خودكشي روي پل ميرداماد و نامه‌اش را مي‌شنوند پشت سر هم سوال مي‌پرسند:

نامه تو روزنامه چاپ شده؟

اين بهمن اينجا زندگي مي‌كرده؟

يكي از مردها كه نسبت به بقيه كنجكاوتر شده از جايش بلند مي‌شود و جلو مي‌آيد تا داستان را كامل‌تر بداند. خنده پهني تمام صورتش را گرفته. او بهمن را از روي كم بينايي چشم‌هايش مي‌شناسد و تكان‌هاي سرش حضور بهمن در مسافرخانه را تاييد مي‌كند. عينكش را از روي چشم برمي‌دارد و چشم به راه پله مشرف به مهمانپذير مي‌دوزد. مي‌گويد: «مي‌ديدمش كه براي بالا و پايين رفتن از پله‌ها مشكل دارد اما حتي يك‌بار هم با او هم صحبت نشدم. اينجا كسي با كسي كاري ندارد.

هزارتا آدم جورواجور هر روز اين پله‌ها را بالا و پايين مي‌روند و كسي از اسم و رسم آنها خبر ندارد. » پله‌هاي موزاييكي كوچك و كم‌ارتفاع ساختمان قديمي بر اثر پاخوردن به مرور زمان ساييده و لغزنده شده‌اند. پنج تا پله مشرف به مهمانپذير را با موكت خاكستري رنگ پوشانده‌اند. برخلاف بوي دود و سروصداي اتوبوس‌هاي قديمي و آدم‌هاي خسته و معتاد بيرون، داخل مهمانپذير ساكت و آرام است. تخت‌هاي فلزي را با ملافه‌هاي سفيد و رنگي پوشانده‌اند و پتوهاي پشمي قديمي را كه از دور تميز به نظر مي‌آيد روي بالش‌ها انداخته‌اند. پرده‌ها از جنس و رنگ ملافه‌هاست كه آنها هم از دور تميز به نظر مي‌آيد. در اتاق‌هاي بي‌مسافر باز است و آفتاب ارديبهشت از پشت پرده‌ها روي تخت‌ها سايه انداخته. صداي صاحب مهمانپذير از داخل يكي از اتاق‌ها مي‌آيد. پذيرش مهمانخانه نخستين اتاق در سمت راست راهرويي است كه اتاق‌ها در دو سمت آن قرار دارند.

آقا بهمن ساكن مهمان‌پذير كسري

صاحب صدا مردي ميانسال است. پشت دخل ايستاده و با ته لهجه‌اي نامعلوم از ماجراي خودكشي مسافر شش ماهه مهمانپذيرش اظهار بي‌خبري مي‌كند. اما وقتي داستان را مي‌شنود و همزمان آدرس مهمانپذيرش را با دستخط بهمن همراه با نامه خودكشي در صفحه اول روزنامه مي‌بيند بهت زده سكوت مي‌كند. او بهمن را به اسم «آقابهمن» مي‌شناسد و بعد از شنيدن خبر خودكشي‌اش چند ثانيه بي‌آنكه پلك بزند روزنامه را جلوي چشم‌هايش نگه مي‌دارد.

يعني الان ايشون فوت شده؟ نه خودكشي كرده.

اسمش بهمن بوده؟ بهمن ميرزايي كرمانشاهي.

«ما يه آقا بهمن داشتيم كه كرمانشاهي بود اما يه مدتيه ازش خبري نيست. » بهت‌زده و شمرده شمرده خبر خودكشي آقابهمن را در روزنامه مي‌خواند. دستش را روي خط‌ها نگه داشته تا كلمه‌ها را گم نكند. روي هر كلمه اندكي مكث مي‌كند و ادامه مي‌دهد.

