ترامپ؛ ديوانگی های يک ميلياردر
روزنامه شرق در صفحه جهان گزارشي را درباره ظهور پديدهاي همچون «دونالد ترامپ» در انتخابات رياست جمهوري آمريكا و زياده روي هاي وي انتشار داد.
در اين گزارش كه در شماره شنبه ۲۸ فروردين ۱۳۹۵ هجري خورشيدي به قلم سميرا فرخمنش به چاپ رسيد، آمده است: آيا مردم آمريكا به دنبال امتحان هيجانات جديد سياسياند؟ آيا جامعه آمريكايي رويكردي را كه در زمان انتخاب «باراك اوباما»، رئيسجمهوري اين كشور، برگزيد كه دوري از افراطگرايي بود، كنار گذاشته؟ آيا پايان تاريخ به آن شكلي كه «فرانسيس فوكوياما» گفته بود براي آمريكا فرارسيده يا او اشتباه ميكرد؟
صرفا ظهور پديدهاي مانند «دونالد ترامپ» باعث نشده تا اين سؤالات و مشابه آن ايجاد شود، بلكه حمايت قابلتوجه و اقبال بخش زيادي از آمريكاييان موجب شد تا پرسشهاي بيشماري در حوزه پردازش و ارزيابي جامعه نوين آمريكايي و جهتگيريهاي جديد مردم ايالات متحده در ذهن تحليلگران، رسانهها و مردم جهان شكل بگيرد؛ پرسشهايي كه پاسخ به آنها مستلزم شناخت از جديدترين تغييرات اجتماع كنوني آمريكاست؛ اجتماعي كه در سال ٢٠٠٨ قاطعانه به سياستهاي تندروانه «جرج بوش» پسر نه گفت و با آغوش باز پذيراي «تغيير» و وعدههاي رئيسجمهور ميانهرو آمريكا شد؛ اما امروز مردي كه هيچگونه تجربه بينالمللي ندارد و ميخواهد ١١ ميليون نفر را از آمريكا اخراج كند و اظهاراتش، يادآور گفتههاي نژادپرستانه سفيدپوستان متحجر آمريكاي قديم است، ميان جمهوريخواهان پيشتاز است كه او را گزينه مطلوب رياستجمهوري كشورشان ميدانند!
فريادهاي تشويقآميزي كه در سخنرانيهاي ترامپ شنيده ميشود، به شخص آقاي سرمايهدار برنميگردد بلكه حمايت از انديشه افراطگرايانه دونالد ترامپ است كه اين روزها مورد تشويق و جانبداري بخشي از آمريكاييان مشتاق قرار ميگيرد. اما نكته قابلتأمل اينجاست كه سخنان ترامپ نه منطق اجرائي در خود دارد و نه دربرگيرنده ارزشهاي اجتماعي است؛ بهويژه اجتماعي كه آمريكا قصد گستراندن آن را در راستاي تثبيت هژموني جهاني خود دارد. آيا ليبراليسم موردنظر جامعه كنوني غرب كه كانون خود را غالبا توسط تئوريسينهاي آمريكايي بازتوليد ميكند، همان وعدههايي را ميدهد كه ترامپ ميدهد؟ آيا آزادي، اجراي حقوقبشر مطلوب غرب، يا برقراري صلح همهجانبه در دهكده جهاني، در ميان برنامههاي عجيب دونالد ترامپ جايي دارد؟
*ايجاد موج جديد در رودخانه آرام ليبرالهاي آمريكايي
رفتارهاي ترامپ را عدهاي، ديوانگيهاي يك ميلياردر لقب ميدهند و بعضي ديگر آن را دلقكبازيهاي مضحك مردي كه توسط قدرت ميلياردها دلار پول ميخواهد مرد اول جهان باشد. بخشي از جامعه جهاني نيز كه افراطگرايي انديشههاي راست را خطري هميشگي براي نظام بينالملل كنوني ميدانند، ترامپ را دنبالهرو همين افكار تعريف كرده و تفاوتي ميان او و امثال موسوليني نميبينند. اما كانون قابل توجه همه اين جريانات اينجاست كه ترامپ تنها نيست و هرچه هست، مسير موردعلاقه بخشي از جامعه آمريكايي را هدايت ميكند؛ بخشي كه تلفيقي از احساسات نژادپرستانه، تمايل به محافظهكاري مدرن، راستگرايي عريان و پوپوليسم بدقيافهاي را دربر گرفته است.
