پاتوق های امروزی، قدرت جذب آدمها را ندارند
آنچه امروز جامعهشناسان و مردمشناسها بر آن پای میفشارند نقش فضاهای عمومی یا پاتوقها در تلطیف ارتباط آدمها با خود و دیگران است. کلانشهرها جایی است کهگاه هیجانها، تعارضها، اصطکاکها، اعتراضها و حرفها در آدمها تلنبار میشود.
از همین جاست که اهمیت فضاهای عمومی برای شهرها جای خود را پیدا میکند. اگر از دیدگاه یک معمار به قصه نگاه کنیم احتمالاً در آن صورت فضاهای عمومی حکم همان پاگردهایی را پیدا خواهد کرد که در فضاهای میانی پلهها قرار دارد، جایی که زانوها و پاها و ساقها فرصتی پیدا میکنند که فشار بالا آمدن یا پایین رفتن از پلهها را قدری کم کنند.
فضاهای عمومی و پاتوقها هم پاگردهای یک شهرند، پاگردهایی که ذهن و زبان آدمها را تسکین میدهد. آنچه امروز جامعهشناسان و مردمشناسها بر آن پای میفشارند نقش فضاهای عمومی یا پاتوقها در تلطیف ارتباط آدمها با خود و دیگران است. کلانشهرها جایی است کهگاه هیجانها، تعارضها، اصطکاکها، اعتراضها و حرفها در آدمها تلنبار میشود.
آدمهایی که در محیط کار، خانه، تحصیل و محیطهای دیگر به اصطکاک و تعارض با دیگران رسیدهاند. جوانهایی که میخواهند در یک محیط دنج کنار هم باشند. آدمهایی که قرار گذاشتهاند و میخواهند در یک پاتوق برای نخستین بار با هم آشنا شوند. از این روست که یک فضای عمومی مثل یک کافه در برابر انباشتگی هیجانها و وازدگی روانی عمل میکند.
از کافههای روشنفکری دهه ۳۰ تا کافی شاپهای امروز
اما فضاهای عمومی مثل کافهها برای ما تجربه نوظهوری نیستند. فراگیر شدن فرهنگ کافهنشینی در ایران را به دهه ۲۰ و ۳۰ مربوط میدانند یعنی زمانی که آرام آرام کشور با مظاهر تمدن غربی مواجهه پررنگتر و جدیتری پیدا میکند.
با این همه، این کافهها در آن زمان بیشتر بعد روشنفکرانه داشتند و نویسندهها و شاعران در این کافهها از جمله کافه نادری، کافه فیروز و کافه فردوسی رفت و آمد میکردند اما نسل دیگری از این کافهها چندین دهه بعد؛ یعنی بعد از انقلاب و جنگ، آرام آرام در تهران و کلانشهرها پا میگیرد. کافی شاپها آرام آرام به عنوان فضاهای عمومی پذیرفته شده درمیآیند اما باز استقبال از آنها بیشتر معطوف به طبقه خاصی از جوانان میشود.
کافه نشینی، تجربهای که اروپا از سر گذراند
اما مطابق تعریفی که در ویکی پدیا آمده است: «ریشههای کافه نشینی به شکل امروزی آن، به سدههای هجده و نوزده اروپایی و دوران انقلاب فرانسه و انقلابهای سیاسی این پهنه برمیگردد. کافهنشینی عمدتاً در اقامتگاه افراد نیکوکار و فرهنگی و دارا برگزار میشد که از هنرمندان و اندیشمندان نادار پشتیبانی میکردند.
کلوبهای انقلابی در انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه را نیز میتوان نوعاً آغاز کافهنشینی (شاید سیاسی) دانست؛ یعنی گرد هم آمدن در یک محیط بیرونی، برای سرگرمی و همزمان بحث و گفتوگو. این کنش در سده بیستم تا دهه ۱۹۸۰ بشدت رشد کرد و هر بار که جنبشهای اجتماعی پدیدار میشد، کافهنشینی هم فراگیرتر میشد و از دهه ۱۹۶۰ همراه با مفهوم روشنفکری و دیگر شیوهها به کشورهای دیگر جهان نیز سرایت کرد.
با این همه، از یکی دو دهه پیش، اندک اندک با شیوههای دیگری جایگزین شد که فضا و مکان را به صورت دیگری تعریف میکردند، ولی در آنها نیز مسأله - بیش از گذران اوقات فراغت با آسایش و بدون اندیشه - ورود سیستم اندیشه و جدل فکری در اوقات فراغت در یک حوزه عمومی بود.»
