لحظهای وحشتناک که شب را به روز تبدیل کرد
لحظهای که ناگهان شب را مانند روز روشن کرد، هوای سرد و یخبندان را گرم کرد. در آن لحظه رنگ گلوله آتش به تدریج از زرد به قرمز درآمد و هرثانیه بزرگتر شد.
خبرآنلاین: لحظهای که ناگهان شب را مانند روز روشن کرد، هوای سرد و یخبندان را گرم کرد. در آن لحظه رنگ گلوله آتش به تدریج از زرد به قرمز درآمد و هرثانیه بزرگتر شد.
ریچارد فیلیپس فاینمن، از اثرگذارترین فیزیکدانهای آمریکایی سده بیستم و از دانشمندان پروژه منهتن، در ۳۲ کیلومتری سایت ترینیتی (ترینیتی یا آزمایش هستهای ترینیتی، اسم رمز نخستین آزمایش انفجار سلاح هستهای) ایستاده بود که به آن عینکی تیره دادند. با اینحال این فیزیکدان تصمیم گرفت تا از عینک تیره استفاده نکند و به جای آن به کابین کامیونی که رو به «آلاموگوردو» قرار داشت، رفت. شیشه جلوی کامیون از چشمان او در برابر اشعههای مضر فرابنفش محافظت میکردند، با اینحال او قادر بود نور را ببیند. زمانی که افق با یک درخشش عجیب روشن شد، چشمان او برق زد و وقتی دوباره به بالا نگاه کرد، نور زردی را دید که به نارنجی و سپس قرمز تبدیل میشد.
او در این خصوص گفت:« یک توپ بزرگ زرد رنگ که خیلی روشن بود به توپی نارنجی بدل شد و سپس بزرگتر شد و در افق بالا آمد، لبههای آن سیاه شدند و درحالی که دود از آن بلند میشد و جرقههایی در داخل آن نمایان بود، خاموش شد. به طور دقیق، یک دقیقه و نیم پس از انفجار، فاینمن صدای انفجاری عظیم و به دنبال آن صدای رعد و برق مصنوعی را شنید.»
به گفته جیمز کونانت، شیمیدان، انتظار میرفت انفجار نوری سریع رخ دهد، با اینحال نور سفید آنچنان آسمان را روشن کرده بود که برای لحظهای گمان کرد، زمین و زمان آتش گرفتهاست.
باب سربر نیز در فاصله ۳۲ کیلومتری از محل انفجار قرار داشت و درحالی که دراز کشیده بود، ماسک مخصوصی را جلوی چشمانش گرفته بود، با اینحال درست در لحظه انفجار ماسک را پایین آورد و بیناییاش را برای ۳۰ ثانیه از دست داد. در این خصوص گفت:« من برای ۳۰ثانیه کاملا کور شدهبودم، هنگامی که بیناییام را به دست آوردم، یک ستون بنفش درخشان را دیدم که تا ارتفاع ۶ یا ۹ هزار متری بالا میرفت. در حالی که در ۳۲ کیلومتری محل انفجار بودم اما میتوانستم گرما را روی صورتم احساس کنم.»
جو هیرشفلدر، شیمیدانی که برای اندازه گیری تخلیه رادیواکتیو، در این آزمایش شرکت داشت، در توصیف این لحظه اینگونه گفت:« ناگهان، شب به روز بدل شد و آسمان بسیار روشن شد و در حالی که هوا سرد و یخبندان بود، گرم شد، گوی آتش ناگهان از زرد به قرمز درآمد و درآخر با رنگ سفید از میان رفت. پس از حدود پنج ثانیه تاریکی بازگشت، اینبار رنگ بنفش زمین و زمان را فراگرفته بود، درست مثل اینکه ما توسط یک شفق قطبی احاطه شده بودیم.»
فرانک اوپنهایمر در کنار برادرش (رابرت) بود که انفجار رخ داد؛ او روی زمین دراز کشیده بود و درحالی که چشمان وی بسته بود اما نور انفجار به درون چشمهایش نفوذ کرد، وقتی برای اولین بار چشمان خود را باز کرد و به آسمان نگاه کرد، یک ابر غیرمعمول را دید که بسیار روشن و بسیار بنفش بود. فرانک با خود گفت:"شاید قرار است بر روی منطقه حرکت کند و ما را ببلعد."
او انتظار نداشت که گرمای انفجار به این شدت باشد؛ به باور فرانک وحشتناکترین چیز در خصوص این انفجار، غیرقابل پیشبینی بودن آن بود، اینکه این ابر عظیم بنفش که مملوء از مواد رادیواکتیو است، به کدام سمت خواهد رفت؟
ما هیچوقت پی نخواهیم برد که در لحظه انفجار دقیقا چه در سر اوپنهایمر گذشت، با اینحال در صبح همان روز، هنگامی که ویلیام ال. لارنس، خبرنگار نیویورک تایمز به او مراجعه کرد، طبق گزارش ها، اوپنهایمر احساسات خود را با این کلمه توصیف کرد:«وحشتناک» او به لارنس گفت که تأثیر انفجار این بود.
ارسال نظر