از سوي ديگر، قانون نانوشتهاي كل مسير سياستهاي اجتماعي آمريكايي را در قالب ليبراليسم تدوين ميكند. ليبراليسم در نگاه بسياري از تحليلگران، آن انديشه مطلوب و جامعهپروري است كه نزديك به دو قرن آمريكا را تحت سلطه خود دارد. اما ظهور پديدههايي مانند دونالد ترامپ بهسادگي خلاف اين نظر را اثبات ميكند و نشان ميدهد طيف قابلتوجهي از آمريكاييان بهجاي ليبراليسمي كه ريشه در قوانين آمريكا دارد، محافظهكاري را انتخاب ميكنند. گرچه محافظهكاري قدمتي طولاني دارد اما به سبب آنچه تجربه ميگويد، آن دسته از سياستمداراني كه محافظهكارانه قدم در اين مسير گذاشتند، به موجب استفاده از اصول قديميتر در قالبهاي مدرن، هميشه نظر طرفداران زيادي را به سمت خود جلب ميكنند.
درحاليكه ليبراليسم رويهاي ملايم را پس از نزديك به دو قرن آزمونوخطا از سر ميگذراند، تا اندازه زيادي پخته شده و پاسخ سؤالات را ميداند، مفاهيم را تعريف كرده و براي هر معضلي راهحل جهانپسندي دارد. همين امر گويا از نظر عدهاي نوعي يكنواختي، رخوت قانوني و سكون را در جامعه آمريكايي پديد آورده و بخشي از آنان را مشتاق هيجانات تازهتر كرده است. ترامپ اين موقعيت را شناخت و با استفاده از تكراريشدن رويههاي جاافتاده ليبراليستي، در مسيري مخالف قرار گرفت، موج جديدي ايجاد كرد و همراهان هيجانطلب خود را همراه اين موج بالا و پايين برد. درحاليكه مفاهيمي همچون حقوقبشر، صلح براي همه، دوري از گزينههاي نظامي، گفتوگو و همگراييهاي منطقهاي و جهاني و... دلزدگي اجتماعي را ميان بخشي از ساكنان آمريكايشمالي كه سرشار از ادعاهاي خشونتطلب و خاص آمريكاييشان هستند ايجاد كرده بود، ترامپ با رؤيايي متفاوت به ميدان آمد؛ مردي كه تا پيش از اين به برگزاري مسابقات ملكه زيبايي علاقه داشت، ناگهان با شعار بازگرداندن عظمت ازدسترفته آمريكا، مشتهاي خود را گره كرد و پرخاشگرانه اخراج مسلمانان و كشيدن ديوار ميان مكزيك و آمريكا را وعده داد.
با اين سخنرانيها، آنچه كه در مرحله نخست به چالش كشيده ميشد، انديشه ليبرالي بود كه بيدارتر، اما آرامتر از تفكرات خفته محافظهكارانه قرار داشت؛ انديشهاي كه ترامپ از آن بيشترين بهره را گرفت و در جهت مخالف رودخانه آرام ليبرالهاي پير و گفتههاي تكراري به شناكردن پرداخت.
*فرصتطلبي ترامپ از نارضايتيها
همين امر باعث تشديد هيجانات سياسي در ميان حاميان ترامپ شد و در چنين شرايطي، طيف مخاطبان در كارزار انتخاباتي تمايل به انتخاب گزينه متمايزتر دارند. آنچه امتحان نشده و جديدتر به نظر ميرسد مطلوب جامعه هدف ميشود و مردم تحتتأثير اين امواج بلند آلوده به هيجانات سياسي، تمايل پيدا ميكنند قدرت را به دست آن كسي بسپارند كه «متفاوتتر» عمل ميكند. به زبان ديگر حاميان ترامپ همان كساني هستند كه معتقدند ليبراليسم يك مدينه فاضله جديد براي آنان در نظر ندارد و هرچه دارد از گذشته باقي مانده و حرف تازهاي براي گفتن نيست. در چنين شرايطي اگر يك «دونالد ترامپ» ظاهر شده و از رؤياي آمريكاي عظيم گذشته و دوبارهسازي آن سخن بگويد، ميتواند بهترين استفاده را از شرايط موجود ببرد.
