چند روایت درباره عملیات «والفجر۴»
در مرحله چهارم عملیات، رزمندگان اسلام تلاش زیادی را برای تثبیت قلههای کانی مانگا انجام دادند که علی رغم جان فشانیهای فراوان امکان تثبیت کامل همه این قلل فراهم نشد.
ایسنا: عملیات «والفجر ۴» که با هدف تصرف «دره شیلر» در دو محور بانه و مریوان انجام شد، با تصرف اغلب ارتفاعات در هر دو محور همراه بود، لیکن بر اثر پاتک های دشمن روی قلههای کانی مانگا، برخی از قلههای آن ارتفاع دست به دست شد و در نهایت در اشغال دشمن باقی ماند.
در مرحله چهارم عملیات، رزمندگان اسلام تلاش زیادی را برای تثبیت قلههای کانی مانگا انجام دادند که علی رغم جان فشانیهای فراوان امکان تثبیت کامل همه این قلل فراهم نشد. رزمندگان دلیر لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص)، روایتهای مختلف و متعددی از این مرحله از عملیات در اواخر آبان ۱۳۶۲، به زبان آوردنده اند که به مناسبت ایام سالگرد آن منتشر میشود:
حمید غفاری؛ فرمانده گروهان سوم گردان حبیب بن مظاهر:
مرحله سوم عملیات والفجر ۴ که تمام شد، بچهها را به کمپ گردان حبیب در اردوگاه شیلر برگرداندیم. خب؛ حوادث آن چند روز سخت از عملیات، شهادت ۲۷ نفر و مجروحیت بیش از ۵۰ نفر از همرزمانمان، تأثیر زیادی بر روحیه بسیجیهای گردان گذاشته بود. ضمن آنکه هرکدام از آن بسیجیها، به فراخور سن و سال، پیشینه و روابط خانوادگی، مشکلات خاص خودشان را هم داشتند، اما برای اینکه از توفیق حضور در مرحله بعدی عملیات محروم نمانند، عموماً آن مشکلات را کتمان میکردند.
استوار در برابر مشکلات شغلی و خانوادگی
بعضی از این برادران ما؛ کارمند ادارات دولتی یا شرکتهای خصوصی یا کارگر کارخانه بودند و به خاطر حضور چندماهه در جبهه، ادارهها و کارخانهها، دستور قطع پرداخت حقوق ماهیانهشان را داده بودند. برای تعدادی دیگر از آنها هم؛ غیبت غیرموجه، حکم اخراج از محل کارشان صادرشده و آن احکام را به خانوادههایشان تحویل داده بودند؛ که همین ابلاغ حکم، در روحیه خانوادههای آنان، کلی تأثیر منفی بهجا گذاشته بود.
یکی نامه همسرش را به من نشان میداد که در آن نوشتهشده بود: صاحبخانه؛ حکم تخلیه را از دادگاه گرفته و اسباب و اثاثیهمان را توی کوچه ریخته. لااقل بیا و تکلیف بچههایت را روشن کن. آنیکی که تازه ازدواجکرده بود و نوعروسش انتظار او را میکشید؛ معالوصف میگفت: تا وقتیکه فرماندهان بگویند به نیرو نیاز داریم، همینجا میمانم.
یک روز پیرمردی پیش من آمد و گفت: چهار تا دختر دم بخت و چند تا بچه قد و نیم قد دارم. هیچ مردی هم بالای سر آنها نیست. همه آنها را به امان خدا رها کردم و به جبهه آمدم، تا دینم را به انقلاب و امام ادا کنم. اینها که گفتم؛ بخشی از واقعیتهای جنگ ما هستند که بایستی در تاریخ این کشور برای نسل آینده ثبت شوند.
تلاش همت برای روحیه بخشی به نیروها
علیایحال؛ صبح روز بعد از مراجعت ما از خط به کمپ گردانهای لشکر در اردوگاه شیلر، برادر حاج همت؛ فرمانده لشکر، به محل چادرهای گردان ما آمد و در محوطه کمپ، برای نیروهای گردان حبیب بن مظاهر و گردان مسلم بن عقیل (ع) صحبت کرد. در واقع حضور پیدرپی در جمع گردانهای بسیجی لشکر محمد رسولالله (ص) و ایراد سخنرانیهای مفصل برای بسیجیان باهدف توجیه و اقناع تکتک آنان برای ادامه نبرد، اکنون به کار هر روزه محمدابراهیم همت؛ فرمانده لشکر ۲۷ مبدل شده بود.
همت بهتر از هرکسی میدانست که اهداف تعیینشده برای لشکرش طی مرحله سوم عملیات والفجر ۴ (تثبیت تصرف قله ۱۹۰۴ برای تسلط کامل بر ارتفاعات سوقالجیشی کانی مانگا)، بهطور کامل تحقق پیدا نکرده است. ایشان اول گزارش جالبی درباره مرحله سوم عملیات والفجر ۴ ارائه داد و بعد هم خطاب به بسیجیهای حبیب و مسلم گفت:
شما عزیزان، عملیات سخت و طاقتفرسایی را انجام دادید. درود به شرف همگی شما؛ که اینقدر پایمردی کردید و از خودتان استقامت و صلابت به خرج دادید. برادرها، از قراری که به من گفتهاند، گویا عدهای از شما، قصد دارند تسویه بگیرند و به تهران برگردند.
شما بیش از پنج ماه است که انتظار رسیدن چنین روزهایی را میکشیدید. حالا این انصاف است که به همین زودی میدان را خالی کنید؟ برادرهای رزمنده، از قدیم گفتهاند کار را که کرد؟ آنکه تمام کرد. شما مردان مرد لشکرمحمد رسولالله (ص) باید کار ناتمام خودتان در این عملیات را تمام کنید و به این دشمن زخمخورده، امان ندهید.
برادران عزیز؛ خداوند به شما توان داده و دستانتان را پرقدرت کرده و گلولههایی را که از دهانه تفنگهای شما خارج میشوند، مستقیم هدایت میکند و آنها را به قلب سیاه نفرات دشمن میزند.
تعبیر آقای خامنهای از عملیات والفجر ۴
در اینجا؛ یک پیام هم از طرف آقای رئیسجمهور (آقای خامنهای) برایتان دارم. ایشان ضمن اشاره به نحوه وارد عمل شدن نیروهای ایران از دو محور شمال و جنوب دشت شیلر گفتهاند:
«من در مورد این عملیات، تعبیر خاصی را بهکاربرده بودم؛ گفته بودم شما یک ژاکت کاموایی را بافتهاید و الان، باید دو سر آن را به هم گره بزنید. ان شاءالله آن را طوری محکم به هم گره بزنید که این بافته شما، یک موقع از هم باز نشود؛ همچنین سلام مرا به همه رزمندگان اسلام برسانید.»
خداوند؛ انشاءالله آقای خامنهای را سلامت بدارد و به ایشان طول عمر عنایت کند، تا به اسلام و مسلمین خدمت کنند. خداوند؛ مراهم ببخشد که روسیاه هستم و روی تشکر از زحمات شما را ندارم. بدون شک خداوند از شما قدردانی خواهد کرد و من، کوچکتر از آن هستم که بتوانم از شما عزیزان قدردانی کنم.
صحبتهای حاجی که تمام شد، دوباره آن روح پرشور شادابی و نشاط به جسم فرسوده گردانهای حبیب و مسلم (ع) برگشت و همگی؛ آماده شدیم برای ادامه عملیات.
فرجام عملیات والفجر ۴
امادر جریان مرحله چهارم عملیات، فشار بیش از حد یگان های کماندویی و واحدهای زرهی سپاه یکم دشمن، امکان استقرار نیروهای خودی بر روی مواضع تصرف شده را، هر لحظه بیشتر به آرزویی محال مبدل می کرد.
عقب نشینی
اسدالله توفیقی؛ راوی لشکر ۲۷ در گزارش لحظه به لحظه خود از وقایع بامداد روز یکشنبه بیست و نهم آبان ۱۳۶۲ نوشته است:
ساعت ۴:۰۴ بامداد: برادر سعید مهتدی؛ فرمانده تیپ ۱ عمار به حاج همت گزارش داد: گردان میثم هنوز در روی قله ۱۹۰۴ با دشمن درگیر است، اما تصرف آن قطعی نشده است.
ساعت ۴:۰۸: برادر حسن زمانی؛ فرمانده گردان حمزه (ع) که در حال حرکت به سمت جلو بود، در تماس بی سیم با فرمانده تیپ ۳ ابوذر، خبر داد: نیروهای گردان مقداد؛ در حال عقب نشینی هستند.
ساعت ۴:۱۲: به فرماندهان گردان های بلال و مسلم بن عقیل (ع) ابلاغ شد: اجساد شهیدان و زخمی های خودشان را جمع آوری کنند.
۴:۱۸: حاج همت در تماس با دستواره به او گفت: تاجایی که برای شما مقدور است، زخمی ها را به عقب بیاورید و اجساد شهدا را هم، در یک محل مورد اطمینان جمع آوری کنید.
روایت حسن ترک معاون گردان انصار الرسول (ع) :
وقتیکه قرار شد به عقب برگردیم، فرمانده گردان یعنی برادر خزایی میگفت: «من حتی مجروحینی را که پاهایشان قطعشده بود، روی کول افراد سالم به عقب فرستادم. اصولاً در گردان انصار از این بابت خیلی از خزایی تعریف میکردند.
دستآخر، وقتی به اینجا برگشتم، یکی از همان زخمیهایی را که او به عقب فرستاده بود، دیدم. آن بسیجی زخمی میگفت: وقتی به برادر خزایی گفتم شما که خودت هم مجروح هستی با ما به عقب برگرد، او جواب داد: خاطرجمع باشید از جمع گردان شما، من آخرین نفری هستم که از خط به عقب برمیگردد.
بعد، آن بسیجی زخمی که گویا خبر نداشت خزایی به عقب برگشته، با گریه میگفت: اگر برادر خزایی زنده به عقب برگردد، من یکی پاهای او را میبوسم.»
منبع:
بابایی، گلعلی، کوهستان آتش، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، نشر بیستوهفت بعثت، تهران ۱۳۹۹، صفحات ۶۳۲، ۶۳۳، ۶۳۴، ۶۳۵، ۶۳۶، ۶۳۷، ۷۳۸.
ارسال نظر