امير جعفري با صراحت تمام در مورد بازيگران چشم رنگي و آنهايي كه پول ميدهند نقش بخرند، حرف ميزند
جعفری:یک عده را گنده كرديم كه گنده نيستند
يك پيشنهاد بهطرفداران بهرام رادان، خسرو شكيبايي، محمدرضا گلزار، محسن تنابنده، پيمان معادي، اصغر فرهادي و خيليهاي ديگر... «امير جعفري» در گفتوگو با ما درباره همه اين آدمها حرف زده است؛ شايد جاي ديگري مشابه اين حرفها گيرتان نيايد!
معلوم بود خيلي دلپري دارد! از همان ثانيه اول شروع كرد به غُر زدن و ايراد گرفتن از زمين و زمان! به تنها چيزهايي كه گير نداد رنگ لباس و نور چراغ و طعم چايياش بود! البته براي تكتك غُر زدنهايش دليل قانعكنندهاي هم داشت؛ از فيلمهاي سخيف سينمايي بگيريد تا نوع برخورد مردم با او و همكارانش كه آزارش ميدهد، بازيگراني كه بازيگر نيستند اما بيجهت بزرگ شدهاند، حقهايي كه در زندگي كارياش به خاطر دعواي اين و آن از او خوردهاند و از همه مهمتر دغدغههاي مالي كه به خاطرشان دوست دارد فرياد بكشد تا يك نفر صدايش را بشنود! در يك شب سرد زمستاني، در آتليه زندگي ايدهآل روبهروي «حميدخان» اين شبهاي تلويزيون در سريال «شيدايي» نشستيم و الحق كه از صحبتهاي رك و بيپرده او لذت برديم؛ به اين اميد كه حرفهاي «امير جعفري» شما را هم سر ذوق بياورد.
به نظر من «حميد» اصلا حرص پول را نميزند اما در يكي از ديالوگهايش ميگويد «نميخواهم آينده بچهام يك كثافتي شود مثل الان من!» فكر ميكنم همين يك جمله، شخصيت «حميد» را كاملا نشان ميدهد كه او تنها حرص بچهاش را ميزند، نه پول! اصولا اكثر پدر و مادرها اينگونهاند كه دوست دارند هر آنچه خودشان در كودكي نداشتهاند را حداقل براي بچههاي خودشان فراهم كنند. مثلا اگر پدري در كودكي دوست داشته آهنگساز شود اما بنا به شرايط زندگي اين اتفاق در زندگياش نيفتاده، دوست دارد حداقل فرزندش را تا مرحله آهنگساز شدن برساند. «حميد» هم وقتي ميبيند مادرش سر زا فوت كرده است، پدرش از همان بدو تولد معتاد بوده، الان هم خودش داماد سرخانه است، دوست ندارد بچه خودش آيندهاي شبيه او داشته باشد. به همين دليل هم هست كه ميگويد حاضرم همه كار براي بچهام انجام دهم.
نقشي كه در «زير هشت» بازي كردم از جنس مردم جنوب شهري و از آن قشر جامعه برخاسته بود اما «حميد» «شيدايي» از قشر خاصي نيست و خيليها با آن همذاتپنداري خواهند كرد. ممكن است در اين همذاتپنداري، يكسريها حق را به من بدهند و يكسري ندهند. «حميد» برخلاف «جلال فتوحي» «ميوه ممنوعه» كه پسر حاجي بود و قدرت داشت، قدرت ندارد اما در پي آن است.
در سريال «شيدايي»، نقش مردي به نام «حميد» را بازي ميكنم كه با همسر، فرزند و پدر همسرش زندگي ميكند و يكسري اتفاقات در زندگي اين مرد ميافتد كه اگر بگويم، زيبايي داستان از بين ميرود بنابراين ترجيح ميدهم بينندگان داستان را ببينند و با آن جلو بروند. فقط در همين حد بگويم كه كاراكتر «حميد» منفي نيست اما بنابر شرايط، مجبور ميشود دست به انجام كاري بزند كه شايد خودش هم دوست نداشته باشد؛ مثل خيلي از آدمها كه ممكن است چنين كاري را انجام دهند.
داستان «سعيد نعمتالله» بسيار جالب است، حتي خودم هم نميدانم قرار است در قسمت بعدي چه اتفاقي براي «حميد» بيفتد! هر روز به «سعيد نعمتالله» زنگ ميزنم و ميگويم سعيد قسمت بعدي چي شد؟ اصولا «سعيد نعمتالله» آدمي است كه ايده خوب را كه دليل و منطق پشتش باشد ميپذيرد، حالا از هر كسي ميخواهد باشد، وگرنه جزو فيلمنامهنويسهايي است كه متن، حكم ناموس را برايش داشته و حساسيت فوقالعادهاي روي فيلمنامهاش دارد و اجازه دست بردن به آن را نميدهد.
به نظرم «عشق در يك نگاه» كه در «شيدايي» به تصوير كشيده ميشود را كاملا ميتوان باور كرد، چون ممكن است هر آدمي در يك سن مشخص درگير چنين رابطه عاطفياي بشود. هر چند احتمال دارد هيچگاه به سرانجام هم نرسد. البته اين اتفاق رابطه مستقيمي با سن افراد دارد و هر چه پايينتر باشد، احتمال بروزش بيشتر است. خودم اين عشق در يك نگاه را تجربه نكردهام و براي ازدواج با همسرم منطقيتر عمل كردم.
دوست دارم بازيگر زرنگي باشم ولي بعضي وقتها پيش ميآيد كه خودم هم ميدانم دارم ناشيانه انتخاب ميكنم و با علم به اينكه ميدانم دارم مرتكب اشتباه ميشوم، آن را انجام ميدهم و اين خيلي دردناك است! بلد نيستم بروم براي خودم بيزينس يا ليزينگ خودرو راه بيندازم، كار من بازيگري است، پس بايد دولت، سازمانها و... حمايتم كنند، اين اتفاقها بايد بيفتد كه توقع كار خوب از من برود.
بعضي وقتها كه برنامههاي شبكههاي تلويزيون خودمان را ميبينم، ميگويم با كدام سريال، عوامل و برنامه جالب ميخواهيم با شبكههاي ماهوارهاي مثل منوتو، فارسيوان و... مبارزه كنيم؟! ميآيند ميگويند: «آقا، بازيگرها زياد پول ميگيرند!» خب منِ بازيگر بايد پول خوب بگيرم كه فكرم آزاد باشد و دنبال بيزينس ديگري نباشم. همين الان كه با شما حرف ميزنم، به فكر يك بيزينس ديگر هستم كه از نظر مالي تامينم كند تا حداقل بتوانم با فراغ خاطر كارهاي خوب و فاخر بازي كنم؛ در حالي كه يك بازيگر نبايد به اين چيزها فكر كند و تمام انرژياش را بايد صرف هنرش كند. من ميتوانم ۵-۴ كار را نام ببرم كه تنها دليل حضورم در آنها، مشكلات ماليام بوده! هيچ علاقهاي به بازي در آنها نداشتهام و از حضور در آنها لذت نبردهام! وقتي خود بازيگر از كارش لذت نبرد، توقع داريد تماشاگر ببرد؟! ۵سال پيش وقتي قرار بود فرزندم به دنيا بيايد، ناچار شدم سريالي مانند «بايرام» را بازي كنم كه يك فاجعه به تمام معنا براي تلويزيون بود! اين را همه جا هم گفتهام! اينقدر شهامت دارم كه وقتي كار بدي بازي كنم، بگويم بد بوده. يا اينقدر شهامت دارم بگويم فيلم سينمايي «تردست» ، يك كار ضعيف بود. هيچ وقت يادم نميرود روزي كه يكي از دوستانم به من گفت امير، اگر كمربندها را ببنديم را بازي كني، حداقل ۵ سال از مسيري كه داري ميروي عقبت ميافتي؛ همينطور هم شد! اما از سر ناچاري آن را بازي كردم، چون ۹۰ قسمت «بدون شرح» را بازي كرده بودم و ديگر دليلي نداشت «كمربندها را ببنديم» را بازي كنم! نبايد اين كار را ميكردم ولي اين «نبايد»ها، «بايد» از جايي حمايت بشود كه منِ بازيگر خيالم راحت باشد و دغدغه مالي نداشته باشم چون هدف من از بازيگري روي جلد رفتن عكسم روي ۵۰ تا مجله يا با دست نشان دادن مردم نيست!
چند روز پيش بود، داشتم كتابخانهام را تروتميز ميكردم كه فيلمنامههاي فيلمهاي طنزي كه ۵-۴ سال پيش ساخته ميشدند را ديدم كه شايد باورتان نشود اما آن سالها بيش از ۷۰ درصدشان به من پيشنهاد ميشد؛ با وجودي كه پولهاي بسيار خوبي هم ميدادند اما جلوي خودم را گرفتم تا در اينگونه كارها بازي نكنم. هيچكس از پول بدش نميآيد ولي بالاخره تحمل هم حدي دارد و بعضي اوقات هم مجبور ميشدم يكسري پيشنهادها را قبول كنم.