از سوي ديگر نبايد از خاطر برد كه طيف گستردهاي از مردم جامعه آمريكايي پايبند به اصول اخلاقي محافظهكارانهاي هستند كه انديشه ليبرالي در تقابل با آنها قرار دارد؛ اصولي همچون سقط جنين يا ازدواج همجنسگرايان كه در قالب قواعد دنياي ليبرال، به سمت عاديسازي پيش ميرود، اما همچنان محافظهكاران ارزشگرا، توان پذيرش آن را ندارند. ترامپ يا خود متعلق به اين طيف است يا تمايلات آنها را بهخوبي شناخته و انگشت خود را روي كانون تقابل حاميان ليبراليسم و محافظهكاري آمريكايي فشار ميدهد. در اين مسير بيشك اين تقابل تشديد شده و طيف قابلتوجهتري به سمت حمايت از مرد اخلاقگراي محافظهكار كه دل در گرو فرداي آمريكا دارد، روانه ميشوند!
درعينحال، محافظهكاران در آمريكا هميشه مقوله امنيت كشور را بهعنوان نقطهضعف مشترك به ليبرالهاي دموكرات نسبت داده و تأمين امنيت را در محور اصلي برنامههاي خود قرار ميدهند. امنيت در آمريكا كه نسبت مستقيم با جريان قدرت پيدا ميكند هميشه دست سياستگذاران را براي نكوهش جريان سياسي مقابل باز گذاشته و حاميان زيادي را اطراف خود جمع ميكند. دليل آن نيز روشن است. كشور پهناوري كه قصد برقراري امنيت هژمونيك در جهان را در برنامههاي خود دارد، بايد در مرحله نخست امنيت همهجانبه خود را تأمين كند.
*قدعلمكردن طبقه متوسط آمريكايي
نميتوان استفاده از پوپوليسم انتخاباتي را تنها متعلق به دونالد ترامپ دانست. اما آنچه كه اين بهرهكشي را درباره او متمايز با «برني سندرز» يا حتي «تد كروز»، جمهوريخواه ميكند، درآميختگي اين ابزار با انديشه راستگرايانه است. به عبارت سادهتر، آنچه كه ترامپ را با وجود افراط در وعدههاي غيرعقلاني، موفق به جلب آراي بخشي از آمريكاييان كرد، استفاده او از اين تكنيك بود كه ميان خواستههاي موجود، اختلافبرانگيزترين آنها را انتخاب كند. اكنون طبقه متوسط آمريكا درحالحاضر كه از لحاظ اقتصادي در شرايط پايينتري نسبت به گذشته قرار دارد، كانون هدف ترامپ قرار گرفت. اين طبقه هم گلايههاي مالي دارد و هم شرايط اجتماعي امروز آمريكا را دليل وضعيت خويش ميبيند؛ بنابراين خواهان تغيير جلوه عمومي آمريكا و بازگشت دورهاي جديد از آمريكاي پرقدرت است.
از نگاه اين قشر عامل مشكلات كنوني آمريكا در درجه نخست «بيگانگان» هستند؛ مسلماناني كه ترامپ وعده اخراج آنان را داد يا مكزيكيها و همسايگاني كه نبايد پس از اين اجازه ورود به خاك كشور را داشته باشند. همچنين بايد تعرفه ٤٥ درصدي براي واردات كالاي چيني تعيين كرد تا اين كشور نيز نتواند اقتصاد خود را در آمريكا بازسازي كند.
