حرفهای محیط بانی که تا پای اعدام رفت
خالدی می گوید: حبس سخت و تلخ گذشت.آنجا هم نگران طبیعت بودم. برخی ها محیط زیست را فقط شکار می دانند اما من نگران هر گیاه و درختی که در این طبیعت رشد می کند هستم.
بر بام خانه نشسته و با دوربین شکاری دنا را نظاره می کند. دوربین را که زمین می گذارد، چشمهای نگرانش را به خوبی مشاهده می کنم. نگران هر جنبنده ی بی زبانی است که در کوه های سر به فلک کشیده ی دنا جست و خیز می کند. کمی بیشتر به چشمهایش نگاه می کنم، گویی که انتظار چشمهایش را پیر کرده است، انتظار برای به پایان رساندن دوران حبس، دورانی که شبها خواب طناب دار و تنهایی می دیده و روزها به امید رهایی خیره به میله های آهنی زندان نگاه می کرده است.
او نمی خواهد حرف بزند چرا که بیم آن دارد حرفهایش خاطر کسی را برنجاند. اهل گلایه و شکایت نیست با اینکه زندگی سختی هایی برایش رقم زده که بار این سختی هاشانه های بی پناه خانواده اش را زخمی کرده است.
غلامحسین خالدی محیط بانی که در حادثه ای ناخواسته، مهر قتل به دستانش چسبانده شد و درست شب عید سال ۹۵ با رضایت و بخشش خانواده مقتول پس از تحمل ۵ و نیم سال حبس به آغوش خانواده بازگشت.
محیط بانی که رسالتش حفاظت از زندگیست، از بابت اینکه ناخواسته جان انسانی را گرفته است، سخت اندوهگین و پریشان حال است.
خالدی می گوید: حبس سخت و تلخ گذشت.آنجا هم نگران طبیعت بودم. برخی ها محیط زیست را فقط شکار می دانند اما من نگران هر گیاه و درختی که در این طبیعت رشد می کند هستم.
خودش روزگاری شکارچی بوده اما معتقد است زندگی شکارچی نحس و بدشگون است و می افزاید : سه فرزندم را در حالی که در صحت و سلامت بودند بی هیچ دلیلی از دست دادم و ایمان دارم که همه اتفاقات بدی که در زندگی ام رخ داده به همان دوران شکار بر می گردد.و برایم مثالهایی از زندگی اطرافیانش که زمانی شکارچی بوده اند می آورد و اضافه می کند این آدمها هم به نتیجه رسیده اند زندگی شکارچی خیر و برکتی ندارد.
خالدی بعد از مرگ فرزندانش و مخالفت خانواده، تفنگش را زمین می گذارد و دو سال و نیم به صورت افتخاری با محیط زیست همکاری می کند و این شروع راه جدیدی است که برای زندگی اش برمی گزیند. شب و روزش در دنا می گذرد پا به پای بز و کل از شرق دنا به غرب می رود و از شمال به جنوب. با برف و باران رفیق می شود و همسفر بادها و قاصدکها جای جای دنا را می پیماید تا شاید جان حیوانی را ضمانت بکند. می گوید تعطیلی نمی شناختم. پیش آمده بود که ۵ شبانه روز کفش از پا در نیاورده بودم و کوهپیمایی می کردم. ۵ سال کار کردم و حتی یک روز هم مرخصی نرفتم و شاید باورش سخت باشد اما در آخرین روز کاری ام قبل از آن حادثه حقوق من ماهی ششصد هزار تومان بود.با این حال من از کار لذت می بردم.
می پرسم در حبس بیشترین نگران چه چیزهایی بودی و به چه می اندیشیدی ؟ می گوید سایه مرگ هر روز و هر لحظه بالای سرم بود و خودم را برای هر اتفاقی آماده کرده بودم اما وقتی فهمیدم دخترم به دنبال کارهای مربوط به آزادی ام است و گاهی با بی مهریهایی هم روبرو شده با تمام وجود خرد شدم و قلبم شکست و این براستی برایم از مرگ سخت تر بود.ناراحت شرایط سخت خانواده ام بودم. البته برای خانواده متوفی هم ناراحت بودم. همه ما در این ماجرا آسیب دیده بودیم.
من اما باور نمی کنم با همه اتفاقاتی که افتاده دوباره قصد بازگشت به محیط زیست را داشته باشد ولی او با قلبی سرشار از اطمینان و صلابت، در دلش لحظه ها را می شمارد تا دوباره به آغوش دنا بازگردد. می گوید فعلا سازمان از من خواسته ۶ ماه استراحت بکنم. هر چند بعداز آزادی ام متوجه شدم طبیعت دنا هم در ۶ سال گذشته روزهایش را بدتر از من گذرانده است و دیگر از آن گله های بزرگ خبری نیست و برخی ها بی رحمانه به جان طبیعت افتاده اند و به گیاهان هم رحم نمی کنند.
او اضافه می کند: در عمر کاری خودم متوجه شده ام شکار مثل گذشته نماد مردانگی نیست و بیشتر نماد فقر است.اغلب شکارچیان آدمهایی اند که هست و نیستشان را فروخته یا کارگری می کنند تا اسلحه بخرند.
من در دوران کاری ام هم دیده بودم کسانی که سه کل شکار کرده بودند و در لحظه دستگیری کباب مرغ می خوردند چرا که به فروش گوشت شکارهایشان فکر می کردند.
خالدی با ناراحتی می گوید :شکارچیان در گذشته به سمت بزها و حیوانات ماده و یا آبستن شلیک نمی کردند واین در مرام شکارچیان نبود اما حالا می بینیم بز و کل و نر و ماده نمی شناسند و در سودای شغل و پول طبیعت را قربانی می کنند هر چند جرایمی برای متخلفان در نظر گرفته می شود اما کار بیشتری از دستمان برنمی آید و فقط بر لاشه آن شیون می کنیم.
این محیط بان اضافه می کند:نه جرایم بازدارنده است و نه قانون به صورت جدی از کسانی که برای محیط زیست دل می سوزانند حمایت می کند.از آن طرف نمی توان ناچیز بودن حقوق محیط بانان را نادیده گرفت. گاهی محیط بان ساعتها در کوه و دشت راهپیمایی می کرد تا خودش را به صحنه شکار غیر مجازی برساند اما از آن طرف کسانی شکارچی را در جریان می گذاشتند و این خیلی غم انگیز است دلیل اصلی اش هم این است که شرایط مالی برخی افراد را به نفوذی تبدیل می کند که هم شریک دزد باشند و هم رفیق قافله.
غلامحسین خالدی این روزها بر پشت بام خانه می نشیند و دنا را نظاره می کند و به عنوان کسی که طعم تلخ حبس را چشیده از مردم می خواهد به جای لذت بردن از یک کیلو گوشت که یک شبه تمام می شود ،به تماشای آزادی حیوانات وحشی بنشینند و یک عمر از این همه زیبایی لذت ببرند.
من در راه بازگشت به سمت خانه، به جملات مردی فکر می کردم که بر روی لاشه ی یک حیوان شیون می کند، احتمالا در گذشته های نامعلوم، بارها مرگ خودش را در تنهایی اش به چشم دیده و این مساله باعث شده که مرگ یک پرنده یا حیوان تنها را عمیقا درک کند.
کل:بزکوهی نر را کل می نامنددر زبان لری به کل پازن هم می گویند.
ارسال نظر