چه شد که لاله و لادن در ذهن ایرانیها ماندگار شدند؟
ماجرای لاله و لادن هم یکی از ماجراهای عجیب انسانهاست. دختران دوقلویی که از سر به هم چسبیده بودند.
خبرآنلاین: ماجرای لاله و لادن هم یکی از ماجراهای عجیب انسانهاست. دختران دوقلویی که از سر به هم چسبیده بودند.
آنها با دو مغز فکر می کردند. مغزی که از یک رگ خون می گرفت ولی گویی قلبشان یکی بود. قلبی که با آن دنیا را حس کرده بودند و زمانی که لحظه تصمیم رسید هر دو سرنوشت محتوم خود را پذیرفتند.
ماجرای لاله و لادن هم یکی از ماجراهای عجیب انسانهاست. دختران دوقلویی که از سر به هم چسبیده بودند. تمام اعضای بدنشان مجزا بود به جز بخشی از جمجمه و رگی که خون را به مغز می رساند و هنگامی که بعد از سالها پزشکان با دانش امروزی تصمیم گرفتند این بخش مشترک را جدا کنند، از دنیا رفتند و جز تصاویری، خاطراتی و روایتی از آنها بر جا نماند. گویی هرگز به دنیا نیامده بودند.
سرنوشت را چه کسی بر سر ما نوشت؟
انسانی که فکر کرد سرنوشت خود را می نویسد، گویی هرگز متوجه نبوده سرنوشت او را سالها پیش از تولدش نوشته است. سرنوشت لاله و لادن هم از سالها پیش از تولدشان نوشته شده بود. تولد در خانواده ای کشاورز در روستای لهراسب فیروزآباد فارس که در ابتدای نیمه دوم قرن گذشته (۱۳۵۲) با مشکلات معمول آن روز روبرو بود، فقر، خشکسالی، بی سوادی.
والدین دوقلوها از دیدن شان ترسیدند یا تعجب کردند که بچه ها را به بهزیستی سپردند و بیمارستان نمازی شیراز و پس از چندی بیمارستان شهدای تجریش خانه آنها شد تا اینکه پزشکی نیکوکار در دوسالگی آنها را به فرزندی پذیرفت و به خانه خود در حومه کرج برد.
قصه شناسنامه گرفتن برای دو فرزندخوانده دکتر صفاییان هم شنیدنی است. او مجبور شده بود به قم و دیدار رهبر آن روز انقلاب برود و درخواست صدور شناسنامه کند که دو روزه به توصیه رییس وقت قوه قضاییه سید محمد بهشتی شناسنامه صادر شد.
زندگی این دو کودک تا نوجوانی که پدرشان به دنبال سرنوشت آنها برآمد، در رسانه های آن دوران بارها روایت شد. تا اینکه در ۱۵ سالگی بهزیستی واقعیت حضور آنها در خانه پدرخوانده را گفت و «دادگاه مدنی خاص» آن روزگار اختیارشان داد تا برای زندگی در خانه دکتر صفاییان یا بازگشت به خانه پدری در روستای لهراسب فارس، انتخاب کنند.
دختران انتخاب متفاوت
تصمیم آنها متفاوت بود: ما در خانه مستقلی زندگی می کنیم نه در خانه ای که پدر و مادر خونی ما در آن هستند و نه در خانه ای مرفه که پدرخوانده نیکوکار، ۱۳ سال پذیرای مان بوده. این تصمیم شاید اولین انتخابی بود که نشان داد سرنوشت لاله و لادن با انتخابهای معمول همراه نیست.
قصه تحصیلات آنها هم ماجرایی شنیدنی است. دوقلوها زبان انگلیسی می دانستند. درسشان خوب بود و باهوش و با ادب صحبت می کردند. حضور آنها در کنکور برای خود خبری بود که روزنامه های ابتدای دهه ۷۰ از آن نگذشتند.
