سلام به هفت زندگی در وداع آخر مرد جوان
بخشش بزرگ یک جوان روستایی زندگی بخش ۷ بیماری شد که سالها به خاطر از دست دادن عضو حیاتی بدنشان با درد و رنج زندگی میکردند.اعضای بدن این مرد جوان هفته گذشته در بیمارستـــان شهدای هفتم تیر تهران به بیماران نیازمند پیوند زده شد تا آفتاب زندگی به خانه این بیماران یک بار دیگر بتابد.
اهالی روستای ارزان فود همدان سالهاست که او را میشناسند. پدر با کشاورزی او و خواهر و برادرانش را بزرگ کرد و همیشه به آنها تأکید میکرد که بزرگ بودن به پول و ثروت و زندگی در شهر نیست.
پدر هنوز هم از روزی میگوید که پسرش را برای کار و زندگی در شهر بدرقه کرد. روزی که امیر از او خواست برایش دعا کند تا بتواند در کار و زندگی موفق باشد. در مراسم خاکسپاری این جوان فداکار همه نگاهها به نوزاد ۴۰ روزه او بود. علی هنوز سایه پدر را بخوبی حس نکرده است. پدر رفت تا پدران دیگری به زندگی بازگردند. امیر ترک جوان ۲۷ ساله با اهدای همه اعضای بدنش جان چند بیمار نیازمند را که با مرگ دست و پنجه نرم میکردند نجات داد. او این روزها به نماد گذشت و ایثار در بین اهالی روستای ارزان فود تبدیل شده است.
محمد ترک که ۵۰ بهار را در زندگیاش تجربه کرده است از غم فراق فرزندش اینگونه میگوید: روستای ما تا همدان ۲۰ کیلومتر فاصله دارد و سالهاست که کشاورزی میکنم. در این سالها خدا ۴ فرزند به من داد و امیر فرزند دوم من بود. از کودکی علاقه زیادی به کمک کردن به دیگران داشت و بسیار مظلوم بود. بارها شاهد کمک او به بچههای روستا بودم. وقتی به سن نوجوانی رسید علاقه زیادی به کارهای تأسیساتی و فنی داشت و همین باعث شد تا به دنبال این رشته برود. او در کارش بسیار موفق بود و لوله کشی آب و فاضلاب ساختمانها را بخوبی انجام میداد.
آرزوهای زیادی برایش داشتم و میدانستم او در کارش موفق خواهد بود. برای انجام کارهای تأسیساتی به شهر میرفت و بعد از پایان کار به روستا باز میگشت و به من و مادرش توجه زیادی داشت. وقتی ۲۵ ساله بود یکی از دختران فامیل را برایش خواستگاری کردیم و پس از مدتی نیز با برپایی مراسم عروسی آنها به خانه بخت رفتند. شب عروسی وقتی او را در لباس دامادی دیدم از خوشحالی اشک ریختم. برای یک پدر زیباترین صحنه دیدن پسرش در لباس دامادی است.این پدر ادامه داد: بعد از ازدواج امیر به همراه همسرش برای زندگی به کرج رفتند.
با یکی از دوستانش به نام محمد رضا کارهای تأسیساتی ساختمانها را انجام میدادند و برادرش نیز در کنار آنها بود. ۴۰ روز قبل وقتی خدا علی را به آنها داد از اینکه صاحب نوه شده بودم ذوق و شوق زیادی داشتم. امیر عاشقانه پسرش را دوست داشت و همیشه میگفت آرزویش داماد کردن پسرش است. بعد از به دنیا آمدن امیر آرام و قرار نداشت و شبها بعد از پایان کار وقتی به خانه بازمیگشت باوجود آنکه خسته بود ساعتها با امیر بازی میکرد.
شیرینترین آرزو
پدر از شیرینترین آرزوی پسرش که اهدای اعضای بدنش بود گفت و ادامه داد: ساعت ۳ بعد از ظهر روز شنبه دوست امیر با ما تماس گرفت و گفت پسرم هنگام کار از ارتفاع سقوط کرده و به خاطر اصابت سرش با میله آهنی به کما رفته است. با شنیدن این خبر با همسرم سراسیمه خودمان را به تهران رساندیم. در بیمارستان به خاطر وخامت حال امیر او را به بیمارستان دیگری منتقل کردند. روز بعد با ثابت شدن وضعیت اش امید تازهای برای نجات او پیدا شد اما چند ساعت بعد ناگهان سطح هوشیاری او پایین آمد و مرگ مغزی شد.