کارکردهای اجتماعی و فرهنگی قهوهخانهها
چهار قرن پیشینه دارند و از مهمترین پاتوقهای عمومی ما هستند. شکلگیری این پاتوقها را به دوران صفویه نسبت میدهند؛ چایخانهها و قهوهخانهها را میگویم. در واقع قهوهخانهها اسلاف و پدربزرگهای چایخانهها هستند چون چای بسیار دیرتر - حدود ۱۵۰ سال پیش - وارد کشور میشود و طول میکشد که به عنوان یک نوشیدنی مشترک در فضاهای عمومی عرضه شود، بنابراین نام قهوهخانه روی بسیاری از چایخانهها میماند.
همچنان که امروز هم در بسیاری از مناطق ایران با اینکه قهوهای در این قهوهخانهها عرضه نمیشود و عملاً چایخانه و گاه قلیانخانه است اما هنوز هم نام قهوهخانه به آنها اطلاق میشود. قهوهخانهها و چایخانهها از دیرباز در بافت شهری ما نَفَسخانه ذهنی و فرهنگی و به یک معنا آموزشی و رسانهای و هنری هم بودند. بسیاری از هنرمندانی که بعدها از آنان به عنوان هنرمندان نقاشی قهوهخانهای نام برده شد، در این فضاها رشد کردند و آثار خود را در غیاب گالریها، در آنها ارائه کردند.
البته کسانی که از بیرون به این مکانها نگاه میکردند و کمی هم زاویه بدبینانه را چاشنی این نگاه از بیرون میکردند چندان متوجه کارکردهای قهوهخانهها به عنوان پاتوقهای عمومی نبودند، اما چه کسی است که نداند همین قهوهخانهها و چایخانهها با وجود همه حاشیههایی کهگاه ممکن بود پدید آید، میتوانستند آدمها را کنار هم بنشانند، شانههایی را بتکانند و سبک کنند، هیجانهایی را فرو بنشانند و خندههایی را به لب بیاورند؛ جایی برای خالی شدن آدمها از حرفهای ناگفته و انبان حرفهایی تازه برای گوشهای تیز.
پاتوقهایی که قدرت جذب آدمها را ندارند
نکته مهمی که در اینجا وجود دارد، توجه به این مسأله است که وقتی فضاهای عمومی در یک کلانشهر جدی گرفته نمیشود یا آن فضاهای عمومی قدرت جذب قشر وسیعتری از یک جامعه را ندارند - همچنان که امروز این اتفاق در جامعه ما افتاده است و پاتوقها نظیر کافیشاپ یا قهوهخانهها بخش ناچیزی از جمعیت را میتوانند جذب کنند - در آن صورت، تمام بار گردهماییها و جمع شدنها روی شانههای جمعهای فامیلی و دوستانه
میافتد.
امروز به هر دلیل پاتوقهای کلاسیک و مدرن مثل قهوهخانه و کافیشاپها توان جذب بسیاری از طیفهای اجتماعی را در ایران ندارند.
در آن صورت به یک نکته میرسیم و آن اینکه اگر میخواهیم از آسیبهای تک افتادگی خانوادههای هستهای دور بمانیم، راهی نداریم جز اینکه کنار هم آمدن آدمها در ارتباطهای خویشاوندی و دوستانه را تسهیل کنیم. این همه در حالی است که ما دیگر خانواده گسترده چند دهه پیش را در اختیار نداریم.
امروز برخی از جامعهشناسان ایرانی بر این نکته مهم دست گذاشتهاند که جامعه ایران در حال تجربه یک پدیده مهم اجتماعی است. اینکه ما امروز نه آن خانواده گسترده دیروزی را داریم و نه خانواده هستهای مطلوب را.
سالها ما با یک حس نوستالژیک در برابر گسیختگی خانوادههای گسترده مقاومت کردیم، همچنان که در سریالهای ایرانی مانند «پدرسالار» یا «خانواده سبز» تلاش میشد آدمها را به پیوند دوبارهای با هم و زندگی در قالب یک خانواده گسترده تشویق کنند، اما ضرورتهای امروزی چیزدیگری است.
حالا دیگر فضاهای بیرون و هنجارها و خوشایندهای ذهنی و فرهنگی عوض شده است.
از فال حافظ و سمک عیار به جوجه کباب رسیدهایم
امروز اندیشه و فربه کردن فکر، کمتر در گردهماییهای ما مورد توجه قرار میگیرد، در حالی که در پیشینه فرهنگی ما چنین امری بسیار مرسوم بوده است. این رسم از دیرباز در بسیاری از خانوادههای ایرانی بوده که یک کتاب، کانون توجه و محور یک گردهمایی خانوادگی و فامیلی میشده است.
قصههای حسین کرد شبستری، ارسلان نامدار، سمک عیار، هزار و یک شب و رمانسهایی از این دست، زمانی غذای اصلی و گاه حتی بهانه دور هم جمع شدنها بوده است. فال حافظ و ورود به دنیای خیالانگیز شعر به عنوان منتخب ذائقه ایرانی در انتقال اندیشه، حکمت و تفکر، از گذشته در فرهنگ دور هم جمع شدنها مورد توجه بوده است، اما اکنون ما از آن پیشینه فاصله گرفتهایم و کمتر پیش میآید که در یک نشست فامیلی و خانوادگی، فرهنگ و تفکر به صورت محور یک میهمانی خانوادگی جلوهگر شود. پس نکته مهمی که جا دارد در کانون توجه ما قرار گیرد این است که در دور هم جمع آمدنها چقدر پروردن اندیشه حاضران و غنای فکری و فرهنگی مورد توجه قرار میگیرد.
امروز در گردهماییها، کانون توجهمان بیشتر به پروردن تن و توجه افراطی به غذاها و متنوع و رنگینتر کردن سفره است که عملاً آدمها را خسته میکند. جمله معروفی که بارها همه ما شنیدهایم و آن قدر تکرار شده که صورت یک کلیدواژه جمعی را به خود گرفته، این عبارت است: «یه دقیقه اومدیم خودتون رو ببینیم همهش تو آشپزخونه بودید».
این جمله از یک واقعیت فراگیر اجتماعی در ایران خبر میدهد که توجه افراطی به غذا در دور هم جمع شدنهای دوستانه و فامیلی به عنوان یک جریان اجتماعی درآمده است. در چنین فضایی است که میهمانی دادن و میهمانی برگزار کردن به یک امر هولناک، خستهکننده و پرهزینه تبدیل میشود؛ یعنی زن و مرد خانه احتمالاً از چند روز پیش در تدارک برگزاری چنین مراسمی هستند و میخواهند میهمانیشان کاملاً پنج ستاره باشد اما این اصرار بر پنج ستارگی، آنان را عملاً در طول میهمانی به موجوداتی خسته و فرسوده تبدیل میکند که مدام باید نقش بازی کنند و ادای آدمهای پرانرژی و سرزنده را دربیاورند.
واضح است که ادامه این وضعیت، آدمها را به دور شدن بیشتر از همدیگر میکشاند، آدمهایی که از دور هم جمع شدنها لذت چندانی نمیبرند. آدمهایی که نمیتوانند براحتی زیر فشار و بار برگزاری یک میهمانی لوکس و مجلل بروند.
ظاهرگرا و نمایشگر شدهایم
عامل دیگری که به عنوان یک مانع مهم در شکلگیری فضاهای جمعی و گردهماییها تأثیر دارد، برجسته شدن فرهنگ ظاهرگرایی است. ما امروز بیش از گذشته درگیر و دربند ظواهر زندگی شدهایم. رشد میزان مصرفگرایی افراطی در سالهای اخیر در جامعه ایران و میزان واردات لوکس نشان میدهد که تا چه اندازه لوکس خواهی و تجملگرایی در حال نهادینه شدن در زندگی جمعی ماست.
درست در سالهایی که ایران در بدترین شرایط تحریمهای مالی و بانکی قرار دارد و بسیاری از آدمها در گیرودار مشکلات معیشتی و اقتصادی هستند خبر میرسد که بیشترین حجم واردات پورشه در خاورمیانه به ایران اختصاص دارد.
از آن سو، اگر در گذشته ثروتمندان سنتی ایران، علاقهای به نمایش ثروت و دارایی خود نشان نمیدادند، امروز نمایش ثروت و تفاخر به داشتهها آرام آرام به یک هنجار در جامعه ایران تبدیل میشود. حالا هر کسی در سطح خود - یکی با پورشه و دیگری با یخچال ساید بای ساید و مبلهایی که هر سال یا دو سال یک بار عوض میشوند - در این مسابقه شرکت کرده است. این همان فرهنگی است که اجازه نمیدهد ما براحتی دور هم بنشینیم و گپ بزنیم و از بودن کنار هم لذت ببریم.
ارسال نظر