آیا رقبا در حال پر کردن جای آمریکا هستند؟
یک استدلال رایج علیه خروج نیروهای ایالات متحده به خطر ایجاد خلاءهای استراتژیک اشاره می کند که قدرت های رقیب می توانند آن را به نفع خود پر کنند.
خبرآنلاین: یک استدلال رایج علیه خروج نیروهای ایالات متحده به خطر ایجاد خلاءهای استراتژیک اشاره می کند که قدرت های رقیب می توانند آن را به نفع خود پر کنند.
(بنیامین فریدمن Benjamin H. Friedman مدیر بخش سیاست در اندیشکده "اولویت های دفاعی Defense Priorities") در مخالفت با ایده "ترس از خلاء" در موضوع عقب نشینی نیروهای آمریکایی است که ادعا می شود ریسک های یک خلاء راهبردی را در خود دارد و فرصت هایی را در اختیار حریفان آمریکا قرار می دهد تا با پُر کردن آن، به امتیازات بزرگی دست یابند.
وی طی گفتگویی جان گلیزر در اندیشکده کاتو گفت: یکصد سال پیش، غلبه های نظامی می توانست ثروت تولید کند. اکنون اما، شرایط به گونه ای تغییر یافته که چنین دستاوردهایی از اقبال کمتری برخوردار است. دلیل پایه ای اش این است که صد سال پیش، ثروت، بیشتر سرشتی صنعتی داشت و این آسانتر بود که یک غلبه نظامی را به ثروت و قدرت تبدیل کنیم. مثلا با کنترل نظامی مناطقی با تاسیسات گسترده صنعتی، می توانستید با اخذ مالیات و دیگر روش ها، ثروتی را بدست آورید که خوراک بیشتری برای نیروی نظامی شما فراهم می کرد.
به عبارت دیگر پیروزی های نظامی می توانست کمک کند که قدرتمندتر باشید. اکنون شرایط تغییر یافته هرچند کاملا هم از آن جهان فاصله نگرفته ایم چرا که هنوز هم خطوط تولید و فاکتورهایی از این قبیل در کار هستند. اما چند دلیل هست که امروزه، تبدیل پیروزی نظامی به ثروت و قدرت، دشوارتر شده است.
یک دلیلش این است که امروزه ثروت، بیشتر از گذر دانش، نرم افزار، کدها و امثال آن بدست می آید و اگر شما به فرض "سیلیکون ولی" را تسخیر کنید، چندان به این معنی نیست که بر مغز و ذهن مهندسان نرم افزاری مسلط شده اید و می توانید با غلبه نظامی، به دارایی های فکری دست یابید. این پیامد میمون صلح است.
یک دلیل دیگر هم ملی گرایی است. ملی گرایی مردم را در راستای خطوط ملی، برای ایستادن در برابر سلطه نظامی، بسیج می کند. البته ملی گرایی، پدیده تازه ای نیست اما در دوران ما، جلوه های نوینی در زمینه مخالفت با دخالت خارجی دارد.
عامل دیگر هم فن آوری ترابری است که به افراد این امکان را می دهد که به جای ماندن و بهره دادن به قدرت مسلط، یک ناحیه یا کشور را ترک کنند. برای مثال فرض کنید که چین، تایوان را تسخیر کند. در آن حالت، بی گمان شرکت هایی که نیمه هادی ها را تولید می کنند، یکی از هدف های اصلی یورش نظامی خواهند بود اما به احتمال زیاد، مهندسانی که این شرکت ها را اداره می کنند، از کشور فراری می شوند و بعید است که دانشی که در مغز این افراد است، چنان در کنترل چین قرار گیرد که بتواند از آن ثروت تولید کند.
بنابراین، غلبه نظامی، دشوارتر و دشوارتر می شود اما همزمان یک سرچشمه ایمنی هم برای کشورها از جمله بویژه ایالات متحده به شمار می رود که نگران سلطه یک دشمن که قلمروی را به اشغال در آورد نیستیم حال چه خلائی بر جای بماند یا نماند.
پس دلایل متنوعی وجود دارد که رهبران ایالات متحده به این نتیجه نرسیده اند که استقرارهای نظامی، بتواند تاثیرات مفید گذشته را داشته باشد و شما هم به پیامدهای منفی این مسئله پرداخته اید. می شود در این باره توضیح بدهید.
یک نکته روانشناختی در اینجا وجود دارد که شما ارزش بیش از حدی به چیزهایی می دهید که در گذشته داشته اید، برای مثال این کار را در ارزیابی فواید یک پایگاه نظامی خارجی که در گذشته داشته اید، انجام می دهید. این (خطا) را ممکن است در زمینه های مختلف زندگی، مثلا در ورزش و اقتصاد هم صورت دهید و عوامل هیجانی و احساسی در این ارزیابی ها نقش داشته باشد.