سفري براي خودكشي

كلمه‌ها به زور از دهانش بيرون مي‌آيد: «آقابهمن شش ماه اينجا زندگي مي‌كرد. اما اين‌طور نبود كه دايم هر شب بيايد. گاهي دو هفته پيدايش نمي‌شد، گاهي هم هر شب مي‌آمد. مي‌دانستيم چشم‌هاش مشكل دارد. يك عينك قديمي دورمشكي به چشم‌هايش مي‌زد. هيچ‌وقت به ما نمي‌گفت دنبال دوا و درمانش هست يا نه. خيلي مغرور بود و داستان زندگي‌اش را به كسي نمي‌گفت. فهم و شعورش بسيار بالا بود.

سر به زير بود و با هر كسي صميمي نمي‌شد. فقط با يكي، دو تا از بچه‌ها هرازگاهي خيلي كوتاه به صحبت مي‌نشست. البته آدم مغروري هم بود و مشخص بود كه يك زماني براي خودش كسي بوده. انگار كه مشكل مالي نداشت. به نظرم بيشتر مشكل افسردگي داشت. از خانواده‌اش طرد شده بود و دوست و آشنايي هم نداشت كه بيايد به او سر بزند. البته خودش هم دوست نداشت كه برود خانواده‌اش را ببيند يا اينكه خانواده‌اش بيايند و به او سر بزنند. پنج تا بچه داشت. يك روز يك آقايي آمد اينجا و پيغام گذاشت كه به او بگوييم يكي از پسرهايش فوت شده، گمانم دايي‌اش بود. آن شب كه خبر را به او داديم گريه كرد و غصه خورد. اين را مي‌دانم كه زن و بچه‌اش مي‌دانستند او در مهمانپذير زندگي مي‌كند اما هيچ‌وقت سراغش را نمي‌گرفتند.

خانواده‌اش ساكن كرج بودند. حدود يك هفته پيش آمد و كليد اتاقش را تحويل داد و گفت: «مي‌خوام برم شهرستان. نمي‌دونم سفرم چقدر طول مي‌كشه. وقتي رفت نگران چشم‌هايش بودم. اما نمي‌دانستم كه داستان آن چشم‌ها قرار است بالاي طنابي كه يك سرش به پل ميرداماد بسته شده تمام شود.»
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • بدون نام

    متاسفم برای ایشون وبرای خودمان که اینقدر از حال هم بی خبر میمانیم ....خدا رحمتشون کنه

  • حمیدرضا

    بایستی افراد یک جامعه سالم را از کودکی آموزش داد تا بتواند درد دلهایش را بازگو کند و هنر در میان گذاشتن مشکلاتش را با فردی که صلاحیتیش را دارد بیاموزد. سالها سکوت و تنهایی و کشیدن درد و رنج زندگی که اتفاقاً مشکلات و عوارض جانبی آن بسیار بالاست، منتهی به بروز رفتارهای غیرعاقلانه خواهدشد. رمز زندگی خوب و آرام در آموزش چیزهای ساده ای است که به جاهای بزرگی ختم میشود.

  • محمد

    تقدیر از نویسنده توانمند این خبر

  • فهیمه

    چه خانواده بی محبت و سردی . به نظر من بایستی بیشتر روی خانواده ها کار بشه که این طلاق های عاطفی که به مراتب بیشتر از طلاقهای ثبتی است . داره روز بروز بنیان خانواده ها را از هم می پاشه . مسئولان فقط امار طلاقهای ثبتی را می دن که رو به افزایشه

  • بدون نام

    دیشب همسایه مان ازگرسنگی مرد درعزایش چه گوسفندهاکه نکشتند ،متاسفانه مامرده پرستیم وتازنده ایم قدریکدیگررانمیدانیم بعدازمرگ افرادتیریپ محبت وعلاقه به خودمون میگیریم وقتی میخایم قسم دروغ بخوریم به روح آن خدابیامرزقسم میخوریم

  • بدون نام

    بعضیها با پول بیت المال پز چکهای دویست وپنجاه میلیونی شونو میدن ویک شهروندآبرومندتنها پول معالجه چشمهایش را نداره,مدیران دولتی حقوق هشتادمیلیونی میگیرن بابت ساعتی پشت میزهای مجلل نشستن ویک ایرانی در شرف نابینایی خودش را میکشد تا روز کوری اش را نبیند,راستی یک آدم تنها اگر کور هم بشه چیزی براش میمونه؟مسلما نه.روحش شاد