بعد از زمان نتایج کنکور که در صفحات بزرگ روزنامه های یک متری با ریزترین حروف قابل خواندن اعلام می شد، مشخص شد لاله در دانشگاه یزد و لادن در کرج قبول شده اند. آن زمان بود که با مداخله رییس جمهور وقت علی اکبر هاشمی رفسنجانی، سهمیه ریاست جمهوری برای تحصیل در رشته حقوق در دانشگاه تهران به آنها اعطا شد تا ۴ سال بعد با نمرات قابل قبولی از بهترین دانشگاه آن روزگار ایران فارغ التحصیل شوند.
پس از گذشت دوره شیرین دانشجویی در قدیمی ترین دانشگاه ایران، واقعیت با تمام توانش بر سر آن دو آوار شد. برای دخترانی که زبان می دانستند، کارشناس حقوق از دانشگاه تهران بودند و کم کم در کاربری با کامپیوتر وارد شده بودند، هیچ کاری نبود. حتی استخدام دولتی هم به دلایلی که هرگز رسما اعلام نشد برای آنها بن بست بود چه برسد به بخش خصوصی که ترجیحش کار کردن با اشخاصی است که توان بالا و مشکلات اندک دارند.
شاید اصلی ترین انتخاب زندگی آنها در شبی گرفته شد که تمام درهای ورود به زندگی اجتماعی، اشتغال و مستقل شدن واقعی روی آنها بسته شد. هیچ کارفرمایی دو دختر بهم چسبیده معروف که تقریبا تمام خانواده های ایرانی آنها را می شناختند، نمی پذیرفت. طبیعی است وقتی کارفرما حاضر به استخدام دو دختر جوان با این شرایط نیست، اخلاقا و عملا امکان ازدواج و تشکیل خانواده هم برای آنها از بین می رود. این چنین شد که انتخاب نهایی خود را بر سرنوشت دو دختر جوان تحمیل کرد: به هر قیمتی، ولو به قیمت رفتن هم که باشد باید جدا شویم.
کجاست حاصل جدایی؟
انسان به رشته هایی زنده است که او را به دیگران پیوند می دهد. رشته هایی از جنس عاطفه، محبت، نیاز و حتی ضرورت. چه کسی می تواند بدون این رشته ها و بدون دیگری که به او پیوند خورده ایم زنده بماند؟ در لاله و لادن بیژنی، این رشته ها، علاوه بر پیوند خونی و احساسی معمول بین خواهرها و به خصوص میان دوقلوها، در بخش مشترک مغز و جمجمه هم وجود داشت.
تصمیم به جدا شدن به هر قیمت، با مخالفت پزشکان معروف دنیا روبرو شد. آلمانی ها گفته بودند عمل جراحی جداسازی دخترها ممکن نیست. در بهترین صورت یکی از آنها می میرد یا برای تمام عمر قلج می شود. در شکل های بدتر هم در دو جان خواهند سپرد. پزشکان سایر کشورها از جمله امریکایی ها هم توصیه های مشابهی داشتند: جداسازی ممکن نیست یا با خطر بسیاری همراه است.
اینجاست که بحثهای همیشگی اخلاق زیستی و حقوق انسانی به میان می آید. آیا ما مجازیم به عنوان یک انسان، عملی را با نیت درستی مانند جراحی های سنگین انجام دهیم که ممکن است جان بیمار را به خطر بیندازد؟ آیا اصولا ما انسانها مجازیم درباره زنده ماندن یا مردن خود و دیگری تصمیم بگیریم؟ در بدترین شرایط زندگی و حیات یک فرد –مانند بیماریهای سخت- آیا می توان به انسان اجازه داد با مرگ شیرین –اتانازی- نقطه پایان بر قصه خود بگذارد یا «اگر جان را خدا داده است، چرا باید ما بستانیم؟»
نظر کاربران
روحشان شاد
سالها اخبار آنها دنبال کردم
تا به دیار آخرت رفتن 🤲🕋
ای راحت شدن
خدا رحمت کنه پدر خوانده شان را آقای دکتر صفاییان
اینا اگ یکی شـون بمیره ولی یکی زنده باشه چی؟