این است که وقتی نوبت به سیاست خارجی می رسد، ما (از نظر روانی) برای چشم انداز برخورداری از یک پایگاه نظامی تازه، آن ارزش (و در نتیجه عزمی) را نمی بینیم که برای یک پایگاه نظامی در گذشته قائل بودیم. یعنی به آنچه در گذشته داشته ایم، در قیاس با آنچه اکنون داریم، ارزش بیشتری می دهیم. از این عامل روانشناختی که بگذریم، به عامل دیگر یعنی سیاست می رسیم و تجربه و اطلاعاتی که در گذر زمان از اتحادها و مسائلی از این قبیل به دست آورده ایم و این دلایل اطلاعاتی هم جدای از آن جنبه روانشناختی، بر نگرش و عزم ما درباره حضور نظامی یا اتحادهای آینده، تاثیر می گذارد.
گاهی استدلال می شود که خروج از سوریه، یا در گذشته افغانستان، یا خاورمیانه بطور کلی، یا حضور کمتر در آفریقا یا دیگر بخش های جهان، خلائی را ایجاد می کند که موجب می شود دیگر قدرت ها به سراغ ما بیایند. حال آنکه به دلیل وجود اقیانوس هایی که فاصله دوری میان قلمروی ایالات متحده با دیگر قدرت ها ایجاد کرده، به دلیل قدرت نظامی آمریکا، به دلیل وجود سلاح های هسته ای و دیگر عوامل، ما نباید به خاطر این تفاوت های کوچک در موازنه قدرت، مثلا با چین، نگران امنیت خودمان باشیم.
مثلا اگر فرض کنیم که چین، زمانی یک تعداد نیرو در افغانستان خواهد داشت یا در آفریقا شدیدتر عمل خواهد کرد یا کارهایی در عربستان سعودی انجام خواهد داد که نفوذ بیشتری به پکن می دهد، اینها در واقع چندان تاثیری بر امنیت آمریکا نخواهد داشت چرا که جایگاه، منابع قدرت و منافع آمریکا چنان عمیق است که اینها چندان تفاوتی در موازنه قدرت ایجاد نمی کند. جهانِ کنونی با دوران پس از جنگ دوم و دوران جنگ سرد تغییر کرده و الزامات برای حضور نظامی که آن زمان وجود داشت، دیگر وجود ندارد.
اگر جایگاه و برتری های آمریکا تا به این حد عمیق است، چرا سیاستگذاران ما نمی توانند این را بفهمند و درونی خود کنند و چرا اینهمه نسبت به جایگاه و امنیت ملی آمریکا نگرانی وجود دارد؟
قدرت، ناامنی تولید می کند و این طعنِ یک قدرتِ بزرگ بودن است که این قدرت به جای آنکه شما را امن کند، به شما احساس ناامنی می دهد یعنی یک پارانویا. این است که برای کشوری چون ایالات متحده که چنین زمان درازی، قدرت مسلط جهان بوده، این احساس وجود دارد که ما تنها در صورت سلطه (نظامی) بر جهان می توانیم در امنیت باشیم. بسیاری از موسسات از جمله موسسات نظامی آمریکا، بر این تمرکز داشته اند که به جامعه آمریکا بیاموزند که ما وقتی در امنیت هستیم که (از نظر نظامی در جهان) بیشتر فعال باشیم.
نقش بازیگران محلی چیست؟
خاورمیانه را در نظر بگیرید که ما در آن حضور نظامی بزرگی داشته ایم. اولا (در صورت خروج آمریکا) خلائی بوجود نمی آید که چندان دوام بیاورد. دوم به فرض اینکه خلائی باشد، برای ایالات متحده اهمیتی از حیث امنیت ملی نخواهد داشت. سوم اینکه قدرت های خارجی چندان علاقمند به ورود برای پر کردن این خلاء ها نیستند. اگر ما بخواهیم به چین و روسیه آسیب بزنیم باید آنها را دعوت کنیم که در خاورمیانه حضور (نظامی) پیاده کنند تا همانطور که ما آسیب دیدیم، آنها هم صدمه ببینند.
نکته این است که بیشتر کشورهایی که ایالات متحده به آنها نیرو اعزام کرده، نه لزوما البته، دولت های ناکارآمد یا مشکل داری داشته اند، مشکلاتی که عمدتا ناشی از جنگ ها یا آشفتگی های داخلی است.
سوریه و عراق نمونه این کشورها هستند. حال آنکه در این کشورها، یک دولت محلی وجود دارد و نمی شود گفت که دولت هایی کاملا ناکارآمد هستند. نکته این است که اگر به تعبیری، اشغال آمریکایی (مثلا در شمال شرق سوریه) نباشد، در این کشورها در واقع خلائی وجود ندارد یا اگر هم وجود داشته باشد، هیچ قدرت خارجی ای حاضر به پرکردن (درازمدت) آن نیست.
درباره مساوی دانستن برتری راهبردی با حضور گسترده نظامی و دستاوردهای امنیتی چطور؟
برای مثال، روس ها به عنوان بخشی از برنامه مدیریت جنگ داخلی به سوریه آمدند نه اینکه مثلا قطعه ای از سوریه را در اختیار بگیرند. به نظرم چین و روسیه الگوی حضور نظامی آمریکا را دنبال نخواهند کرد چرا که می دانند با همان مشکلاتی برای غلبه بر کشورها و تمدن های دیگر روبرو خواهند شد که ما روبرو شدیم.
درباره نقاط حساسی چون تنگه هرمز، تنگه مالاکا، کانال سوئز و امثال آن و اینکه چرا اینها نقاطی "ویژه" تلقی می شوند: فرض کنیم یک تهدید این است که قدرتی بیاید و این گذرگاهها را بر روی تجارت جهانی ببندد. در حال حاضر، این ایالات متحده است که به دلیل سلطه دریایی اش، می تواند بزرگترین تهدید برای بستن احتمالی این گذرگاهها باشد و برخی طرفها را از دسترسی به این آبراهه ها باز بدارد.
البته مباحث زیادی در ایالات متحده درباره تضمین باز بودن این آبراهه ها وجود دارد که نمی شود گفت یکسره نادرست است اما این استدلال که به دلیل اهمیت چنین نقاط "حساسی" برای تجارت جهانی، حضور گسترده نظامی آمریکا را توجیه می کند، اغلب همراه با بزرگنمایی است. تنوع دسترسی های دریایی در جهان و نیز جهانی شدن تجارت، اهمیت این آبراهه ها را کمتر می کند.
نقش ملی گرایی در ایجاد مانع برای قدرتی چون چین برای غلبه نظامی بر جایی مثل تایوان چیست؟
فکر می کنم تهاجم روسیه به اوکراین، استثنایی است که قاعده را تایید می کند: اینکه هیچ قدرت دیگری از الگوی این یورش پیروی نخواهد کرد و آن هم به دلیل هزینه ها و آسیب هایی است که روسیه، هم توسط اوکراین و هم از گذر تحریم ها و مجازات های بیرونی، متحمل شده و می شود. در تایوان هم همانند اوکراین، قدرت ملی گرایی علیه غلبه نظامی چین انگیخته خواهد شد.
نکته دیگر به شرایطی باز می گردد که در صورت عقب کشیدن (قدرت نظامی) آمریکا، چین و روسیه آرام آرام به روش های غیرنظامی مثلا دیپلماسی یا تجارت در صدد افزایش نفوذ خود در مناطقی باشند که پیش از آن تحت نفوذ آمریکا بوده اند. استدلال مشابهی درباره ابتکار "کمربند و جاده" می شود که چین درصدد بهره برداری از آن برای نفوذ و کنترل دیگر کشورهاست.
آنچه که چینی ها عملا انجام می دهند، واگذاری وام های کمکی به کشورهای اطراف خودشان است و موضع دولت بایدن این است که ما هم باید همین الگو را پیاده کنیم و برنامه تقویت زیرساخت های کشورهای در حال توسعه را داشته باشیم. این جالب است چرا که پیش از این هم چنین برنامه ای تحت عنوان "کمک های ایالات متحده" وجود داشته است. نکته این است که هیچ نگرانی امنیتی ای از مثلا فعالیت چین در آفریقا، متوجه ایالات متحده نمی شود. البته ممکن است از نظر اقتصادی، برای آمریکا پیامدهایی داشته باشد اما تاثیری بر امنیت ملی آن ندارد.
نکته بنیادین بحث ما در این است که اگر آمریکا نگران سلطه نظامی دشمنانمان بر قلمروهای مختلف در جهان نباشد، در آن صورت می توانیم یک سیاست خارجی کاملا متفاوتی را دنبال کنیم که بی گمان خویشتندارانه تر، صلح آمیزتر و آرامتر است و کمتر با شرایطی روبرو می شویم که مجبور به استقرار نیرو در خاورمیانه و کشورهای در حال توسعه باشیم.
ارسال نظر