پس ترامپ، نماينده طبقه متوسطي شده كه آمريكاي امروز را نميخواهد. نگران امنيت خود و اميدي است كه روبه زوال است؛ طبقهاي كه آشكارا در برابر دولت ايستاده و تقابل با سياستهاي مركزي را ميخواهد. به نظر اين طبقه، اسلامهراسي، مخالفت با رابطههاي اقتصادي با كشورهاي آسيايي، مقابله با ايران و تأكيد بر «اصالت خاص آمريكايي» ميتواند راهگشاي مشكلات امروز آمريكا باشد. پس حضور و ظهور فردي مانند ترامپ نميتواند بهيكباره اتفاق بيفتد.
درعينحال كه پوپوليسم ابزاري ويژه ايام انتخابات است، شخصي مانند ترامپ نيز بهخوبي ميتواند از آن استفاده ببرد. ترامپ برنامه كاهش ماليات به خانوادههايي با درآمد پايين را مطرح ميكند درعينحال كه وعده برقراري عدالت اجتماعي را نيز ميدهد و به كانون خانواده در سخنرانيهاي خود بهاي زيادي ميدهد، راستگرايي افراطي را در انديشههاي محافظهكارانه خود درميآميزد و تركيبي از پوپوليسم ضددولت را ميپروراند كه طيف پرشور آمريكايي را به وجد ميآورد. درعينحال دولت آمريكا در ساختار مشخصي قرار دارد و بوروكراسي معيني را در اين ساختار تدوين كرده است. در چنين حالتي وجود شخصي مانند ترامپ و شور سياسي - اجتماعياي كه ايجاد كرده، نظم موجود در اين ساختار را بر هم ميزند و تقابل ميان حاميان ترامپ و دولت بيشتر ميشود.
به زبان ديگر ترامپ و انديشههاي او موجب ايجاد شكافي ميان مردم راستگراي آمريكا و دولت ساختارگراي كنوني شده و روند هيجانسازي توده مردم را شخصا كنترل ميكند. نظمي كه سالهاست در دولت بوروكراتيك آمريكا نهادينه شده، توسط افرادي مانند ترامپ بهراحتي درهم ميشكند و مشتاقان اين هنجارشكني با فريادها و تشويقها از اين ساختارشكني جديد به وجد ميآيند.
پس پوپوليسم عوامفريبانهاي كه به انديشه راست مجهز شده باشد، قابليت پيشبرد چنين سازوكارهايي را بهخوبي داراست. ترامپ بهعنوان نماينده جمهوريخواه اين جريان، بهدرستي از خشم دروني و نقاط ضعف و خواستههاي چندينساله طبقه متوسط شهري آمريكا استفاده و چارچوبي از اهداف مشخص را براي اين قشر كه هدف خاصي ندارند، تعيين كرد.
*تشنگان اتوپياي آمريكايي
با توجه به اينكه اوباما در هشتسال گذشته توجه ويژهاي به اقليت آمريكايي ابراز كرد، نبايد انتظار گرايش اين بخش از جامعه را به سمت ترامپ داشت. اين اقليت شامل زنان، رنگينپوستان، مهاجران، مسلمانان و ديگر اقليتهاي مذهبي، همجنسگرايان و... بودند. اوباما و كانديداهاي دموكرات براساس تكيه بر آموزههاي ليبرالي خود، در تمامي اين حوزهها تا حد زيادي موفق به جلب آراي اين قشر شدند. پس ترامپ بهخوبي فهميده كه نبايد انتظار همراهي از اقليتها داشت. در نتيجه بايد به سراغ طيف مقابل آنها رفت؛ يعني بخشهايي از جامعه كه در نقطه مقابل قرار داشتند و درعينحال كه خود جزء اين اقليتها نبودند، از توجه به اين قشر نيز رضايت نداشتند. در جنجالهاي اخير انتخاباتي آمريكا، اين ناراضيان كه راهبر واقعي خود را در وجود ترامپ ميديدند، از رخوت چندينساله بيدار شده و بهدنبال وعدههاي او به راه افتادند.