وی افزود: وقتی از زبان دکتر شنیدم که امیر مرگ مغزی شده و دیگر چشم بازنخواهد کرد پاهایم سست شد. نمیدانستم چگونه این خبر را به همسرش که نوزاد ۴۰ روزهاش را در آغوش داشت بگویم. در آن لحظات حال خودم را نمیدانستم و فقط به یک معجزه فکر میکردم. در آن لحظات پزشکی که خودش را دکتر بخش پیوند اعضای دانشگاه علوم پزشکی ایران معرفی کرد موضوع اهدای اعضای بدن امیر را برایم مطرح و از ما خواست تا روی این موضوع خوب فکر کنیم.
وی ادامه داد: تصمیم بسیار سختی بود زیرا با چشم خودم میدیدم که امیر با دستگاه تنفس میکند و ممکن است چشمانش را باز کند اما از طرف دیگر با گفتههای پزشکان باید میپذیرفتم که نفس کشیدن او با کمک دستگاه میسر است و به خاطر آسیب جدی مغز او نمیتواند به زندگی بازگردد. در آن لحظات از دوستانش شنیدم که امیر داوطلب اهدای عضو بود و به آنها گفته بود اگر یک روز حادثهای برای او اتفاق افتاد اعضای بدنش را به بیماران نیازمند هدیه کنند.
وقتی این جملات را از زبان دوستان امیر و برادرانش شنیدم تصمیم گرفتم او را به آرزویش برسانم. او را از زیر قرآن تا اتاق عمل بدرقه کردم. امیر رفت ولی با اهدای اعضای بدن او سایه چند مرد بر سر خانوادهشان باقی ماند. دوست دارم با کسی که قلب پسرم در سینه او میتپد آشنا شوم. میخواهم هربار علی بهانه پدرش را گرفت با شنیدن صدای قلب او آرام شود. بعد از اهدای اعضای بدن امیر یکی از بستگان او را در خواب دیده بود. امیر به او گفته به پدرم بگو جای من بسیار خوب و راحت است و نگران من نباشد. با شنیدن این خبر آرام گرفتم و امیدوار شدم.
ایثاری به وسعت آسمان
محمدرضا برجعلی یکی از دوستان امیر که بارها شاهد تلاش او برای گرفتن کارت عضویت در بانک اهدای عضو بود میگوید: سالهاست که با امیر در کارهای تأسیساتی کار میکنیم. روز حادثه در یک کارخانه قدیمی که در حال بازسازی بود مشغول کار روی تأسیسات بودیم. برادر امیر هم با ما بود. امیر در ارتفاع یک و نیم متری مشغول کار بود که ناگهان تعادلش را از دست داد و به زمین افتاد.
هنگام سقوط نیز سر او با میله آهنی برخورد کرد و بیهوش شد. او را بلافاصله به بیمارستان منتقل کردیم. پزشکان بعد از معاینه اعلام کردند امیر به کما رفته است.مطلع کردن همسر و پدرش از این ماجرا بسیار سخت بود. وقتی آنها به تهرانآمدند امیر را به بیمارستان دیگری منتقل کردیم اما روز دوشنبه به خاطر خونریزی و همچنین پایین آمدن سطح هوشیاری مرگ مغزی شد.وی ادامه داد: سالهاست که امیر را میشناسم.
روزی که پسرش به دنیا آمد از خوشحالی ساعت ۵ صبح به من زنگ زد و خبر پسردار شدنش را داد. آن روز در بیمارستان سعی کرد تا در بانک اهدای عضو ثبت نام کند اما به دلیل پایان ساعت اداری موفق نشد. بعد از آن همیشه میگفت در اولین فرصت باید این کار را انجام بدهم. آرزو داشت بعداز مرگ اعضای بدنش به نجات چند انسان دیگر کمک کند.عاطفه گرجی همسر مرد فداکار نیز از دو سال زندگی در کنار این مرد گفت.
او با بیان اینکه امیر قهرمان زندگیاش است ادامه داد: در این دو سالی که با او زندگی کردم جز خوبی و مهربانی از او چیزی ندیدم. همیشه تلاش میکرد به دیگران کمک کند و میگفت مهربانی و محبت تنها چیزهایی هستند که از انسان باقی میمانند. ۴۰ روز قبل وقتی پسرمان علی به دنیا آمد خوشبختیمان کامل شد. وقتی از سرکار به خانه باز میگشت با علی بازی میکرد.
بارها از او شنیدم که میگفت اگر اتفاقی برای او افتاد اعضای بدنش را به بیماران ببخشیم. آن روزها حرفهایش را زیاد جدی نمیگرفتم ولی سرنوشت برای او اینگونه رقم خورد. ادامه زندگی بدون امیر برای من سخت است اما میخواهم وقتی علی بزرگ شد به او بگویم پدرش قهرمانی بود که با مرگ خود زندگی چند انسان دیگر را ازمرگ نجات داد. امیر رفت ولی یادگاریهای باارزشی از خود باقی گذاشت.
نظر کاربران
روحشون شادوخدا به خونوادش صبر بده