تمام جوايزي كه در تئاتر گرفتهام به واسطه بازي در نمايشهاي ملودرام و تراژدي بوده، بنابراين تجربه حضور در اين ژانر را داشتهام. حتي قبل از اينكه بخواهم «بدون شرح» را بازي كنم، با فيلم جدي «قارچ سمي» وارد سينما شدم. متاسفانه بدي تلويزيون و سينماي ما اين است كه وقتي بازيگري در يك ژانر به موفقيت ميرسد، از فردا همه پيشنهادهايش، حضور در همان ژانر است! به نظرم بازيگران طنز خيلي راحتتر و بهتر ميتوانند نقشهاي جدي را بازي كنند، البته اگر كارگردان و فيلمنامه قوي باشد؛ مانند اتفاقي كه در «ميوه ممنوعه» يا «زير هشت» براي من افتاد. بازيگران زيادي بودهاند كه كار ملودرام و تلخ بازي كردهاند اما وقتي وارد طنز شدهاند، موفقيتي نداشتهاند! ولي در تمام جهان وقتي بازيگرهاي طنز يك كار تراژدي بازي ميكنند، واقعا اين كار را عالي انجام ميدهند. به عنوان مثال آيا تا امروز كسي به «مجيد صالحي» پيشنهاد داده در يك كار جدي و ملودرام بازي كند و او از پس آن برنيايد يا قبول نكند؟! جالب اينكه سالها با «مجيد صالحي» در تئاتر همبازي بودم و كارهاي جدي فوقالعادهاي با يكديگر بازي كردهايم. آيا به مجيد كاري مثل «ميوه ممنوعه» پيشنهاد شد كه نرفته باشد؟
چند سالي ميشود طنز در كشور ما بيارزش شده! مثلا بين همكارهاي خودم ميبينم وقتي ۴تا بازيگر طنز كنار هم ايستادهاند، مردم با دست آنها را نشان ميدهند و ميگويند: «اِ... اين همون بازيگر طنزسها!» اصلا خيلي بد با اين بازيگرها برخورد ميكنند! يعني فكر ميكنند طنز خيلي كار راحتي است؟! بعضي موقعها ميگويم كدامتان جرات داريد بياييد ۷۰ قسمت (آن هم هر شب) بازي كنيد و تماشاچي هم طنازي و بازي شما را بپذيرد و دوست داشته باشد؟ دركل طنز در كشور ما سالهاست بيارزش شده! حتي از قديم هم همينطوري بوده؛ مثلا هيچوقت آن ارج و قربي كه خدابيامرز «فردين» داشت را مرحوم «تقي ظهوري» نداشت! آن بندهخدا هم براي خودش آرتيست قابل و كاربلدي بود يا تاريخ بازيگري پديدهاي مثل «اكبر عبدي» را به خود نخواهد ديد اما همين «اكبر عبدي» را ميآورند در قالب طنز! بابا تواناييهاي «اكبر عبدي» خيلي بيشتر از اين شوخيهاست! همين بيارزش شدن طنز و با دست نشان دادن بازيگران اين ژانر به وسيله مردم، آنقدر اذيتم كرد كه ژانرم را عوض كردم!
چند وقت پيش جايي داشتيم فيلمبرداري ميكرديم كه خانم مسني آمد و بلند گفت: «اِ... اين بازيگره...! اين فلاني...!» صدايش كردم، گفتم يك لحظه تشريف بياوريد. گفتم خانم شغل شما چيه؟ گفت معلم. گفتم دوست داريد هر روز 50 نفر جمع شوند جلوي مدرسهتان و بلند بگويند: «اِ... اين معلمه... اين معلمه؟!» يا داد بزنند: «كارمند بانك... كارمند بانك...!» باور كنيد كار خيلي زشتي است! اين محصول فرهنگسازي نكردن ماست؛ بعضي وقتها به من ميگويند آقا، مگر خون شما رنگينتر از بقيه است؟ ميگويم بابا بهخدا اينطوري نيست ولي من مثل شما راحت نميتوانم در خيابان راه بروم، نميتوانم با آسايش كامل در ميدان انقلاب بايستم، ساندويچ سوسيس و تخم مرغ بخورم! بله، بازيگرها در تمام دنيا چنين مشكلاتي دارند اما بازيگرها و ورزشكارها در همه جاي دنيا، ويترين يك كشور به حساب ميآيند و به هنرشان احترام گذاشته ميشود. هر چقدر هم يك تاجر موفق و ثروتمند باشيد، وقتي از دفترتان بيرون بياييد ديگر كسي شما را نميشناسد! ولي اگر فردا به اميد خدا «اصغر فرهادي» اسكار بگيرد، كشور ما را به اسم آن ميشناسند. هيچوقت نميآيند بگويند در ايران يك شركت هست كه كار كامپيوترشان خيلي خوب است! ولي ورزش و هنر در چشم است. اصلا چرا راه دور برويم! همين فوتبال و واليبالمان بهترين مثال هستند. چرا همهاش بايد فوتبال را در بوق و كرنا كنيم؟! چرا فرهنگسازي نميكنيم واليبالها را هم ببينيم؟ آن هم با وجود اين همه زحمت كشيدن، تازه يكصدم پول فوتباليستها را هم نميگيرند و اين همه افتخار به دست ميآورند!
