سیاه بختی «ابولا» و یک مُد آزار دهنده!
در حالی که عدهی بسیاری در غرب آفریقا از بیماری «ابولا» رنج میبرند، برای این بیماری کمپین فراگیری که توجه عدهی زیادی از افراد را به خود جلب کند، دیده نمیشود.
متتامپسون - استادیار انسانشناسی دپارتمان جامعهشناسی و عدالت قضایی در دانشگاه اولد دومینیون - در وبلاگ «ذهنهای وحشی»، نوشته است: حتی اگر زیر یک صخره یا در مزرعه هم زندگی کنید، حتما متوجه شدهاید که افراد بسیاری در حال خالی کردن «سطل آب یخ» روی سرشان - بهخاطر بیماری «ای ال اس» - هستند. مواجهه با این مد زودگذر، پدیدهی بسیار منحصر بهفردی را ایجاد و طبعا زمینه را برای انتقاد مخاطبان هم فراهم کرده است.
ابتدا باید به این نکته توجه کرد که چالش سطل یخ نکات زیادی برای دوست داشته شدن دارد. من به کمک این مد زودگذر فهمیدم که دوستان، دوستان فیسبوکی و دوستان دوستانم، کسانی را در نزدیکانشان دارند که از این بیماری رنج میبرند یا بر اثر ابتلای به آن جان خود را از دست دادهاند. همچنین این اقدام موجب جمعآوری ملیونها دلار برای تحقیق در مورد این بیماری نادر شده است که آنرا بیشک میتوان انتخاب خوبی دانست.
همهی اینها با استفاده از یک کمپین بازاریابی اتفاق افتاده است که به سرعت پخش شد و حاصل آن تولید مجموعهای از ویدیوکلیپهای کوتاه از افراد در حال مسخرهبازی بود. بنابراین همه چیز این جریان خوشآیند به نظر میرسد.
از نکات جالب این جریان این است که چالش سطل یخ هم مانند دیگر اتفاقات موفق اینترنتی توسط افراد مصادره و از شکل اولیهی خود خارج شده است؛ مثلا «اورلاندوجونز» - هنرپیشهی آمریکایی - یک سطل پر از پوکهی فشنگ را روی سرش خالی کرد تا به خشونت علیه جوانان سیاهپوست اعتراض کند. «مت دیمون» - تهیه کنندهی آمریکایی - که فاضلاب روی سرش ریخت تا توجهها را به سمت کمبود آب تمیز در سراسر دنیا جلب کند و البته افرادی در غزه، روی سرشان خاک و کلوخ ریختند تا در مورد خشونتها در غزه اطلاعرسانی کنند.
واقعا جالب است که چطور اینترنت به افراد اجازه میدهد تا موضوعی را به میل خود تفسیر کرده و برنامهای مشخص را با موضوعی مشخص به چیزی جدید تغییر دهند و در مورد اجرای نمایش هم آشکار است که چطور کل موضوع بهشدت مناسکی شده است.
شما افرادی را در نقاط مختلف دنیا میبینید که یکسری حرکات مشابه را به دلایلی مشابه و در یک زمان مشخص انجام میدهند. در مقابل حضار و صحنهی نمایش هم حاضر است و تجربهی بدنی هم وجود دارد و بر این اساس یک بیانیهی سیاسی به مثابهی تجسد برساخته میشود. بنابراین کل این موضوع دارای غنا و پیچیدگی زیادی است و با فراگیر شدن این مد، میبینیم که کل موضوع از بعضی جهات پروبلماتیک یا افشاگرانه و حاوی اطلاعاتی مهم است.
با این حال کل ماجرا نوعی تقلید و مانند بقیهی تقلیدها آزاردهنده است. درست مانند برخی آهنگهای مد شدهی پاپ که همه جا در تعقیب شما هستند، چالش سطل یخ هم فضای دنیای مجازی را اشباع کرده و طبیعی است اگر دیگر حالتان از آن به هم میخورد.
علاوه بر این توجه به این نکته مهم است که جامعهی سرمایهداری دنیا را به گونهای خلق کرده که کارهای خیریه باید با استفاده از کمپینهای تبلیغاتی انجام شوند! و این نوع از کمک، تا این اندازه عمومی شده و در زرورق نارسیستیک دنیای رسانهای پیچیده شده است.
