۱۵۸۱۷۳
۱۶ نظر
۵۰۰۲
۱۶ نظر
۵۰۰۲
پ

طلاق بخاطر کوکوسبزی و املت!

«به خاطر اینکه شام املت بخوریم یا کوکو سبزی، دعوایمان شد چون که همسرم فکر می‌کند حرف باید حرف خودش باشد وگرنه اعصاب‌خُردی راه می‌اندازد.» این بخشی از اظهارات زنی است که در سالن انتظار دادگاه خانواده در کنار شوهرش نشسته است تا نوبت پرونده‌شان برسد و با طلاق توافقی به زندگی مشترکشان پایان دهند!

روزنامه خراسان: «به خاطر اینکه شام املت بخوریم یا کوکو سبزی، دعوایمان شد چون که همسرم فکر می‌کند حرف باید حرف خودش باشد وگرنه اعصاب‌خُردی راه می‌اندازد.» این بخشی از اظهارات زنی است که در سالن انتظار دادگاه خانواده در کنار شوهرش نشسته است تا نوبت پرونده‌شان برسد و با طلاق توافقی به زندگی مشترکشان پایان دهند!

در سالن انتظار دادگاه خانواده، چندین صندلی خالی به چشم می‌آید ولی مرد و زنی کنار هم و روی زمین نشسته‌اند. مرد در حالی که زانو‌هایش را بغل گرفته است، می‌گوید: سه سال پیش بود که عاشق شدم. آن روزی که برای اولین بار او را دیدم، هیچ‌گاه از ذهنم پاک نمی‌شود. یک ظهر برفی که داشتم از دانشگاه به خانه برمی گشتم و برای اولین بار توجهم به او جلب شد.

در کمتر از یک هفته به خانواده‌ام گفتم که می‌خواهم ازدواج کنم، ولی با مخالفت آن‌ها رو به رو شدم. آن‌ها می‌گفتند که ما در حال حاضر، شرایط داماد کردن تو را نداریم. البته من خودم در یک شرکت به صورت پاره وقت کار می‌کردم ولی درآمدم برای اداره یک زندگی مشترک کم بود، اما ارزش عشق را خیلی بیشتر از مادیات می‌دانستم.

ناگهان خنده تلخ زن، صدای مرد را قطع می‌کند، اما مرد صحبت‌هایش را این گونه ادامه می‌دهد: بالاخره تصمیم گرفتم، خودم را به او نشان دهم تا نظر او را هم درباره خودم بدانم. برنامه کلاس‌هایم را طوری تنظیم می‌کردم که بتوانم او را بعد از کلاس‌های مدرسه‌اش ببینم تا در فرصتی مناسب از او خواستگاری کنم.

یک روز با یک شاخه گل در کوچه‌مان به او نزدیک شدم و به او ابراز علاقه کردم. دفعه اول به من توجهی نکرد و با گفتن مزاحم نشوید، رفت؛ اما دفعه سومی که این کار را کردم، به من علاقه‌مند شده بود.

زن که اشک در چشمانش جمع شده است، می‌گوید: اولین بار بود که یک پسر به من ابراز علاقه می‌کرد. وقتی چند نفر از هم کلاسی‌هایم در مدرسه از دوستی‌هایشان با پسر‌ها تعریف می‌کردند، همیشه برایم سوال بود که آن‌ها چگونه پسر‌ها را مجذوب خود می‌کنند. بعد از اینکه او چند باری به من ابراز علاقه خیابانی کرد، احساس کردم که عاشق او شده‌ام و با یکدیگر دوست شدیم. ما تقریبا یک سال با هم دوست بودیم و بعد قرار شد که با یکدیگر ازدواج کنیم.

مرد در حالی که صدایش را صاف می‌کند، سرش را تکان می‌دهد و می‌گوید: با اصرار بیش از حد من، خانواده‌ام حاضر شدند به خواستگاری برویم. آن‌ها با این ازدواج مخالف بودند، ولی با اصرار من، بالاخره رضایت دادند و من ازدواج کردم. زندگی ما در دوران عقد هم خوب بود تا اینکه به خانه خودمان رفتیم.

مشکلاتمان از‌ همان روزهای اول شروع شد. همسرم فکر می‌کرد که من به نظرات او اهمیت نمی‌دهم و من هم از رفتار‌هایش می‌فهمیدم که تمام تلاشش را می‌کند تا حرف خودش را به کرسی بنشاند. به طور مثال، می‌دانست که من با پوشیدن لباس‌های جلف و نامناسب در خیابان مخالفم، اما می‌پوشید. در جواب اعتراض‌های من هم می‌گفت که تو همیشه به من گیر می‌دهی و فکر می‌کنی من باید دقیقا همانی باشم که تو می‌خواهی!

زن در حالی که با حلقه ازدواجش بازی می‌کند، می‌گوید: خب دروغ که نمی‌گفتم! برای هر مسئله کوچک و بزرگی می‌خواستی تصمیم نهایی را خودت بگیری و من تحمل این وضعیت را نداشتم. شاید باورتان نشود، ولی آخرین بار به خاطر اینکه شام چی بخوریم، دعوایمان شد چون که همسرم فکر می‌کند، حرف باید حرف خودش باشد وگرنه اعصاب خردی راه می‌اندازد. او برای شام می‌گفت املت درست کنیم و من هوس کوکوسبزی کرده بودم. دست آخر هم خودش بلند شد و املت درست کرد و من هم برای خودم کوکو سبزی درست کردم.

شماره پرونده‌شان اعلام می‌شود. گویی که برای آخرین بار به عنوان زن و شوهر در کنار یکدیگر راه می‌روند. مرد به عنوان آخرین جمله می‌گوید: من در این زندگی قصد لجبازی نداشتم، اما تحمل این را که حرف، فقط حرف زنم باشد هم نداشتم. حالا هم این قدر از این تفاوت سلیقه‌هایمان در عذاب هستیم که برای جدایی حاضریم هر کاری انجام دهیم.
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • بدون نام

    آخیییییییییییییی نازییییی!!!

  • آبان

    چه دردناک...

  • بدون نام

    دختره داره اشتباه میکنه !
    خانواده ها باید نصیحتشون کنن !
    بعد از طلاق پشیمون میشن ولی دیگه فایده ای نداره !

  • حدیث

    چ وضعی.....

  • بدون نام

    چقدر زندگیها ی زناشویی مسخره شده .....

  • بدون نام

    مردم هزارو یک مشکل دارن بازم باهم زندگی میکنن......طلاق هم مد شده انگار
    جفتشون باید تاحدی کوتاه بیان اینجوری ک سنگ رو سنگ بند نمیشه. والا

  • رضا

    بچه بودن از حرفاشون معلومه!

  • لالی پوپ

    ای بابا هر کوفتی میزارن جلوت بخور بگو خدایا شکرت چقدر بعضی از مردا بهانه های الکی میگیرن تازه مثه داداشه منه اخلاقش! از همه چیز غذا ایراد میگیره!انقدر بدم میاد.

  • امید

    متاسفانه مابه جوانهامون چطوری رابطه وارتباط مناسب باجنس مخالف روآموزش ندادیم.به نظرمن مشکلات واقعی درمسایل دیگه ایه که ما همیشه گفتیم زشته وازبیان یاآموزش به افراد خودداری کردیم. والا هیچ کس به خاطر اینکه شام چی باشه با طرف چه لباسی پوشیده عشقش روطلاق نمیده.

  • سارا

    حداقل سر کباب و قرمه سبزی دعوا میکردین

  • Mins

    خيلي تصميم خوبي گرفتن مگه آدم چند بار به دنيا مياد كه بخواد همه عمرش رو با يكي دعوا كنه وقتي اختلاف نظر هست بايد جدا بشن و كسي رو پيدا كنن كه باهاش تفاهم دارن

  • علي

    من املت رو ترجيح ميدم!!!!!!!

    پاسخ ها

    • مهتاب

      هر دوش خیلی خوشمزه س ولی موندم الان تو این گرونی گوجه فرنگی چه کاریه آخه درآمد یه روزشون رو باید بدن یه کیلو گوجه :O

  • مریم

    به نظرمن قوی آن نیست که حرفشو به کرسی بنشونه بلکه مردقوی وزن بااستقامت کسیت که درکش رااززندگی بالاببرد وبه چیزهای مهمترواهداف ارزشمندفکرکند.وسایل شادی طرف مقابلش (همسرش وفرزندانش )را فراهم کندنه به فکر لذت ویاارضای غرور خودش ،مثلابه همسرش بگویدچون من املت یا کوکو سبزی می خورم توهم بایدهمون غذارابخوری درغیراین صورت طلاق .مسلمابنای چنین زندگیهایی برآبه چون افکارشان واهدافشان کوچک وبی ارزش است.

  • ali

    واقعا سخته برای رویاهای زندگی که داشتند
    دراین زمونه زندگی خیلی سخته ولی چیزی که آن راسختر میکنه که خواسته باشی مستقل،مد روز،چشم هم چشمی،به چشم آمدن،..(بیشترخانم ها)را به زندگی خودت اهمیت بدهی
    باور کنید موقعی می فهمیم که واقعا دیر شده

  • مامان لیلا

    من و همسرم سال1358 ازدواج کردیم روزهای سخت جنگ روزهای دانشجویی منم تدریس می کردم البته بدون حقوق چون وضعیت خیلی بد بود همسرم خیلی روزا جبهه بود خدا میدونه چقدر روزهای سختی داشتیم بعضی وقتا یدونه نون سنگک میخریدیم میومدیم خونه با پنیر با لذت میخوردیم بدون اینکه بخواهیم بهمدیگه بی احترامی کنیم تا الانم یکبار نشده بهمدیگه حرفی بزنیم که حرمتمون از بین بره یعنی آدم بخاطر املت یا کوکو سبزی زندگیشو بهم میریزه؟؟؟؟؟؟

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج