اردوگاههای تجاوز!
به قصد یافتن موارد جنایات جنگی به سودان جنگی رفتم و در آنجا به کلکسیونی از این جنایات برخوردم.
یکی از زنانی که در سودان پای صحبتهایش نشستم، نیامای، مادر ۳۸ سالۀ پنج بچه بود. او در ماه آوریل در جریان تازهترین عملیات تهاجمی نیروهای دولتی، روستایش در یونیتی استیت، دزدیدند. نزدیک به دو سال است که سودان جنوبی درگیر جنگ داخلی است.
او نیز همچون صدها زن دیگر، بوسیلۀ مردان مسلح اسیر شد. روزهای زیادی را مجبور شد پیاده راه برود، پیوسته تحت نظر بود و بارها دست و پایش را بستند. شبها، به طور میانگین ده سرباز صف میکشیدند تا به نوبت به او تجاوز کنند.
پاسخ آنها به عجز و لابههایش، زدن او با چوب بود.
در عرض شش روزی که در پایگاه محافظت شدهای که برای آوارگان جنگ ایجاد شده حضور داشتم، دهها مصاحبه انجام دادم. این مصاحبهها برایم آشکار کرد که الگوی سیستماتیکی برای اسیر کردن افراد و سواستفاده جنسی از آنها در سودان جنوبی وجود دارد.
در این مصاحبهها، زنان و دختران به شکلی هولناک از بلاهایی که در اردوگاههای تجاوز بر سرشان آمده بود، برایم گفتند. برخی از آنها روزها، هفتهها و حتی ماهها در این اردوگاهها زندانی بودهاند.
این یکی از هولناکترین گزارشهاییست که در طول دوران کاریم، نوشتهام.
من از سال 2005 به سودان جنوبی سر میزدم. در آن زمان یک توافق صلح بالاخره به درگیریهای طولانی در سودان خاتمه داد و آن را در مسیری که شش سال بعد به استقلالش انجامید، قرار داد. پیشرفتی که صورت میگرفت آرام بود؛ تدریجی بود و خالی از اشکال هم نبود، اما رو به جلو بود و خوشبینی راجع به آن زیاد بود. تا اینکه در دسامبر سال 2013 به بن بست رسید.
در دسامبر آن سال، دو تن از قدرتمندترین رهبران سیاسی سودان جنوبی، که هر دو سابقاً فرمانده نظامی بودهاند، بر سر اینکه کدامشان حزب حاکم، کشور و حق حیف و میل منابع و مهمترین آنها یعنی نفت را در اختیار داشته باشد، با هم وارد جنگ شدند.
چیزی طول نکشید که نیروهای مسلح تحت فرمان آنها، این کشور جوان را به شرایطی بدتر از آنچه قبلاً داشت کشاندند. فارغ از خسارات فیزیکیای که متوجه زیرساختها شده است، مسئلۀ مهمتر، نابودی اجتماعی است که جنگ داخلی پدید آورده است. چیزی که باعث شده در سودان جنوبی شاهد توحش عمیق و خشونت برادرکشانۀ شدید باشیم.
برخی از بدترین موارد این تخریب اجتماعی، اوایل امسال در یونیتی استیت اتفاق افتاد. یونیتی استیت سرزمینی وسیع با باتلاقها، جنگل و میدانهای نفتی فراوان است که در شمال کشور قرار گرفته و با سودان شمالی هممرز است.
در ماههای آوریل و جولای که عملیات تهاجمی دولت همچنان در جریان بود، گزارشهای مربوط به جنایات کم کم شروع آشکار شدن کردند.
دیدهبان حقوق بشر و نیروهای حافظ صلح سازمان ملل در سودان جنوبی، کاتالوگهای بهتآوری راجع به حملاتی منتشر کرد که ویژگیهای یکسانی داشتند؛ ویژگیهایی از قبیل: تجاوز به زنان که اغلب توسط بیش از یک مرد مسلح انجام میگرفت و سپس کشتن آنها اغلب از راه دار زدن.
کشتار کودکان به ویژه پسران؛ آتش زدن منازل که بعضاً با وجود ساکنان در داخل منزل صورت میگرفت؛ تخریب کامل روستاها؛ غارت گستردۀ داراییهای ناچیز و چارپایان ارزشمند؛ سربازگیری از میان کودکان پسر.
من میخواستم به یونیتی استیت بروم تا از چیزی یک جنایت جنگی تمام و کمال به نظر میرسید، گزارش تهیه کنم. امیدوار بودم تا با این کار بتوانم بخشی از روی واقعی جنگ داخلی در سودان جنوبی را به خوانندگان نشان دهم و باعث شوم تا توجه بیشتری به این جنگ جلب شود.
با هواپیما به جوبا و سپس از آنجا به بنتیو پرواز کردم. در این وقت از سال، از ارتفاع 25000 پایی، سودان جنوبی جایی بکر و باشکوه به نظر میرسد. باران و رودخانهها آب زیادی را داخل مردآبها کردهاند و انبوه درختان سبزی پیوستهای را پدید آوردهاند.
از بنتیو با ماشین به پایگاه حافظان صلح سازمان ملل رفتیم. از زمان آغاز جنگ تا به حال، شش پایگاه سازمان ملل به پناهگاهی برای دهها هزار نفر آوارۀ جنگی بدل شدهاند. اما تنها یکی از آنها، یعنی بنتیو است که به شهر تبدیل شده است.
زمانی که به این پایگاه وارد شدم، 118000 نفر در آن زندگی میکنم و با وجود توافق صلحی که به تازگی امضا شده، همچنان هر هفته هزاران نفر دیگر به این تعداد اضافه میشود. ساکنان این پایگاه، پیش از هر چیز به خاطر امنیت به این پایگاه آمدهاند.
چرا که در اینجا، صلحبانان غنایی و مغولستانی مسئول دیدهبانی در برجهای نگهبانی و حفاظت از پایگاه را برعهده دارند.
به ناحیهای در نزدیکی دروازه جنوبی اردوگاه رفتم؛ جایی که به من گفته بودند میتوانم تازهواردها را پیدا کنم. در طول مسیر، یک دانشجوی اقتصاد که درسش به خاطر جنگ نیمهکاره مانده بود، قبول کرد که مترجمم باشد.
در اینجا، و در گرمای طاقت فرسا، هر چند خانواده مجبورند با هم در یک چادر زندگی کنند. به سراغ یکی از چادرها رفتم و گفتم که روزنامهنگارم و میخواهم از اثرات جنگ بر زندگی مردم گزارش بگیرم. اکثریت ساکنان اردوگاه را زنان و بچهها تشکیل میدهند.
اولین زنی که با من هم صحبت کرد، قبول کرد تا ماجرایش را برایم نقل کند. ماجرایی که بسیار هولناک از آب درآمد.
او گفت که ارتش و شبهنظامیان عشیرهای متحدش به روستای او حمله کردند و او شاهد قتل هفت مرد بوده است. دو نفر از آنها را به همراه کلبههایشان زنده سوزاندند و پنج نفر دیگر، از جمله برادر شوهر همین زن را با گلوله کشتند. او از مخفیگاهش در میان شمشادها، شاهد حمله به زنان نیز بوده است.
او میگوید: "زنها و بچههای خردسالی که نمیتوانستند فرار کنند، توسط مردان مختلف مورد تجاوز قرار میکردند. آنها به زنان متاهل تجاوز میکردند و دختران را با خود میبردند."
پرسیدم: "چند نفر را بردند؟"
او میگوید: "من چهار نفرشان را میشناختم. یکیشان 18 ساله بود، دو تایشان 15 ساله بودند و آخری 12 ساله بود."
او به من گفت که خواهر یکی از دخترهای اسیر شده در یکی از چادرهای همسایه زندگی میکند.
در چادر بعدی دو خواهر را دیدم که شش دخترشان را از دست داده بودند. این دو در حالی که از مرداب نظارهگر بودند، شاهد بودند که مردان مسلح دخترانشان را با خود بردند.
در یک چادر دیگر با دو خواهر دیگر، یکی 28 ساله و دیگری 15 ساله، آشنا شدم که هر دو اسیر شده بودند و مورد تجاوز گروهی قرار گرفته بودند. همچنین با مادری آشنا شدم که به همراه دختر 12 سالهاش مورد تجاوز قرار گرفته بودند. مادر دیگری هم دیدم که دو ماه به اسارت گرفته شده بود و از پنج فرزندش دور بود.
و همین طور عمق فاجعه بیشتر میشد. به هر چادری که سر میزدم، به داستانی هولناک برمیخوردم. اما شباهتهای میان این داستانها نشان میداد که قضیهای سیستماتیک، سازمان یافته و برنامهریزیشده در جریان است.
در طول شش روزی که در بنتیو بودم، با زنان و دخترانی که اسیر شده و فرار کرده بودند یا کسانی که از بلاهایی که بر سر بچهها، خواهران و مادرشان آمده بود خبر داشتند، دهها مصاحبه انجام دادند. به تدریج توانستم به تصوری از فاجعۀ در حال وقوع برسم.
زنان پرشماری به من از اردوگاههایی گفتند که در طول روز با بستن دست و پای زنان یا گماشتن نگهبانان مسلح برای مراقبت از آنها، مانع از فرارشان میشدند و شبها به صورت گروهی به آنها تجاوز میکردند. به نظر تنها اسم برازندۀ این گونه اسارتگاهها، "اردوگاه تجاوز" است.
ارسال نظر