عکس دو نفره عاشقانهای که دل خیلیها را به درد آورد
کاربری به نام فاطمه عکسی از یک دورهمی دونفره منتشر کرد که بازتاب زیادی داشت و کاربران زیادی را به گریه انداخت.
برترینها: کاربری به نام فاطمه عکسی از یک دورهمی دونفره منتشر کرد که بازتاب زیادی داشت و کاربران زیادی را به گریه انداخت.
این کاربر با انتشار عکس زیر نوشت: خبر نداره که تو آینده چقدر ممکن دل تنگ این لحظه بشه...
این توئیت با واکنش کاربران روبهرو شد
سارا همان اول نوشت: من زندگی کردم این جملهرو..|
آبتین: یه لحظه خودمو پدربزرگم رو احساس کردم تو این عکس و حقیقتا یه حال دلتنگی عجیب غریبی بهم دست داد ..
فروزان نوشت: ولی من خبر داشتم همیشه حتی وقتی هنوز مدرسه نمیرفتم همیشه استرس فوت پدربزرگم رو داشتم یادمه هر بار تلفن خونه زنگ میخورد و بابام با نگرانی جواب میداد میدویدم سمتش میگفتم : باباحاجی چیزیش شده؟
کیکی هم گفت: میدونم که هرچقدرم بخوام برگردم عقب بازم چیزی عوض نمیشه ولی تنها لحظه ای که دوست داشتم برگردم بهش همین بود
سحر احساس پشیمانی داشت: من بابابزرگم زندهست ولی هنووووزم بعضی شبای تابستون دلم لکککک میزنه واسه اون شکلات تختهای هایی که واسم شب که از سرکار برمیگشت میاورد. واسه اون روزایی که منو میبرد بیرون بهش میگفتم دستمو نگیر دستت خیسه بدم میاد:(:( (کف دستش عرق میکرد.) ای خاکبرسر بی لیاقتت دختر…
و نظر ح جیمی: من پدربزرگهام رو ندیدم.پدربزرگ داشتن چه شکلیه؟عجیبه که آدم نمیتونه هیچوقت هیچوقت بعضی احساسات رو تجربه کنه.
نظر کاربران
خوش به حال اونایی که پدربزرگ و مادربزرگ دارن، من هیچ وقت این نعمت رو نداشتم.و به رحمت خدا رفته بودن.قدر نعمتهای زندگی خودتون رو بدونید.تو سختی ها، حضور عاطفی این عزیزان خیلی کمک میکنه.
و پدر بزرگ من که همیشه وقتی ما رو بدرقه میکرد تو سفرهایی که برمی گشتیم شهرمون نخود و کشمش از جیبش بر میداشت و به ما میگفت بخورید
من بابا بزرگ داشتم اصلا مهربون نبود شاید باورش براتون سخت باشه بنظرم خیلی هم بی احساس بود.ولللللییییی تا دلتون بخواد پدرم مهربون و بچه دوست بود . حیف شد زود از پیشمون رفت . هنوز بچه های خواهرم مهربونی بابام رو یادشونه ... اونا این حس رو میفهمن
بازتوخوبی والا
منپدرومادرهمندیدمبهخودمچهبرسهبهپدربزرگومادربزرگاصلانمیدونمچهحالیمیدهاینا
پدربزرگم برام از پدرم عزیزتر بود هرچی خاطره قشنگ از گذشته دارم مربوط به پدر بزرگمه
روحش شاد
یاد پدربزرگم افتادم صبح تا صبح عصا زنان میومد خونمون من بیدار میکرد که ببرمش اینور اونور روحش شاد
همین الان منم اشک از چشمام سرازیر شد و دلتنگش شدم دلتنگ تصدقت برم هایی که بهم میگفت دلتنگ اون خاطره هایی که تعریف میکرد روح تمام پدربزرگ ها شاد 😔
چندروزپیش مادربزرگم وکه خیلی پیره وپوشکی میشه آوردم خونمون، وبردمش حموم وحسابی شستمش، شب داییم که اومدسراغش وبردش حس بدی بهم دست داد وباخودم گفتم نکنه ننه با آخری بودکه اومدخونمون😔
سلام من بابا بزرگ ومادر بزرگم رو یاد نمی یارم من وهمسرم بچه اخریم وبچه هامون بابا بزرگ ومادر بزرگ نداشتن قبل از ازدواج ما رحمت خدا رفتن روحشون شاد
بحال منو و همسرم گریه کنید که پسرو عروسم ماههاست مارو ازدیدن تنها نوه مون محروم کردن
پدربزرگ مادریم رو زیاد بیاد ندارم.پدربزرگ پدریم تو ۹ سالگیم فوت شد.مادربزرگم تو ۲۳ سالگیم و مادرش تو ۱۵ سالگیم.همیشه دلتنگشان هستم
محاله خواهر برادرا دور هم جمع بشیم و به یادشان نباشیم.خدا جمیع اموات رو رحمت کنه
مادربزرگ من هم خدای معرفت بود و هم فحش های ترکی آبداری به ما میداد. بیشتر از هر چیزی دلم برای فحش هاش تنگ شده
والا من هم دلم گرفت پدر بزرگ مادری وقتی که من ۱ سالم بود از دست دادم ولی پدر بزرگ پدری امسال فوت کرده هیچ وقت مارو دوست نداشت چون ماد پدر من فوت کرده خیلی وقت پیش اونم یه زن دیگه گرفته بود برای همین هیچ وقت مارو نوای خودش ندونست
من
روح همه پدربزرگها ومادربزرگها قرین رحمت الهی باد !