«شرلوک هلمز» به بابانوئل نامه نوشت
ستاره محبوب سریال «شرلوک» با نگارش نامه ای به بابانوئل از او خواست کاری کند حواس بچهها از حقایق دنیایی که دیوانه شده پرت شود تا بتوانند با نفسهایشان بخندند نه اینکه با اشکهایشان هقهق کنند.
پدر کریسمس عزیز،
دوستم از من خواست برایت نامه بنویسم... باید اعتراف کنم دانستن اینکه چه میخواهم بگویم سخت بود. دلیل اصلیاش این بود که مثل بیشتر بزرگسالها از اینکه چیزی از تو بخواهم احساس مضحک بودن میکنم چون مطمئنا دوره ما با تو به پایان رسیده است. حالا ما هدیههای خودمان را میگیریم، سرنوشتهای خودمان را کنترل میکنیم، مسئولیت اعمال خودمان را قبول میکنیم و در دنیایی که خودمان خلق کردیم زندگی میکنیم پس ما نباید از تو درباره محیط زیست، بحران مهاجرت، سرویس سلامت همگانی، آموزش، غذا، بانکها، حقوق انسانی، بنیادگرایی و جنگها کمک بخواهیم. البته خدا میداند که برای تمام این مشکلات خلقشده توسط انسان نیازمند تمام کمکی هستیم که میتوانیم بگیریم.
و مساله هم این نیست که تو مهربان و پر از شادی نیستی. تو عالی هستی. حتی با وجود اینکه تو را برای شرکتهاي مختلف به رنگهای مختلف درمیآورند و تو را نمایانگر مادهگرایی دیوانهوار ميخوانند و تازه احتمالا در یک مراسم مذهبی کاهنهای غیرمسیحی که یک میلیون مایل ذهنی با هاوربوردهای انفجاری فاصله دارند به دنیا آمدهای... کودکبزرگسالانی که این حرفها را میزنند وقت همه را تلف میکنند؛ چون تو مال آنها نیستی. تو مال کودکان هستی؛ کودکانی که در دنیایی که در آن مرزهای بین معصومیت و مسئولیت، قوه تخیل و موانع دارد همینطور محدودتر میشود، نیاز به کمی جادو دارند.
این چیزی است که میخواهم از تو دربارهاش کمک بگیرم. کمی زمان بیشتر برای کودکان که کودک باقی بمانند. لحظه جادو و بازیگوشی را طولانیتر کن. حواس آنها را از حقایق دنیایی که دیوانه شده پرت کن تا بتوانند با نفسهایشان بخندند نه اینکه با اشکهایشان هقهق کنند. مخصوصا آنهایی که مواظب اعضای خانوادهشان هستند یا از یک بیماری یا گرسنگی و فقر رنج میبرند. مخصوصا آنهایی که وقتی بمبها از آسمان میریزند در ساختمانها پنهان شدند یا در حالیکه دارند از ترس و سرما میلرزند وارد یک قایق میشوند تا از یک فاجعه محیطی یا جنگ فرار کنند. لطفا کمک کن تا دنیای آنها با یک لحظه لذت و امید روشن شود.
وقتی فکر میکنم میبینم امسال کار سختی پیش رو داری... و وقتی واقعا فکر میکنم مطمئن نیستم که اگر از تو یک شمشیر نوری بخواهم و آن را بگیرم (البته نه که هرگز آن را گرفته باشم)، بتوان آن را با کنترل کردن زنجیره فضا و مکان و طولانیتر کردن خوبیهای دوران کودکی برابر دانست.
اما تو برای کسانی که برایت نامه مینویسند و به این امید به خواب میروند که وقتی صبح بیدار میشوند چیز جدیدی داشته باشند، الهامبخش شگفتی و حیرت هستی. تو الهامبخش رفتار خوب هستی و حداقل در حافظه من، الهامبخش تلاشهای لحظهآخر برای درست کردن رفتارهای بدي هستي که نباید نادیده گرفته شوند. پس فکری هم به آن میلیونها نفری بکن که میخواهند برایت نامه بنویسند اما به خاطر بیسوادی نمیتوانند. کلمات آنها را بشنو و به آنها وقت و این شانس را بده تا خواندن و نوشتن یاد بگیرند تا بتوانند زندگیهایشان را بهتر کنند و از آغازهای فقیرانهشان رها شوند.
من کمی برایت احساس تاسف میکنم. فکر کنم دقیقا همان کاری را کردم که گفتم نمیکنم... ازت خواستم مشکلات بزرگسالان را حل کنی و بعضی از بزرگترین نگرانیهایی که برای کودکانمان داریم را برطرف کنی. قول میدم برایت کمی نوشیدنی و کولوچه بیشتر بگذارم!
با کلی عشق. بندیکت اکس.
پینوشت: حالا میتونم آن شمشیر نوری را داشته باشم؟
ارسال نظر