جدا از فضاي حاكم بر جامعه شهري كه همراه ماجراجوييهاي انتخاباتي ترامپ شدهاند، ويژگيهاي فردي او نيز در اين همراهي تأثيرگذار بود. چراكه اقناع افكار اين توده آرمانگرا كه گريزان از وضعيت حاضر و دنبال رسيدن به يك اتوپياي آمريكايي بودند، توسط فردي انجام ميشود كه خصلتهاي اين قشر را بشناسد. او جامعه مخاطب خود را به وسيله تيم قوي رسانهاياش تشخيص داد و با بيباكي غيرمحترمانهاي عليه دولت، اين طيف را به سمت خود كشاند؛ طيفي كه سياهپوستان را غيرخودي ميبينند و آمريكا را متعلق به خود، مسلمانان را عامل مشكلات معرفي ميكنند و آمريكاي گذشته را باابهتتر از امروز ميبينند. در چنين گفتماني، ظهور فردي كه از سخنان نژادپرستانهاش عذرخواهي نميكند و از اينكه گفته بيگانگان نبايد در اين كشور زندگي كنند، شرمي ندارد، به اعتراض مخالفان اهميتي نداده و حتي با افزايش گلايهها، به تندرويهاي خود اضافه ميكند، به التهاب ماجرا ميافزايد.
ترامپ ليدر موقت مردمي شد كه در تصور پيروي از پدران اصيل خود هستند. اين دسته در رؤياي خود بازماندگان نسلي هستند كه قانون اساسي آمريكا را نگاشته و در نخستين جمله آن We the people را نوشتند؛ جملهاي كه اين روزها خالكوبي آن روي بازوهاي طرفداران ترامپ ديده ميشود؛ نسلي كه آمريكا را مانند پدران خود، سرزمين سفيدپوستان ميدانند و سرگردان بهدنبال كسي ميگردند كه نااميدي كنوني را به شكوه آمريكايي بدل كند. اين همان اتفاقي است كه «ساموئل هانتينگتون»، نظريهپرداز جنگ تمدنها، سالهاي پيش از آن سخن گفته و نگراني خود را از تغييرات هويتي آمريكا ابراز كرده بود؛ تغييراتي كه باعث ميشود آمريكاييان به هويتهاي مقابل هم بدل شوند و سر ناسازگاري با يكديگر پيدا كنند.
نكته اينجاست كه تيم رسانهاي و استراتژيست ترامپ اين نكته را بهدرستي دريافته و جملات قصار (Punch Line) او را براساس همين مفاهيم و رويكردها طراحي ميكند. برهميناساس ترامپ به ناجي هويت سفيدپوستان اصيلي مبدل ميشود كه سالهاست ناديده گرفته شدهاند كه البته ناديدهگرفتن آنها به معناي ديدهشدن بقيه اقوام و اقليتهاست.
اينكه نهايتا دونالد ترامپ، شخصي كه بيش از ٤٠٠ شركت تجاري به نامش در آمريكا ثبت شده، رئيسجمهوري ايالات متحده شود، با توجه به عوامل متعدد، امر محتملي به نظر نميرسد. اما فارغ از نتيجه انتخابات، واكنشي كه جمعيت متوسط اجتماع آمريكايي به اين شخص نشان دادند، قابلتوجه بود. درعينحال كه انتخاب ترامپ با تمامي ويژگيهايش بهعنوان كانديداي جمهوريخواهان در انتخابات ٢٠١٦، نشان از شكست اين حزب در معرفي يك چهره مناسب نيز دارد؛ چهره معقولي كه سخن از برنامههاي غيرعملي و كارشناسينشده نزده و با وجود گرايشهاي محافظهكارانه، رفتارهاي افراطگونه خود را زبانزد رسانههاي جهاني نكند. بههميندليل خطر افرادي مانند ترامپ هميشه وجود دارد؛ ترامپهايي كه ميتوانند با توسل به تمايلات راست، احساسات نژادي بخش عظيمي را تحريك كرده و با وعده برقراري امنيت و هديه يك سرزمين يكپارچه و قدرتمند، جماعتي را با خود همراه كنند. به همين دليل است كه ميتوان نظريه فرانسيس فوكوياما را مبنيبر نفوذ همهجانبه ليبرالدموكراسي در تمامي لايههاي اجتماعي آمريكا، كاملا درست ندانست و آن را، تنها در صورت مقابله قاطعانه با راستگرايي نوظهور آمريكا و اروپا، قابلتحقق تلقي كرد.
ارسال نظر