نامه «باشو» به رئیس جمهور ایران
نامه ای که باشو برای کامران نجفزاده فرستاد تا بدست رئیس جمهور برساند.
کافه سینما: نامه ای که باشو برای کامران نجفزاده فرستاد تا بدست رئیس جمهور برساند.
«باشو زنگ زد گفت این نامه را به رییس جمهور برسانم.آدم گاهی رویش نمی شود بگوید پدر آمرزیده!من از گرفتن یک بربری تازه هم خیلی وقت ها عاجزم.»
کامران نجف زاده خبرنگار تلویزیون، نامهای از عدنان عفراویان بازیگر نقش "باشو" در فیلم "باشو غریبه کوچک"، را در اینستاگرامش منتشر کرد و نوشت:
باشو زنگ زد گفت این نامه را به رییس جمهور برسانم.آدم گاهی رویش نمی شود بگوید پدر آمرزیده!من از گرفتن یک بربری تازه هم خیلی وقت ها عاجزم. گفتم متن نامهاش را بگذارم اینستا.این صفحه نیم وجبی من مشتری های خاصی دارد که دیده ام گره از کار خلق می گشایند.
رفاقت من با باشو سالها پیش شروع شد.وقتی برای ساختن مستندی به خانه اش رفتم.باشو داشت سي ديهاي باشو را يکي هزار تومان ميفروخت. براي رسيدن به باشو از "لشگرآباد" اهواز گذشتيم تا به عدنان رسيديم.
عدنان شاکي بود.
ميگفت کارگردانها به فکر خودشان هستند. خبرنگارها به فکر خودشان هستند. عکاسها به فکر خودشان هستند. فلافل فروشها به فکر خودشان هستند. به فکر اينکه ادويهشان را مشتري بپسندد و بخرد و پولش را بدهد و برود.
ميگفت کسي به فکر باشو نيست و "فکر"باشو کجا بود؟...باشو عاشق شده بود و پول نداشت.
هی می گفت چرا پدر شهیدش او را همان سالهاي دور نفروخت که حالا عدنان به خيال خودش يک پاي ثابت تئاتر سوئد باشد.
باشو با باورهايش زندگي ميکرد. رک و راست گفت مصاحبه نميکنم و ما که اين همه راه کوبيده بوديم... تمام تاکتيکها و تکنيکهاي نوشته و نانوشتهمان را بکار انداختيم. پنج دقيقه حرف زد. با ساعت موبايلش وقت گرفت. گفت بيشتر نميتوانم. قاطي ميکنم. قاطي کرد. يک جايي گفت: "شماها همهتان پدرسوختهايد".
ساده بود. صادق بود. خالص بود... روزي دو بار کلافه ميشد. کوفته ميشد. ول ي کرد اين دکه سيگار لعنتي را که سد معبر بود و تا حالا n بار پلههاي اجرائيات را براي آزاد کردنش بالا پايين رفته بود. ميآمد ولو ميشد در اتاق سه در چهار اجارهاي که يک گوشهاش کولرگازي بود. يک گوشهاش سيگارهاي خارجي، يک گوشهاش هم دو تا بالش.
باشو "تنها" بود. هنوز نايي را دوست داشت. لم ميداد به بالش و cd باشو را براي بار n+1 ام ميديد و هي چاي ميريخت و هي چشمهايش را نگاه کردم... ديدم همان باشوي کوچک بود. عدنان بزرگ شده بود و زن گرفته بود و نامه به رییس جمهور می نوشت اما چشم هایش تقريبا همان جوري، همان شکلي مانده بود...،چشم هایش
«باشو زنگ زد گفت این نامه را به رییس جمهور برسانم.آدم گاهی رویش نمی شود بگوید پدر آمرزیده!من از گرفتن یک بربری تازه هم خیلی وقت ها عاجزم.»
کامران نجف زاده خبرنگار تلویزیون، نامهای از عدنان عفراویان بازیگر نقش "باشو" در فیلم "باشو غریبه کوچک"، را در اینستاگرامش منتشر کرد و نوشت:
باشو زنگ زد گفت این نامه را به رییس جمهور برسانم.آدم گاهی رویش نمی شود بگوید پدر آمرزیده!من از گرفتن یک بربری تازه هم خیلی وقت ها عاجزم. گفتم متن نامهاش را بگذارم اینستا.این صفحه نیم وجبی من مشتری های خاصی دارد که دیده ام گره از کار خلق می گشایند.
رفاقت من با باشو سالها پیش شروع شد.وقتی برای ساختن مستندی به خانه اش رفتم.باشو داشت سي ديهاي باشو را يکي هزار تومان ميفروخت. براي رسيدن به باشو از "لشگرآباد" اهواز گذشتيم تا به عدنان رسيديم.
عدنان شاکي بود.
ميگفت کارگردانها به فکر خودشان هستند. خبرنگارها به فکر خودشان هستند. عکاسها به فکر خودشان هستند. فلافل فروشها به فکر خودشان هستند. به فکر اينکه ادويهشان را مشتري بپسندد و بخرد و پولش را بدهد و برود.
ميگفت کسي به فکر باشو نيست و "فکر"باشو کجا بود؟...باشو عاشق شده بود و پول نداشت.
هی می گفت چرا پدر شهیدش او را همان سالهاي دور نفروخت که حالا عدنان به خيال خودش يک پاي ثابت تئاتر سوئد باشد.
باشو با باورهايش زندگي ميکرد. رک و راست گفت مصاحبه نميکنم و ما که اين همه راه کوبيده بوديم... تمام تاکتيکها و تکنيکهاي نوشته و نانوشتهمان را بکار انداختيم. پنج دقيقه حرف زد. با ساعت موبايلش وقت گرفت. گفت بيشتر نميتوانم. قاطي ميکنم. قاطي کرد. يک جايي گفت: "شماها همهتان پدرسوختهايد".
ساده بود. صادق بود. خالص بود... روزي دو بار کلافه ميشد. کوفته ميشد. ول ي کرد اين دکه سيگار لعنتي را که سد معبر بود و تا حالا n بار پلههاي اجرائيات را براي آزاد کردنش بالا پايين رفته بود. ميآمد ولو ميشد در اتاق سه در چهار اجارهاي که يک گوشهاش کولرگازي بود. يک گوشهاش سيگارهاي خارجي، يک گوشهاش هم دو تا بالش.
باشو "تنها" بود. هنوز نايي را دوست داشت. لم ميداد به بالش و cd باشو را براي بار n+1 ام ميديد و هي چاي ميريخت و هي چشمهايش را نگاه کردم... ديدم همان باشوي کوچک بود. عدنان بزرگ شده بود و زن گرفته بود و نامه به رییس جمهور می نوشت اما چشم هایش تقريبا همان جوري، همان شکلي مانده بود...،چشم هایش
پ
نظر کاربران
حالا یک فیلم بازی کردی ، فکر کردی چه خبره! خیلی ها از شما از لحاظ دانش و لیاقت بالاتر بودند و حتی فرصت این رو هم نداشتند که دیده شوند و در زباله دان تاریخ محو شدند.
کلا این بچه هایی ک تو بچگی چهره میشن تو بزرگیشون ب شکلای مختلف ب مشکل بر میخورن اکثرشون میرن کنار دیگه بعدش نمیتونن با این قضیه کنار بیان.شما بچه بودی چهرت بدرد ی فیلم خورده برادر من.هنوز تو باشو موندی؟خب توقع داری کی چیکار کنه برات؟اینهمه بچه تو فیلما و سریالا بازی میکنن بعدم میرن ک میرن هیچ خبری هم ازشون نمیشه خب اگه همه اونا شاکی باشن ک کسی بهمون توجه نمیکنه ک نمیشه