  • user

    کاش خانواده ها بیشتر به فکر هم بودن و نمیذاشتن تا این حد فاصله بینشون بیفته راجع به این خانواده قضاوتی نمی کنم چون از کم و کیف زندگی دیگران خبری نداریم ولی در کل باید خانواده ها هوای هم رو داشته باشن مخصوصا بزرگترای فامیل که دیگه بعد عمری جنگیدن با زندگی حالا انتظار دارن که بیشتر بهشون رسیدگی بشه و توقع دارن بیشتر دیده بشن و بهشون احترام گذاشته بشه که فکر نمی کنم توقع زیادی باشه تا هستن قدرشون رو بدونیم و محبتمون رو ازشون دریغ نکنیم
    ما خودمون هم مسافر همین راه هستیم و روزی به جایگاه الان اونها میرسیم

  • بدون نام

    لعنت به زندگی لعنت به خودکشی

  • بدون نام

    تنهایی بیشترازبی پولی به این مردفشار آورده ،
    قابل توجه فرزندانی که والدین خودشونو میزارن خانه سالمندان

  • حسن جان

    نظر تو چست؟ قرار بود با کلیدت مشکلهای کشور را حل کنی؟ قرار نبود کلیدت درب ملت را باز کند و با آن مدیران دولتی در پول و ثروت ملی بخورند و حقوق 80 میلیونی بگیرند. ؟ این بنده خدا همانی بود که در صف انتخابات با چشمان کم سویش در حال نوشتن اسم فردی بود که روزی رئیس جمهور امید هایش شود. او نوشته بود حسن روحانی. شاید او یکی از میلیونها امیدی باشد که نا امید شد وقتی کلید شما درب خزانه را به روی خودروسازهای درپیت باز کرد و به مردم دهان کجی نمود

    پاسخ ها

    • رضا

      دوست عزیز ، یه نفر خودکشی کنه رئیس جمهور باید پاسخگو باشه؟ کجای دنیا اینطوریه؟

  • بدون نام

    بی تفاوتی توی ایران دارد اوج میگیرد اینهم در اثر بی اعتمادی و اختلاف طبقاتی دروغ و ... هزار بیماری روحی دیگری است که ما ملت به آن دچار شدیم و خودمان از حال خودمان هم خبر نداریم.

  • صادق م

    یه کم که فکر می کنم می بینم این عاقبت خیلی از ماهاست..
    اگه با این سرعت که داریم از انسانیت دور میشیم ادامه بدیم...

  • بابك

    خيلي غم انگيز و تاثير پذير هست و واقعا درس عبرت بشه برايجامعه
    اي مسئولين با حقوق هاي بالا و گزاف از خدا برتسيد واقعا به داد مردم برسيد .

  • مهدی

    مردم زنده کش و مرده پرس

  • بدون نام

    متاسفانه در سایه بی کفایتی تصمیم گیران متظاهر،
    حقوق اجتماعی و شهر وندی و حق حیات و امید به آینده و امید به زندگی در این کشور ثروتمند به تحلیل رفته.

  • بدون نام

    الهی بمیرم براش اشک تو چشمام جمع شد..خدا رحمتش کنه..امیدوارم حداقل روحش اون دنیا شاد باشه از اینجا که خیری ندید

  • بدون نام

    آسمون به زمینم بیاد کسی نباید ا رحمت خداناامیدبشه . ناامیدی اخرین و برنده ترین سلاح شیطانه

  • بدون نام

    جمعیتمان کم است؛تکثیرش کنید!حال پخته می نداند هیچ خام!

  • عادل

    فقط می توانم بگویم خدارحمتش کنه وووومرگ براین زندگی امروزی

  • نامی

    مردم در افسردگی زندگی می کنند

  • مورچه

    یه دفعه این یادم امد
    روزگارم ای بدک نیست شکر غربت گرم بازار
    راستی اینجا نور فانوس یه شبش کرایه چنده؟

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج