۱۳۴۶۳۳۹
۳۴۹۱
۳۴۹۱
پ

داستان تلخ چند زن باسواد که برای امرار معاش پوشاک و... می‌فروشند

«از مهاجرت آدم‌ها نوشتیم ولی هیچ کسی از مهاجرت خبرنگاران ننوشت. سال ۱۳۸۸ بهترین خبرنگاران این کشور از ایران رفتن..... از تغییر شغل همه اصناف، از پزشک و وکیل و.... نوشتیم، اما هیچ کسی از خبرنگارانی ننوشت که مجبور شدن از خبرنگاری دست بکشن و سراغ شغل دیگه‌ای برن....»

اعتماد-بنفشه سام‌گیس: «از مهاجرت آدم‌ها نوشتیم ولی هیچ کسی از مهاجرت خبرنگاران ننوشت. سال 1388 بهترین خبرنگاران این کشور از ایران رفتن..... از تغییر شغل همه اصناف، از پزشک و وکیل و.... نوشتیم، اما هیچ کسی از خبرنگارانی ننوشت که مجبور شدن از خبرنگاری دست بکشن و سراغ شغل دیگه‌ای برن....» اینها را «مستوره» گفت؛ روز پنجشنبه، در مراسم اهدای جوایز دومین جشنواره انجمن صنفی روزنامه‌نگاران استان تهران. مستوره، خودش از تقدیرشده‌های جشنواره بود. بابت مصاحبه‌ای با معصومه ابتکار و اینکه معاون سابق رییس‌جمهور را واداشته بود درباره چگونگی و چرایی چادر به سر شدنش جواب بدهد و از ابتکار پرسیده بود: «هنوز اصلاح‌طلب هستید؟» اواسط دهه 1380، «مستوره برادران‌نصیری»، خبرنگار روزنامه جام‌جم بود. از روزنامه وابسته به دولت به برنامه‌های خبری می‌آمد و مدیران دولتی را وادار می‌کرد به تندترین سوالاتش جواب بدهند. مستوره، سال‌های بعد از جام‌جم رفت؛ رفت این خبرگزاری، رفت آن روزنامه.... و مثل همه ما، لابه‌لای این همه کوچ، مزه بیکاری و بی‌پولی را هم شناخت..... آخر این هفته دعوت شده‌ام به رویداد « سپیدار» در «کافه پنجره». محصولات این رویداد، آثار دست‌ساز جمعی از زنان خبرنگار است. خبر رویداد را از آزاده شنیدم؛ آزاده محمدحسین؛ خبرنگار گروه سیاسی و اجتماعی روزنامه‌های صبح امروز و بهار و... آزاده، بانی این رویداد است و با شیرینی‌های دستپخت خودش در این رویداد شرکت کرده و می‌گوید باقی محصولات هم از همین قسم است؛ کاملا کاربردی برای زندگی روزمره؛ شمع، ظرف، تنقلات، کیف و پوشاک. می‌گوید درصدی از عواید رویداد برای امور خیریه صرف خواهد شد، اما بخش مهم از رقم فروش هر محصول، قرار است به سفره خانواده برگردد. اصلا علت برگزاری رویداد همین است؛ «جبران کسری یا تامین مخارج زندگی». فکر می‌کردم حرف‌هایی که از مستوره شنیده بودم، صرفا یک برون‌ریزی احساسی در هنگام دریافت جایزه بوده. وقتی آزاده، عکس شیرینی‌هایش را نشانم می‌دهد، یخ می‌کنم. آزاده در روزگار رونق انتشار روزنامه‌ها در ایام بعد از «دوم خرداد 1376»، از بهترین‌های حوزه سیاسی بود و خبرنگار قدرتمندترین روزنامه‌های سیاسی کشور. آزاده می‌گوید: «بنفشه، فقط من نیستم. خیلی هستیم. ما از هم خبر نداشتیم. وقتی در اینستاگرام پیام گذاشتم، بچه‌های دیگه هم اومدن.» اسم‌ها، همه آشناست؛ 14 خبرنگار زن که در بیست و اندی سال بعد از دوم خرداد 1376، از بهترین‌های این حرفه «بودند» یا «هستند»؛ چند نفرشان سال‌هاست که ممنوع‌الکار شده‌اند، تعداد کمی‌شان، هنوز خبرنگارند، چند نفرشان مجبور شدند برای گذران زندگی شغل دیگری انتخاب کنند. مرز بین انتخاب و اجبار، از ضخامت ورق کاغذی که گزارش‌های‌مان را می‌نویسیم هم نازک‌تر است؛ انتخاب، بوی آزادی می‌دهد و اجبار، تقلایی است برای اثبات «بودن» در استیصال ناامیدی. گاهی انتخاب‌ها ما را به تقاطع اجبار می‌رساند؛ خبرنگاری در ایران و در ایام بعد از دوم خرداد 1376 از همین «گاهی»‌ها بود. این 14 خبرنگار، اقلیتی هستند از آن اکثریت زنان و مردان خبرنگار که وقتی از موج مهیب توقیف‌ها، تهدیدها، تعطیلی‌ها، تعدیل‌ها زنده بیرون آمدند، به تقاطع انتخاب و اجبار رسیدند. خیلی‌ها از آن اکثریت، رفتند و خبرنویس دولت شدند تا خیا‌ل‌شان بابت معاش گرم باشد، یکی بود که تا مدت‌ها بعد از اخراج از روزنامه و تا پیدا شدن شغل جدید، کنار پیاده‌روها گل و گلدان می‌فروخت، یکی در کافه‌ها، چای و قهوه به دست مردم داد، یکی در چاپخانه‌ها ایستاد و همخوانی متن و عکس و جنس کاغذ و تیراژ و نسخه‌های باطله را تایید کرد، یکی هم، به کتابخانه شخصی‌اش چوب حراج زد ...