با اين تصور كه «حميد» يك شخصيت منفي است مشكل دارم؛ اگر شخصيت منفياي داشت، هيچوقت زماني كه پدرش با كمربند كتكش ميزد، همينجور بدون حركت نميايستاد و به پدرش هم توهين ميكرد. حتي سرش را هم بالا نميآورد پدرش را ببيند تا مبادا خجالت بكشد و كارهايي كه پدرش به خاطر اعتيادش ميكند را هرگز به رويش نميآورد؛ بنابراين «حميد» يك شخصيت منفي نيست، بلكه تحتتاثير يكسري شرايط قرار گرفته كه اينجوري شده. «حميد» به هيچ وجه دوست ندارد عروسي «طاها» را بهم بزند، حتي حاضر شد خانه پدرش را بفروشد، پولش را به «افسانه» بدهد تا او چند تكه از زمينهاي مزرعه را به نام پسر «حميد» كند تا او خيال بابت آينده «ماهان» راحت باشد، همين؛ هيچوقت نميبينيم چيزي براي خودش بخواهد، هيچگاه نميگويد من بايد ماشين خوب سوار شوم، خانه خوب داشته باشم؛ او بلندپرواز نيست اما تمام دغدغهاش بچهاش است؛ حتي در يكي از قسمتها ميبينيم ميگويد «اگر بچه اينقدر عزيز بود، هرگز بچهدار نميشدم!» درست است كه مانند همه آدمهاي ديگر داستان كه پنهانكاريهاي خودشان را دارند يا به يكديگر دروغ ميگويند «حميد» نيز رفتارهاي بدي دارد اما نه كلاهبردار است، نه چشم به مال و ناموس مردم دارد و نه حتي آدم بد ذاتي است؛ او تنها دلنگران بچهاش است. همه انسانها رفتارهاي بد دارند، هيچكس معصوم نيست؛ حميد هم مثل همه آدمهاي دنياست.
تمام دغدغه امروز و سالهاي گذشته من، بازيگر بودن است، نه ستاره بودن. البته هيچ بازيگري نميتواند بگويد از ديده شدن و در چشم بودن بدم ميآيد، چون اين دروغ محض است! اما اين هم حدي دارد. بايد اين مرحله را رد كني و به يك ثبات و سلوك برسي و در نگرشت تحول ايجاد كني؛ كاري كه «محسن تنابنده» كرد. اگر «محسن تنابنده»، «افشين هاشمي»، «حبيب رضايي» و «هدايت هاشمي» ميخواستند ستاره شوند كه ميتوانستند هزارتا كار انجام بدهند و ستاره شوند! چرا ستاره نميشوند؟ چون مقصر مردم، مطبوعات، سينما و تلويزيون هستند كه وظايفشان در قبال اينها را انجام نميدهند. معلوم است وقتي وارد رستوراني ميشوي كه در منويش فقط قرمهسبزي و ماكاروني دارد، مجبوري بهخاطرگرسنگي يكي از اينها را انتخاب كني، گزينه ديگري كه وجود ندارد! آنهايي هم كه حالا چهره هستند، به واسطه لطف سينما و مطبوعات است كه ديده ميشوند و با توجيه اينكه مردم دوستشان دارند خودمان را تبرئه ميكنيم! خب، مردم انتخاب ديگري ندارند كه بخواهند دوستش داشته باشند يا نه! بيجهت يكسريها را گنده ميكنيم كه واقعا گنده نيستند! من به عنوان يك جوجه بازيگر وقتي فيلمهايشان را ميبينم، ميتوانم ۲۰۰ تا ايراد از بازيشان بگيرم اما اين شماها هستيد كه آنها را گنده كردهايد! چرا اين كار را ميكنيد؟ چرا فكر ميكنيد مردم نميفهمند فلاني بازيگر نيست؟! بارها اتفاق افتاده همين مردم به من گفتهاند «آقا، اين كيه اين همه مصاحبه ميكند، حرفهاي گنده گنده ميزند و عكسش را همه جا زدهاند؟!» خب مردم چه گناهي كردهاند؟ مگر «يه حبه قند» سوپراستار داشت؟ ولي آنقدر فيلمنامه و كار گروهشان حرفهاي بود كه مردم رفتند، كار را ديدند و خيلي هم تعريف كردند. آن زمان كه رئال مادريد اين همه ستاره براي تيمش خريد به كجا رسيد؟! در سينماي ما هم بايد جا بيفتد حتما براي يك فيلم، نبايد دنبال ستاره باشيم، به جاي اين، بايد به نويسندههايمان رسيدگي كنيم؛ من به عنوان بازيگر ميگويم؛ حاضرم يكچهارم دستمزدم را بگيرم ولي يك نويسنده را از نظر مالي حمايت كنيد تا يك قصه خوب تحويل دهد، آن موقع ديگر نميگويم بازي نميكنم! اگر داستان خوب باشد، تواناييهاي منِ بازيگر هم به چشم ميآيد.
ثابت شده آدم «خوب» يا «بد» نداريم؛ همه آدمها خوباند منتها با رفتارهاي بد! بنابراين نميتوانيم به خاطر يك رفتار بد، تمام هستي و ماهيت يك انسان را زيرسوال ببريم. در يكي از قسمتها، «طاها» ديالوگ جالبي درباره «حميد» ميگويد: «حميد آدم بدي نيست، اتفاقا خيلي هم خوب است منتها محبت كردنش هم مثل خودش زمخت است!» يا «حميد توي رفاقت همه جوره پايه است.» اگر «حميد» ميخواست قضيه «افسانه» (زن اول طاها» را به پدر «طاها» (سپاهان) بگويد، خيلي زودتر از اينها ميگفت اما معرفتش اجازه نميدهد اين كار را انجام دهد؛ «حميد» حتي دوست ندارد خار به پاي «طاها» برود اما ميداند او در اين دنيا ماندني نيست.
من به عنوان بازيگر تئاتر و عضو انجمن خانه تئاتر، زير آن برگهاي كه آقاي «بهزاد فراهاني» گفت بازيگران تئاتر امضا كردهاند تا بازيگران سينما اجازه حضور در تئاتر را نداشته باشند، امضاء نكردم! اصلا در جريان اين اتفاق نبودم! اصلا وقتي شنيدم، شرمسار شدم، آخر مگر تئاتر ارث پدري من است كه ميگويند هر كسي حق حضور در آن را ندارد؟! اصلا چه كسي در جايگاهي است كه بگويد فلاني بيايد و فلاني اجازه ندارد؟! اصلا چه كسي آن برگه را امضاء كرده؟ چه اشكالي دارد «مهناز افشار» به تئاتر بيايد و تماشاگران تئاتر را اضافه كند؟ به نظر من اگر بازيگران تئاتر نسبت به حضور سينماييها در اين عرصه گارد دارند يا برعكس، يكجور بيماري است كه فرد بايد برود پيش روانپزشك بگويد مشكل من را حل كنيد. خب با صداي بلند بگو حسوديام ميشود! حس حسادت هم يك حس است ديگر، چه اشكالي دارد! اتفاقا وقتي آن را به زبان بياوري، تمام ميشود ميرود! هيچكدام از آنهايي كه آن زمان در گروه تئاتر ما بودند، شناختهشده نبودند اما هميشه سالنهايمان پر از تماشاگر بود؛ شك نكنيد اگر كار شما خوب باشد، حتما ديده خواهد شد، ربطي هم به بازيگرش ندارد. بازيگر هر جا باشد بايد بازي كند؛ تئاتر، سينما و تلويزيون ندارد! حرف من اين است كه چه اشكالي دارد خانم يا آقاي فلان بيايد تئاتر، يك مقدار پخته شوند و دوباره برگردند سينما. مگر منِ تئاتري كه به سينما ميروم، آنها ميگويند چرا آمدي سينما؟ تازه كلي هم تحويلمان ميگيرند. آقاي «بهزاد فراهاني» ميگويد ۷۰۰ بازيگر تئاتر بيكار هستند! در جوابشان بايد بگويم آقاي فراهاني، اگر بازيگر خوب باشد، هيچ موقع روي زمين نخواهد ماند؛ چه ميخواهد بازيگر سينما باشد، چه تلويزيون و چه تئاتر.
اگر دوباره به من پيشنهاد حضور در طنزهاي 90 قسمتي تلويزيون شود قبول نخواهم كرد، حتي در سينما هم فيلمنامههاي طنز زيادي پيشنهاد شد كه رد كردم، مگر اينكه فيلمنامهاي كه به دستم ميرسد آنقدر متفاوت باشد كه وسوسهام كند؛ مثل «ورود آقايان ممنوع» يا «اسب حيوان نجيبي است»؛ طنز شريف باشد قبول ميكنم اما تلويزيون نخواهم رفت چون داستانها خيلي تكراري شدهاند؛ اين تقصير كارگردان، بازيگر و نويسنده نيست، محدوديتها و خط قرمزها در اين زمينه زياد است؛ وقتي نميتواني با شغل، سياست، موضوع روز جامعه، آدمها و... شوخي كني، ديگر سوژهاي براي ساخت سريال طنز باقي نميماند كه بخواهي بسازي! باز از سريالها و فيلمهايي كه مضمون اجتماعي دارند خيالت راحت است ميتواني هزارتا سوژه دربياوري و همچنين جاي كار دارد.
دوست دارم پسرم ۲۰ سال ديگر از كارهايي كه بازي كردهام خجالت نكشد و با افتخار از من ياد كند، نه اينكه بگويد پدرم تو بهخاطر پول رفتي اين كار را كردي، ما پول نميخواستيم! به همين دليل هميشه در يك برزخ گير ميافتم كه امروز آسايش زن و بچهام را فراهم كنم به قيمت اينكه ۲۰ سال ديگر باعث شرمساريشان شوم (اميدوارم پسرم اين متن را بخواند و نظرش را به من بگويد) يا ۲۰ سال ديگر پسرم برگردد بگويد پدر ممنونم كه رفتي كار خوب كردي اما به خاطر پول خودفروشي نكردي! اين برزخ خيلي برايم سخت است و اجازه نميدهد به آن سلوكي كه ميخواهم برسم، چون همهاش دغدغه اين را دارم كه كدام كار درست است. شايد اگر تنها بودم، با يك بربري هم ميتوانستم سر كنم يا در پارك بخوابم اما وقتي پاي مسئوليت يك زندگي وسط ميآيد، دوست دارم زن و بچهام هيچ دغدغه و كمبودي نداشته باشند، چون اين شانس نصيب من نشد كه پدر پولدار يا مادر كارخانهدار يا تهيهكنندهاي داشته باشم كه بنشينم طبق ميل خودم انتخاب كنم اما دوست دارم حداقل همسرم (ريما رامينفر) با فراغخاطر فيلمنامههايي كه به دستش ميرسد را انتخاب كند و آن فيلمي را بازي كند كه از حضور در آن لذت ميبرد؛ موفقيت او، موفقيت من است، اينطوري حداقل يكيمان به آن جايگاه برسد كه از بازيگرياش لذت ببرد. هنر جايي نيست كه بيايم در آن پول دربياورم، آمدهام كه از زنده بودن، زندگي و نفس كشيدنم لذت ببرم.
تا آخر عمر غر خواهم زد! تا آخر عمر در حسرت نقشهايي كه بايد بازي كنم و نميشود خواهم سوخت! اگر آنهايي كه دوست دارم را هم بازي كنم، باز غر خواهم زد! چون هنر جايي نيست كه بخواهي بگويي به اينجا كه رسيدم كفايت ميكنم، من هيچوقت قانع نخواهم شد! حتي اگر اسكار هم بگيرم همين حرف را خواهم زد. آقاي نصيريان يك حرف جالبي ميزند و ميگويد، يعني چه به يك بازيگر مدرك دكترا ميدهند؟ مگر ميخواهيم دماغ كسي را عمل كنيم كه دكترش ميكنيم؟! نميتواني براي هنر سقفي تعيين كني؛ بايد آنقدر پيش بروي كه آخرش بميري.
واقعا تا امروز اتفاق نيفتاده فيلمنامهاي پيشنهاد شود كه من ردش كرده باشم و بعد از ديدنش، حسرت رد كردنش را بخورم اما هميشه پيش خودم فكر ميكنم مگر «اصغر فرهادي» به من پيشنهاد بازي در فيلمهايش را داد كه قبول نكردم! پيشنهادهايي كه بوده، همين است كه بوده. اينكه چرا «اصغر فرهادي» نقش «نادر» فيلمش را به من نداده، به اين دليل است كه آن نقش براي «پيمان معادي» بوده نه من؛ تقدير اين بوده كه او آن را بازي كند؛ هيچوقت حسرت هيچ چيز را نميخورم. دركل با مبحثهاي زيرآب زدن، حسادت و... اعتقادي ندارم. آن بالايي خودش ميداند ما خيلي وقت است زنبيلمان را گذاشتهايم و خودش يك روز نوبت را به ما هم ميدهد. هر چند اگر در فيلم اصغر فرهادي بازي ميكردم، باز هم همينقدر غر ميزدم، اين را مطمئنم!
معلوم است كه دوست داشتم امسال كانديد اسكار من باشم، بايد از خود اصغر فرهادي بپرسيد چرا اين نقش را به من نداده، خودم هم او را ببينم بهش ميگويم، تعارف هم ندارم! (خنده) البته يكسري نقشها هستند كه اصلا به شما نميخورند. مثلا هميشه دوست داشتم به جاي «خسرو شكيبايي» من «هامون» را بازي ميكردم؛ اين را هميشه به «داريوش مهرجويي» ميگويم و واقعا انتظار «هامون ۲» را ميكشم. هميشه دوست داشتهام يكسري نقشها را بازي كنم، ببينم بعد از آن چه اتفاقي ميافتد. ولي يكسري نقشها مثل «سنتوري» را فقط يكي مثل «بهرام رادان» ميتوانست بازي كند؛ اصلا به من نميخورد، خودم هم نميتوانم باورش كنم يا شايد اينقدر «بهرام رادان» آن را خوب بازي كرده كه آدم ميگويد بهتر از اين نميتوان آن را بازي كرد! يا «حاج كاظم» «آژانس شيشهاي» مختص «پرويز پرستويي» است ولي از يك طرف «مارمولك» را ميبينم و ميگويم اگر من آن را بازي ميكردم چه اتفاقي ميافتاد؟ هميشه ميگويم يك روز ميشود «تنگسير» يا «تنگنا»ي «امير نادري» را من بازي كنم؟ عاشق اين فيلمها هستم و چون دوستشان دارم، ميخواهم خودم را در آنها ببينم، ولي «سلطان قلبها» خب به من نميآيد ديگر (خنده!) حتي با آن نميتوانم همذاتپنداري كنم! يا مثلا وقتي «گوزنها» را ميبينم، هيچوقت به خودم اين جسارت را نميدهم، نقش يك معتاد را بازي كنم! واقعا به «بهرام رادان» و... كه توانستند نقش معتاد را به اين خوبي بازي كنند تبريك ميگويم. اصلا وقتي اسم نقش معتاد ميآيد ۴ستون بدنم به لرزه ميافتد و ميگويم خدايا اين با «گوزنها» مقايسه ميشود!
وقتي در سينما فيلم خوب ساخته نميشود، من چه كاري از دستم برميآيد؟ فرض كنيم در سال حداكثر ۶ تا فيلم خوب ساخته شود، ۲تايش را كه نابازيگرها بازي ميكنند، ۲تايش را «حميد فرخنژاد» بازي ميكند (خنده) و ۲ تاي ديگرش را هم ستارهها بازي ميكنند. من شايد تنها بازيگري باشم كه نه در دفتر سينمايي ديده ميشوم، نه در مهماني سينماييها حاضر ميشوم، نه در جشن خانه سينما شركت ميكنم و نه اهل رابطه و رفيقبازيام كه كار كنم! هميشه گفتهام اگر كارگرداني من را ميخواهد، خودش بيايد سراغم، وگرنه كارگردان هر كسي هم باشد، نه مجيزش را خواهم گفت، نه دنبالش راه ميافتم التماسش كنم! من بازيگريام با اين مشخصات، با اين چهارچوب و خصوصيات؛ حتي اگر به قيمت بيكار ماندنم هم تمام شود، هيچوقت به خاطر بازي در كاري و رسيدن به نقشي، دنبال كسي راه نميافتم.
خيلي دوست دارم در يك فيلم شرايط بازي در مقابل «پرويز پرستويي» برايم فراهم شود و در كار با هم بدهبستان داشته باشيم و به نوعي درگير باشيم. زماني كه در «ميوه ممنوعه» روبهروي آقاي «علي نصيريان» بازي كردم، واقعا لذت بردم، چون بازي مقابل ايشان، هميشه يكي از آرزوهايم بود. خيلي حس غريبي است كه تو عكسهاي استادت را به در و ديوار خانهات بزني و بعد بخواهي روبهرويش بازي كني؛ همين الان كه دارم اين حرف را ميزنم، موهاي تنم سيخ ميشود! يا يك روز به «جمشيد هاشمپور» گفتم آقا من فيلمهاي شما را 10 بار در سينما ميديدم و از آنها لذت ميبردم و الان قرار است در «قارچ سمي» روبهروي خودتان بازي كنم! با «آژانس شيشهاي» پرويز پرستويي زندگي كردم، معلوم است اگر بخواهم الان روبهرويش بازي كنم، حس غريبي خواهم داشت.
تعداد سريالهاي من در اين ۲۰ سال، هنوز به ۱۰ تا نرسيده! تمام سعي خودم را كردهام كه ۲ سال يكبار سريال كار كنم؛ بعضي وقتها به يكسري دوستانم ميگويم در اين كارهاي ضعيف بازي نكنيد، آخر مردم اين كارها را دوست ندارند. دوست ندارم مردم هر كانالي بزنند، من را ببينند يا همزمان ۶ فيلم روي پرده سينما داشته باشم! قشنگترش اين است كه مردمي كه بازيگري را دوست دارند، براي ديدنش انتظار بكشند و در صف بايستند. كاري به آنهايي كه دوست دارند با هر ترفندي شده فقط ديده شوند ندارم؛ طرف ميرود سر كوچهشان ميايستد تا مردم ببينندش، خب دوست دارد اين اتفاق برايش بيفتد.