منظور این است که من هربار کمکی به جایی میکنم یا داوطلبانه برای سازمانی کار میکنم، چیزی در مورد آن روی اینترنت نمینویسم! اما به نظر میرسد که دیگر کافی نیست که شما کاری خوب انجام دهید، بلکه باید در مورد اینکه چطور کار خوبی انجام می دهید هم اطلاعرسانی کنید.
افزون بر آنچه گفته شد، بهنظرم مشکل اصلی چالش سطل یخ این است که چگونه میشود برای نیازهای یک جماعت تقریبا یکدست به شیوهای ویژه اولویت قایل شد و حمایت قوی عمومی را هم با خود همراه کرد. باید بدانیم که «ای ال اس»، یک بیماری بسیار نادر است که بیشتر گریبانگیر مردان سفیدپوست میشود. بنابراین باید به آن توجه است که چرا پرداختن به نیازهای این افراد چنین محبوبیتی مییابد؟
بگذارید تکرار کنم که خیلی ناراحتکننده است که عزیزان افرادی در نزدیکی من از این بیماری رنج میبرند یا اینکه کلا هرکسی به هر طریقی از آن رنج میبرد. علاوه بر این، این کمپین پول بسیار زیادی را هم برای تحقیق در مورد ای ال اس جمع آوری کرده است و آشکار است که بسیار فراتر از توقعات اولیهی اداره کنندگانش هم عمل کرده است. البته که آنها از همین حالا مشغول برنامهریزی برای قحطی سال آینده هستند، برای زمانی که این موج تمام شده است و همه از کمک به آنها دلزده شدهاند.
سوال من اینجاست که آیا موافق نیستید که این کمپین به ما میگوید که خدمات بهداشتی و سلامت آیینهی تمام قد نابرابریهای ساختاری هستند؟ آیا این فقط یک «اتفاق» است که کمکهای خیریه برای یک بیماری نادر که عمدتا هم مردان سفیدپوست در معرض ابتلای آن هستند، به چنین موج اینترنتی تبدیل میشود؟
چرا برای یک کمپین یوتیوبی در مورد «مالاریا»، یا دیگر مسائل اضطراری چنین اتفاقی نمیافتد؟ شاید دلیل این است که اغلب استفادهکنندگان بانفوذ اینترنت کسی را در نزدیکی خود نمیشناسند که به مالاریا مبتلا باشد؟ بنابراین با آن احساس نزدیکی نمیکنند! آنها بیشتر تحت تاثیر اموری قرار میگیرند که به محل زندگی شان نزدیکتر باشد و به نظر میرسد که صدای این افراد قدرت نفوذ بیشتری دارد.
این جریان مرا به یاد پوشش خبری بیماری «ابولا» در غرب آفریقا میاندازد که تنها زمانی آغاز شد که آمریکاییهایی که با مریضی در تماس بودند، به شکل اضصراری به «آتلانتا»، انتقال داده شدند. توجیه دولت هم برای انتقال این افراد که مبتلا به ویروسی کشنده و ترسناک بودند، این بود که آنها مستحق بهترین درمان و مراقبت ممکن هستند.
اما تکلیف صدها یا هزاران آفریقایی مبتلا به «ابولا» چیست؟ آنها مستحق بهترین مراقبت ممکن نیستند؟ انتقال اضطراری آنها را چه کسی انجام میدهد؟
حالا که همهی اینها را گفتم، بگویم که اگر مردم دلشان میخواهد به کمپین ای ال اس کمک کنند، باید حتما این کار را بکنند و اگر میخواهند ویدیویی هم از خودشان تهیه کنند حتما این کار را بکنند.
اما معنای نابرابری ساختاری همین است، نه؟ تجربهی شما از آن خوب و خوشایند است، چون در عین حال که به شما سود میرساند، موقعیت برترتان را نیز میپوشاند. من این مطلب را از اتاق خواب راحت خانهی زیبایم در محلهای سفیدپوستنشین مینویسم که میتوانم شبانه در خیابانهای آن به تنهایی و بدون ترس قدم بزنم.
اکنون ساعت ۹ شب است و من با اعتماد بهنفس کامل از در خانه بیرون میروم. این یک امتیاز است و نه یک اتفاق سهوی. ما در مقام انسانشناس به این موضوع توجه کنیم، حتی اگر ما را ناراحت و معذب کند.
منبع این متن ترجمه ارایهشده از هما مداح است در سایت «انسانشناسی و فرهنگ».
ارسال نظر