«دی و بهمن سال 1391، بعد از مشکلاتی که برای تعدادی از خبرنگارا پیش اومد، منم بیکار شدم. به فکر پختن و فروش شیرینی افتادم. اون موقع حتی فر شیرینی‌پزی نداشتم. برای اولین سفارش، با ماکروفر، نون نخودچی پختم. نزدیک نوروز بود. وقتی سفارش زیاد شد، خانواده‌ام برام فر شیرینی‌پزی خریدن. از اون سال به شیرینی‌پزی مشغول شدم.» آزاده، اسم بچه‌ها را یکی‌یکی می‌گوید؛ نلی محجوب، شمع می‌سازد، زهرا جعفر‌زاده خدمات مراقبت از پوست انجام می‌دهد، الناز محمدی طراح پارچه و لباس است، مژگان جمشیدی لباس‌های الیاف طبیعی می‌فروشد، مرجان لقایی تنقلات و میوه خشک درست می‌کند، مریم خورسند ظروف سرامیکی می‌سازد، شهرزاد همتی لباس‌های اسپرت و راحت می‌فروشد. نفیسه زارع‌کهن و اعظم ویسمه مزون طراحی و دوخت لباس راه انداخته‌اند، مهسا امرآبادی محصولات خوراکی گیلان می‌فروشد، زهرا جودی وسایل پارچه‌ای آشپزخانه تولید می‌کند، گیسو فغفوری پوشاک و تزیینات و صنایع دستی با الیاف طبیعی می‌فروشد، نوشین جعفری چرم‌دوزی می‌کند...

از دوستانم ؛ از این 14 خبرنگار یک سوال پرسیده‌ام: «علت پرداختن به مشغله‌ای از جنسی دیگر» .... 10 نفرشان به سوالم جواب می‌دهند. متن جواب‌ها یک ویژگی مشترک دارد ؛ این 14 خبرنگار، همانی بودند که می‌نوشتند. جبر شرایط، آنها را واداشته بود راه دیگری برای امرار معاش انتخاب کنند، اما حتی وقتی در چاله اجبار افتاده بودند هم، از اعتبار شرافت‌شان کم نشده بود ....

قصه خاطره‌ها

... نلی محجوب، چند سال قبل روایتی در فصلنامه ناداستان نوشت با تیتر «دریا آدم را صبور می‌کند». این روایت، شرح سفر چند هفته‌ای نلی بود با پسر دو ساله و همسر دریانوردش در آب‌های آزاد. «دستیار مهندس برق، نیروی بخش خدمات و کمک مکانیک شده‌ام. حتی برای سرگرمی، قایق نجات رنگ کرده‌ام، به همسرم در مرتب کردن نقشه‌ها و وارد کردن اطلاعات جدید کمک کرده‌ام، پارو سمباده زده‌ام و هر کاری کرده‌ام که کمک کند فعال باشم. حتی با مجوز کاپیتان برای کل کارکنان نان خامه‌ای پخته‌ام و گاهی کیک و حلوا، آن هم وسط اقیانوس.»... نلی، حالا شمع می‌سازد، شمع سفید، شمع قرمز، شمع راه راه، شمع فانوسی...

