زندگی دختر زیبا چگونه تیره و تار شد؟
زنی ۶۰ ساله که سرگذشت تلخی داشته است، داستان زندگیاش را بازگو کرد.
روزنامه خراسان: زنی 60 ساله که سرگذشت تلخی داشته است، داستان زندگیاش را بازگو کرد. دختری زیبا و بابایی بودم. با آن که پدرم 6 دختر و پسر دیگر هم داشت اما به من عشق میورزید و من هم که آخرین فرزند خانواده بودم به همه خواستههای پدرم احترام میگذاشتم و هیچگاه مخالف نظر او سخنی نمیگفتم. اوضاع مالی خوبی داشتیم تا این که ...
زن ۶۰ ساله که در تنگنای مشکلات مالی به مرکز انتظامی مراجعه کرده بود با بیان این که روزگارم را بدون عشق میگذرانم، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری امام رضا(ع)مشهد گفت: تازه وارد سن نوجوانی شده بودم که خواستگارها زنگ منزلمان را به صدا درآوردند اما من فقط منتظر بودم که پدرم در این باره تصمیم بگیرد. اگرچه اختلاف زیادی بر سر ازدواج من بین پدر و مادرم وجود داشت ولی چون دختری بابایی بودم بیشتر به نظر پدرم اهمیت میدادم تا این که در ۱۶ سالگی پدرم به خواستگاری «عباد» پاسخ مثبت داد و مرا به عقد او درآورد. این درحالی بود که من هیچ علاقه قلبی به «عباد» نداشتم و تنها به خواست پدرم پای سفره عقد نشستم. به زندگی مشترک با «عباد» ادامه دادم و در واقع دومین دخترم را فقط برای آن که به این زندگی ادامه بدهم به دنیا آوردم چراکه «عباد» درگیر روابط ناسالم شده بود و من از این موضوع بسیار رنج میبردم و میدانستم این زندگی فرجامی نخواهد داشت. بالاخره در همین روزها بود که مادرم نیز به دلیل ابتلا به یک بیماری صعب العلاج از دنیا رفت و من در حالی که به شدت دچار ناراحتیهای روحی و روانی بودم، تقاضای طلاق دادم و از «عباد» جدا شدم. اگرچه بعد از طلاق «عباد» درخواست بازگشت به زندگی مشترک را مطرح کرد! اما من او را دوست نداشتم و به خاطر خیانت هایش نمیتوانستم با او کنار بیایم. خلاصه در این شرایط به همراه دخترانم به منزل پدرم بازگشتم و با یکدیگر به زندگی ادامه دادیم.
پدرم اوضاع مالی خوبی داشت و من و دخترانم را حمایت میکرد ولی تیرهروزیهای من از جایی بیشتر شد که پدرم با زن مطلقهای ازدواج کرد و آرام آرام بین من و پدرم جدایی انداخت تا حدی که بعد از ازدواج دخترانم، دیگر اجازه نداد پدرم مخارج زندگی مرا پرداخت کند. در همین روزها مرا از خانه بیرون کرد و من در حالی تنها شدم که پدرم نیز در برابر خواسته همسرش سکوت کرد و چیزی نگفت. از سوی دیگر من قصد ندارم مشکلاتم را برای دخترانم بازگو کنم چراکه آنها هم درگیر مشکلات زندگی خودشان هستند. اکنون که ۶۰ سال دارم در تنگنای مشکلات مالی گرفتار شده ام و دیگر نمیتوانم زندگی ام را اداره کنم. بارها از زندگی در این شرایط خسته شده ام ولی کاری از دستم ساخته نیست. این بود که به کلانتری آمدم تا شاید راهی برای گریز از این مشکلات پیدا کنم اما ای کاش ...
در پی اظهارات این زن میانسال، بررسیهای کارشناسی و اقدامات قانونی برای معرفی وی به مراکز امدادی با دستور سرهنگ غلامعلی تیموری، رئیس کلانتری امام رضا(ع) مشهد در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
نظر کاربران
دخترا یاد بگیرن که باید مامانی باشن مردا وفا ندارن الا میخواد همسر باشه ، برادر باشه و یا حتی پدر