کاری که شاه کرد و رئیس دانشگاه تهران نکرد
هم میهن در گزارش جدید خود به بررسی اخراج اساتید پرداخته و در این میان گریزی به اخراج یک استاد در زمان پهلوی دوم زده که جالب توجه بوده.
هم میهن در گزارش جدید خود به بررسی اخراج اساتید پرداخته و در این میان گریزی به اخراج یک استاد در زمان پهلوی دوم زده که جالب توجه بوده.
این روزنامه نوشته: در روزهای اخیر ماجرای اخراج و تعلیق و تمدیدنکردن قرارداد و ممنوعیت از تدریس اساتید دانشگاههای کشور نقل محافل است. هر روز نام استادی تازه به سیاهه مغضوبان اضافه میشود و در نتیجه آن بهت و حیرت جامعه از چنین برخوردهایی نیز فزونی میگیرد. البته به گمانم وقتی در میان سکوت وزارت علوم و شخص جناب وزیر، مرکز اطلاعرسانی وزارت کشور آن بیانیه کذا را داد و بعدتر رئیسجمهور نیز آن را تکمیل کرد، حجت بر همه ناباورانی که همیشه بر این طبل میکوبند که لابد سوءتفاهمی پیش آمده و انشاءالله گربه است، تمام شد.
باور کنیم یا نه، فصل نوینی آغاز شده است که کشتیبانان آن، وقت و حوصله توضیح اضافی را ندارند و بدون تعارف، هر آنچه در قلبشان میگذرد، بر زبان میرانند و ضمن اینکه تعارفات بوروکراتیک را کنار گذاشتهاند، ابایی نیز از کسی و نهادی ندارند؛ کسی و نهادی که هیچ، مانع ترس از خدا هم انگاری از میان برداشته شده است. نمونه میخواهید، همین سخنان روز پیش رئیس دانشگاه تهران که گفته است: «من کاملا مطلع هستم که از ادامه همکاری برخی از این افراد به علت مشکلات اخلاقی و داشتن شاکی ممانعت به عمل آمده است، ولی در رسانهها مدعی میشوند که قطع همکاری آنها به علت مسائل سیاسی بوده است.» واقع امر، من وقتی این جملات را میخواندم، وضع روانی دوگانهای داشتم؛ چیزی بینابین خنده و گریه. اول تصور کردم این سخنان را باید چیزی قلمداد کرد در مایههای توجیهتراشی و به همین دلیل لبخندی بر لبم آمد. چند ساعت قبل نیز صحبتهای دکتر تاجیک استاد علوم سیاسی را خوانده بودم که «حذف رادیکال اساتید» را «نشانه استیصال» دانسته بود.
اندکی بعدتر اما به نظرم رسید بهتر است این نحوه مواجهه با مسئله را «فرار به جلو» بدانیم. در تعریف فرار به جلو نوشتهاند: «تاکتیکی معروف در عرصه سیاست که در آن فرد مورد نقد، که قادر به دفاع منطقی از موقعیت خود نیست، از پاسخگویی فرار میکند و با محق جلوه دادن خود سعی دارد به جای موضع ضعف از موضع قدرت سخن بگوید.» دیدم بلی این درستتر است و با همان نکته که اول این نوشته هم آمد و مضمون آن این است که دیگر رودربایستی در کار نیست، بیشتر میخواند. با این همه، باز هم تصور اینکه فردی دانشگاهی در مقام ریاست دانشگاه تهران، اینگونه بیمحابا سخن بگوید و کلامی بر زبان آورد که در آن با آبروی آدمیانی، چنین بازی شود، همچنان غیرقابل هضم است و انگار واقعاً باید نوشت: باز هم به معرفت نویسندگان آن بیانیه و سخنگوی وزارت علوم که دلیل این برخوردها را «بیاخلاقی سیاسی» و «کنشگری مجرمانه» در «اغتشاشات اخیر» دانستند. نه اینکه قرار است مبنا را بر صحت این سخنان بگذاریم، اما خداوکیلی، آن اعلام جرمها به آنچه جناب دکتر مقیمی مدعی آن شدهاند، شرف دارد. اصلاً در این فقره آخر، جناب رئیس چنان پرده را بالا گرفتهاند که دیگر کار از پردهدری هم گذشته است. جامعه مانده است و اساتید درماندهای که به اتهامی نواخته میشوند که جای دفاع ندارد. اینگونه که میشود یعنی بعید است اگر الان بنویسیم «حرمت مومن از حرمت کعبه بیشتر است» کک آقایان بگزد. نه، انگار تصمیمی گرفته شده و قرار است پروژه «خالصسازی» با «اخراج مفتضحانه» پیوند بخورد تا بدانیم و بدانند که این تو بمیری از آن تو بمیریها نیست.
واقعاً حرف دیگری باقی نمیماند و بیهودهترین کار این است که بگوییم دانشگاه نهادی علمی است و وجود سلیقهها و افکار متفاوت و رقیب، مایه استعلای آن میشود و... نه، خانمها و آقایان دیگر بحث سر اینها نیست. صحبت این نوشته هم تمام است، اما حالا چون جناب مقیمی ذکر مصیبتی نیز از مدیریت دکتر سیاسی در زمان پهلوی کردهاند، بد ندیدم خاطرهای از همان دوران برای ایشان بگویم. خاطرهام البته ربطی به دکتر سیاسی ندارد.
القصه، زمانی در همین دانشگاه تهران استادی حضور داشت به نام غلامحسین صدیقی. بله، متاسفانه قدر دانشمند جلیلالقدری چون او نیز دانسته نشد و بعد از کودتای 28 مرداد به زندان افتاد. با این همه، میدانید، زمانی که در اردیبهشت 1333 قرار شد کنگره هزاره بوعلی سینا در ایران برگزار شود، لویی ماسینیون ایرانشناس شهیر فرانسوی وقتی متوجه شد، صدیقی که خود از بانیان عمده این کنگره بود در زندان لشکر 2 زرهی تهران به سر میبرد، از شاه اجازه گرفت که به دیدار صدیقی برود.
صدیقی البته در زندان نیز از کار کنگره غافل نشده و چون دیده بود پای آبروی ایران وسط است، در زندان تصحیح «قراضه طبیعیات» را تکمیل و به کنگره ارسال کرد. دیدار ماسینیون و صدیقی با این جملات پایان یافته بود: «به مملکتی که سقراط خود را به زندان بیاندازد، امیدی نیست.» صدیقی البته مدتی بعد آزاد شد و تا 26 سال بعد نیز در دانشگاه تدریس کرد و در همان روزهای استیصال، شاه نیز دست یاری دیرهنگامی به او دراز کرد، اما غرضم اینجا یادآوری حرفی از همین انسان صدیق است: «جامعهای شایسته بقاست که در آن انسان ارجمند و عزیز و گرامی باشد.» آقای مقیمی، اختلاف سیاسی و رکود علمی و... قبول، آدمیان را تحقیر نکنیم، حتی اگر دشمن و مخالفمان باشند.
نظر کاربران
عالی