طي چند سال اخير حبيب رضايي، نسرين مقانلو، نگار جواهريان، مهتاب نصيرپور، محسن تنابنده و... سيمرغهاي جشنواره را درو كردهاند، يعني اكثر سيمرغها را بچههاي تئاتري گرفتهاند، فكر ميكنم با اين حضور مقتدرانه تئاتريها در سينما، چشم رنگيها ديگر بايد به فكر گذاشتن لنز مشكي باشند! تازه دارند ميفهمند سينما به بازيگر نياز دارد، نه به مانكن! اينهايي كه ميگويم سوءتفاهم نشود! «بهرام رادان» ميتوانست مثل خيليهاي ديگر برود كارهاي سخيف بازي كند اما نكرد، ۲تا سيمرغ برده، فيلمنامههاي ضعيف را رد ميكند و...؛ براي او احترام زيادي قائلم؛ منظورم بازيگراني هستند كه پول ميدهند نقش ميخرند، نقش ميفروشند و حاضرند هر كاري بكنند تا فقط بازي كنند! ۵ سال پيش هميشه با خودم فكر ميكردم اگر «داستين هافمن» به ايران بيايد چه اتفاقي برايش خواهد افتاد؟ بخدا نقش هنرور هم به او نميدادند! قطعا با وضعيتي كه در سينماي ايران وجود داشت و فقط چشمرنگيها بروبيا داشتند، افسردگي ميگرفت و در ايران ميمرد! آن دوره هميشه پيش خودم فكر ميكردم با اين وضعيت ممكن است بروند از روسيه بازيگرهاي خوشگلتر بياورند و بازيشان را دوبله كنند تا مردم بيشتر خوششان بيايد! الان خوشبختانه دورهاي در سينما در حال اتفاق است كه «هدايت هاشمي»، «حبيب رضايي»، «پانتهآ بهرام»، «افشين هاشمي»، «محسن تنابنده» و خيليهاي ديگر ميتوانند هنر واقعيشان را به مردم نشان دهند و از بازيشان لذت ببريم. بازيگري براي اينها اهميت دارد؛ بازيگري اين نيست كه تو تا ۴ صبح بروي مهماني و ساعت ۶ صبح قرار باشد سرصحنه باشي و تازه آن موقع بگويي ميخواهي چي بگيري؟ يعني چي اين حرف؟ بازيگر بايد فيلمنامه را قورت داده باشد، بازيگر بايد ديالوگهاي بازيگر مقابلش را حفظ باشد!
هميشه اين براي من سوال است كه بابا وقتي شما ميخواهي حتي به عنوان يك پيك موتوري هم يك جا استخدام شوي، صاحب شركت از شما شناسنامه، كارت ملي، ميزان تحصيلات، سابقه كاري، نام پدر، همسر، آدرس و خيلي مدارك ديگر را ميخواهد؛ بازيگري تنها حرفهاي است كه هيچ كدام اين چيزها را نميخواهد! من ميگويم آقاي فراهاني كه ميآييد اطلاعيه صادر ميكنيد بازيگران سينما حق ندارند وارد تئاتر شوند، بياييم با يكديگر جمع شويم و براي ورود افراد مختلف به اين حرفه فيلترهاي درست و استانداد تعيين كنيم؛ ببينيم آن بازيگري كه 500 ميليون تومان پول ميدهد بازي كند، از كجا آمده؟ اينگونه ميتوان ارج و قرب بازيگري را شناساند تا طرف فكر نكند وقتي با خانوادهاش قهر ميكند ميتواند بيايد بازيگر شود! تا ديگر در خيابان يقه من را نگيرند بگويند مثلا «بچه من دارد كامپيوتر ميخواند، ميخواهم تابستان بفرستمش بازيگري!» يا «بچه من خيلي خوب ادا درميآورد، ميخواهم بازيگر شود!» اين بزرگترين توهين به ماست.
الان اين مدلي شده كه هر چقدر بداخلاقتر باشي، هر چقدر بيشتر «نه» بگويي، هر چقدر از خودت بيشتر تعريف كني و بگويي «من بهترينم» و...، مردم هم ميگويند نكند اين اينجوري است واقعا، اين بهترين است، باور ميكنند ديگر! در صورتي كه همه ما عضو يك خانوادهايم؛ من آن را قبول ندارم، او من را، آن يكي ديگري را! به خاطر همين است با جمعهاي هنري نميجوشم؛ به خاطر اينكه اين آدمها به هم رحم نميكنند؛ وقتي وارد جمعشان ميشوي همهاش غيبت و پشتسر هم حرف زدن ميشنوي و بس! طرف ميرود تئاتر ميبيند، بعد ميآيد جلوي تو ميگويد آقا كارت عالي بود، ۲ دقيقه بعد ميبيني دارد پشت سرت حرف ميزند! بابا اينقدر شهامت داشته باش تو روي خودم حرفت را بزن! من از آدمهاي محافظهكار بدم ميآيد، خودم هم به هيچ عنوان آدم محافظهكاري نيستم، حرفم را رك و پوستكنده ميزنم.
اختصاصی مجله اینترنتی برترین ها Bartarinha.ir
نظر کاربران
عکس ها رو خبرنگار برترین ها گرفته؟! نکنین این کارا رو - یه کم حرفه ای باشین تو رو خدا.