... دی 1382 و یک روز بعد از زلزله بم، مریم خورسند از طرف روزنامه شرق به منطقه زلزله‌زده اعزام شد. ما، در تهران باقی تبعات زلزله را پیگیری می‌کردیم؛ اعزام و بستری مصدومان، صف اهدای خون، جمع‌آوری آذوقه و پوشاک و دارو برای زلزله‌زدگان... غروب روز دوم، دبیر گروه اجتماعی با مریم تماس گرفت تا آخرین جزییات را بپرسد. وقتی گوشی تلفن را گذاشت، گفت: «مریم روی خرابه‌های ارگ بم ایستاده بود و گریه می‌کرد.» ... مریم سال‌هاست که از خبرنگاری دست کشیده و کیلومترها دورتر از تهران به سفالگری مشغول است.....

.... اسم اعظم ویسمه را در نوار جست‌وجوی گوگل می‌نویسم؛ اول خبر دستگیری و ممنوع‌الملاقات شدنش در روزهای بعد از اولین سالگرد انتخابات ریاست‌جمهوری دهم می‌آید و خبر آزادی‌اش با وثیقه 70 میلیون تومانی و بالاخره، مصاحبه‌هایش در وب‌سایت «تاریخ ایرانی»؛ گفت‌وگو با الهه کولایی و ابراهیم یزدی و صادق زیباکلام و محسن رهامی و ... تاریخ انتشار آخرین مصاحبه‌ها، سال‌های 1389 و 1390 است ... اعظم و نفیسه امروز در یک مزون خیاطی مشغول کارند....

... محیط‌بانان میانکاله به مژگان جمشیدی اجازه داده بودند برای تماشای فلامینگوها به مدت چند روز در اتاقکی نزدیک به تالاب پنهان شود. مژگان از چگونگی ساکت ماندن در این اتاقک کوچک که ظاهرا فقط گنجایش یک نفر را داشت، تعریف می‌کرد و اینکه قرار است چه جیره‌های غذایی و چه مقدار آب با خودش ببرد ... مژگان امروز لباس‌های الیاف طبیعی می‌فروشد ...

... هر وقت حکم اعدام زنی تایید می‌شد و خبر فرستادنش به قرنطینه «اوین» را می‌شنیدیم، می‌دانستیم مرجان لقایی تا صبح و تا اجرای حکم، پشت دیوارهای اوین می‌ایستد به امید آخرین روزنه‌ای که هنوز بسته نشده بود.... مرجان امروز میوه خشک می‌فروشد .....

... خاطره‌ای دور از یک عکس دارم؛ اوایل سال 1393 باید باشد. برای یک برنامه خبری رفته‌ایم وزارت بهداشت؛ ساختمان شهرک غرب. بعد از برنامه، 10، 15 خبرنگاریم که تا خیابان ایران زمین پیاده می‌آییم و بلند بلند حرف می‌زنیم و بلند بلند می‌خندیم. وسط بلوار ایران زمین، عکاسی که با ما همراه شده (شاید حجت سپهوند بود) پیشنهاد می‌دهد یک عکس یادگاری بگیریم..... زهرا جعفرزاده، فاطمه بیات، مریم روزبروزی، مریم زنگنه و.... ما با همان خنده‌ها در قاب دوربین عکاس ثبت شدیم...... و روزهای خوبی بود. نوشته‌های دوستانم به یادم انداخت که مساحت تنهایی‌مان چقدر وسیع بوده و خودمان خبر نداشتیم... ما خبرنگارها، با خاطره‌های‌مان زنده‌ایم...

زهرا جعفر‌زاده - خبرنگار اجتماعی

من در یک روز دل‌انگیز بهاری، تصمیم سختی گرفتم؛ برنامه‌ریزی برای دور شدن از محبوبم، از کار روزنامه‌نگاری و همین حالا هم تصور اینکه روزی خبرنگار نباشم، تنم را می‌لرزاند. من کارم را سال 83 از خبرگزاری ایسنا شروع کردم. کوچ از یک تحریریه به تحریریه دیگر در 18، 19 سال گذشته، طاقت‌فرسا بود و شرایط به سمتی من را کشاند تا سراغ حرفه‌ای نرم‌تر و آرام‌تر بروم. ماجرای «پوست» و متعلقاتش همواره دغدغه من بوده و شاید باورش برای آنها که خارج از حرفه ما مشغول به کارند، سخت باشد که از همان روز اول، به همکارانم در تحریریه‌ها فکر می‌کردم که وقتی جایی برای مراقبت‌های پوستی داشته باشم، آنها هم می‌توانند بیایند و ساعتی آرام بگیرند. تصمیم بر این شد که کمی در این جاده برانم، کاری که از 6 خرداد با افتتاح رسمی مرکز مراقبت‌های پوستی «خیال» شروع شد و حالا نزدیک به سه ماه از راه‌اندازی کسب و کار کوچکم می‌گذرد؛ یک کسب و کار جمع و جور و دوست داشتنی که روحم را نوازش می‌کند. هر چند که قدرت روزنامه‌نگاری بیشتر بود و همچنان به تحریریه وصلم، طنابش هم ضخیم است و قطور و تصور یک روز قطع این طناب، برایم کابوس است پس از گذشت نزدیک به دو دهه و نوشتن در بیش از 7 روزنامه و خبرگزاری. حالا در روزنامه هم‌میهن در کنار همکارانم مشغولم. سخت است دو شغل را همزمان مدیریت کردن و فعلا چاره‌ای جز این ندارم، چراکه توان ترک تحریریه را ندارم. کار جدید، گویی ادامه راه روزنامه‌نگاری است. خیلی وقت‌ها حین کار، به یاد گزارش‌هایم می‌افتم، همان موقع که ماسکی بر صورت مراجعه‌کننده می‌زنم، یاد فلان آدمی که با او مصاحبه کرده‌ام یا فلان سوژه‌ام می‌افتم. مثل گزارشی که درباره بهداشت کودکان کار نوشتم یا ابتلای کارگران یک کارخانه داروسازی به بیماری‌های هورمونی یا کار تحقیقی که درباره مصرف گوشت در تهران انجام دادم. در «خیالی» که برای خود ساختم آدم‌های گزارش‌هایم مثل بیماران هموفیل و مبتلا به تالاسمی و اچ‌آی‌وی و کودکان کار و زنان آسیب‌دیده و ... همراهم هستند؛ در همان «خیال» که قرار است درست مانند عنوانش، آدم‌ها را وارد خیال دیگری کند...

نلی محجوب – خبرنگار و مترجم کتاب کودک بعد از سال‌ها کار کردن توی روزنامه‌ها، با دور شدن از این فضاها قطعا بیکار بودن ممکن نبود. منِ عاشق شمع، با گرون شدن شمع و بیکاری تصمیم‌گرفتم واسه خودم شمع بسازم. بعد که چرخی زدم توی صفحه‌ها و با دنیاش آشنا شدم، غرق شدم توش و دیدم هر روز میشه یه چیز جدید یاد گرفت، خلق کرد تا رها باشی از قید و بندها.شمع درست کردن شد یه مدیتیشن و گریزگاه و منِ نلی محجوب، شدم خالق «ماسو»... کاری که این روزها می‌کنم: شمع‌سازی، شرکت در دوره‌های مختلف هنری و بند ناف قطع نشده ادبیات کودک و نوجوان و بودن در کنار داوران «لاک‌پشت پرنده» برای پیشنهاد کتاب به بچه‌ها با هدف ترویج کتابخوانیه. البته با این وضع نشر فعلا از ترجمه خبری نیست و کتاب‌های چاپ نشده دست ناشر مونده. این روزها می‌گذره، باید زنده موند و زندگی کرد، به یه جا نشستن و بیکار بودن عادت ندارم، مخصوصا اگه جابه‌جایی هم بهش اضافه بشه و بار و کوچ کنی یه شهر دیگه. توی خونه ما به خاطر اینکه پدر و مادر هر دو خبرنگار بودن، خبر اولویت اول بود و هست. پس موقع کار، گاهی گوشم به اخباره از روی عادت، یا پادکست گوش میدم یا کتاب صوتی. مگه در حال خوندن کتاب باشم که دیگه از اینها خبری نیست. برای زندگی کردن نمیشه یه جا موند و درجا زد...

زهرا جودی - خبرنگار اجتماعی

چند سال پیش وقتی با تلخی و کلی اشک، مجبور شدم قلمم رو بعد از ۱۵ سال کار خبرنگاری ببوسم و بذارم کنار، به کاری جز نوشتن نمی‌تونستم فکر کنم. کرونا اومد و بار غم من سنگین‌تر از قبل شد. تفریحم شده بود اینستاگرام‌گردی! تو همین فضا بود که با دوخت و دوز آشنا شدم و متوجه شدم علاقه عجیبی به خلق کردن با پارچه پیدا کردم. اولین دوختی که با چرخ قدیمی مشکی مامانم، دوختم، شور و شوقم را بیشتر کرد. کمی بعد، من که دوختن دکمه بلد نبودم، می‌تونستم با پارچه‌های گل گلی و رنگی، انواع و اقسام کیف و تکه‌های مختلف سرویس آشپزخونه رو با دستام خلق کنم. امروز یک‌سال و نیم، گذشته و من بدون اینکه کلاسی رفته باشم، پارچه رو با هم ترکیب می‌کنم و یک اثر جذاب خلق می‌کنم و سعی می‌کنم رنگ و لعابی به آشپزخونه‌ها بدم ...حالا من با عشق، کوک و بند بند زندگی رو با هنر گره می‌زنم...

گیسو فغفوری - خبرنگار ادب و هنر

من هنوز روزنامه‌نگارم. شاید از آخرین کارهایی که واقعا تاثیرگذار بوده سال‌ها و روزها می‌گذرد. سال‌هایی که دبیر فرهنگ و هنر «شرق» بودم و خانه سینما دچار مشکل شده بود. حالا دیگر گزارش‌های «کف خیابون» می‌نویسم یا یک اتفاقی را روایت ‌می‌کنم. شاید دوره من گذشته باشد، اما نفس کشیدن در محیط تحریریه را از ته دل دوست دارم. بودن در کنار دیگر روزنامه‌نگاران را دوست دارم و به روزنامه‌نگار بودن افتخار می‌کنم..... برای من و خانواده‌ام «گوین» پناهگاه است و مایه امید. همه‌ چیز از کتابخانه‌ای که به یاد مامان ساختیم شروع شد، کتابخانه «گیتی» در روستای سیدآباد شهرستان خوشاب، بین سبزوار و نیشابور. می‌خواستیم کتابخانه کوچکی بسازیم برای بچه‌های روستا. قرار شد کنارش کسب و کار کوچکی راه بیفتد که کتابخانه را اداره کند. از همانجا برند «گوین» متولد شد. همان موقعی که معلوم شد گلدوزی، هنری است که هنوز در این روستا فراموش نشده و پیرزنان روستا می‌توانند چم و خم کار را به یاد بیاورند و به دیگران هم یاد دهند. کارگاه‌های آموزشی دایر شد و از پاییز 98 تا الان، این کتابخانه و این کارگاه یکی از امیدهای ماست. ما ۳۶ نفریم و همه‌مان را کتابخانه، کارگاه خیاطی و روستا به ‌هم پیوند می‌دهد. گوین نام کوهی است حوالی روستا. برگرفته از طبیعت و سعی کردیم طبیعی بودن ویژگی محصولات‌مان باشد. از نخ صد درصد طبیعی پنبه استفاده می‌کنیم. نخ‌ها را با رنگ‌های صد درصد گیاهی و با رنگرزی دستی رنگ می‌کنیم. از نخ‌ها پارچه می‌بافیم و با نخ‌های طبیعی، گلدوزی می‌کنیم و از آنها لباس می‌دوزیم. برای کسی که با قلم و نوشتن زندگی می‌کند، نمی‌شد جایی باشد که نوشتن فراموش شود. کتاب‌های پارچه‌ای گوین را طراحی و راه‌اندازی کردیم برای کودکان زیر پنج سال. همه کتاب‌ها با پارچه هستند. حالا می‌توانیم ادعا کنیم که برند «گوین» به همت هنرمندانش محصولات ارزشمند دستبافت با مواد طبیعی و گیاهی تولید می‌کند و نقش‌های ویژه بر محصولاتش می‌زند که در آن سلیقه‌ مدرن و اصالت قدیم تلفیق شده‌اند...

پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج