گُنده لاتی که یک قتل دلخراش را گردن گرفت
مهدی تدینی در پیج اینستاگرامی تاریخ اندیشی با مرور یک حادثه دلخراش در تهران قدیم درباره اکبر سلاخ نوشت.
برترینها: مهدی تدینی در پیج اینستاگرامی تاریخ اندیشی با مرور یک حادثه دلخراش در تهران قدیم درباره اکبر سلاخ نوشته است: تهران در شوک جنایتی فجیع فرورفته بود. قاتلی بیرحم زنی جوان و سه فرزندش را با چاقو به قتل رسانده و زیورآلات زن را دزدیده بود. قاتل به طمع جواهرات زن را کشته بود و گویا برای در امان ماندن از زاری بچهها آنها را هم از دم تیغ گذرانده بود. آدمکشی به بدویترین شکل ممکن! دوران رضاشاه بود و چنین رخدادی در شهر تهران که داستان امنیت بیمانند آن ورد زبانها بود به حیثیت شهر و حکومت آسیب جدی میزد. چه خبر شده بود که راهزنی بیسروپا به خود جرئت داده بود در مرکز امنیت ایران دست به چنین عمل شنیعی بزند!
چهلوهشت ساعت مهلت داده شد تا این پلشت بدنهاد بازداشت، محاکمه و به دار مجازات آویخته شود. مأموران نظمیه سختکوشانه به کار افتادند و افراد مظنون زیادی را بازداشت کردند تا از آنها بازجویی کنند. روز اول گذشت و آدمکش پیدا نشد، اما روز دوم خبر آمد آن نابکار دستگیر شده و به گناهش اعتراف کرده است: مردی به نام «اکبر سلاخ» که کارش سلاخی گوسفند بود و هنگام بازداشت نشانههای شکبرانگیز هم در او فراوان بود. چاقوی سلاخی، لباس خونی و تخصص و توانایی در به کارگیری چاقو... ضمن اینکه اهل آن محل بود، از آن محدوده گذر کرده بود و معروف هم بود که شبها به خوشگذرانی و عرقخوری میرود و چهبسا برای عیاشی شبانهاش چشم طمع به زیورآلات مقتولۀ بیگناه داشته است. اما از همۀ اینها مهمتر اینکه جدای از همۀ این نشانهها، خود او اصلاً به قتل اعتراف کرده بود و ادله دیگر بیمعنا بود وقتی قاتل به کردار زشت خود اعتراف کرده بود!
خبر قتل باعث وحشتی در شهر شده بود و اعادۀ حیثیت امنیت شهر ایجاب میکرد قاتل پستفطرت بیدرنگ اعدام شود. با اعترافات اکبر سلاخ محاکمه و اعدام دیگر کار آسانی بود. وقتی مجرم معترف است، فقط باید دادگاهی راه انداخت و دفتر و دستکی پهن کرد. تشریفات اداری طی میشود و حکم ــ حکمی که از پیش مشخص است ــ جاری.
اما ناگهان خبر آمد شخص دیگری بازداشت شده و او نیز به قتل اعتراف کرده است! نفر دوم فردی به نام «محمود» بود که گویا برای فروش چند تکه طلا نزد زرگری رفته بوده و زرگر تیزبین نشانههای ریز خون را در درزهای طلاها دیده بوده و مرد را تحویل مأموران داده بوده است. محمود هم بیدرنگ به قتل اعتراف میکند و معلوم میشود قاتل واقعی همین محمود است که بیشرمانه برای چند تکه طلا نزد زرگری رفته بوده و زرگر تیزبین نشانه های ریز خون را در درزهای طلا دیده بود و مرد را تحویل ماموران داده بوده است. محمود هم بیدرنگ به قتل اعتراف میکند و معلوم میشود قاتل واقعی همین محمود است که بی شرمانه برای چند تکه طلا چهار نفر از یک خانواده را سلاخی کرده است. اما پس آن اکبر سلاخ بیچاره چرا به قتل اعتراف کرده بود؟ کسی که به قتل اعتراف مـی کنـد مـی دانــد مجازات مرگ در انتظارش است! پس یا دیوانه است، یــا دست از زندگی شسته یا...
صحنه اعدام محمود قاتل
قضیه ساده بود. با اکبر در بازجویی کاری کرده بودند که او اعتراف به قتل و اعدام شدن را خوشبختی میدانست! او ترجیح داده بود سر دار باشد تا آن که شکنجه اعتراف گیری پیدا کند. وقتی از او پرسیدند چرا به گناه نکرده اعتراف کرده است پاسخ داد هر کس یک نوبت دچار دستبندهای قپانی و اماله های آب جوش و کشیدن ناخنها و شکستن بندبند انگشتها و آویخته شدن از بیضه ها شده باشد میداند که اقرار کردن به جرم نکرده و هر چه زودتر مردن، پیش آنها عروسی و جایزه و انعام است!
ما کافی بود محمود آدمکش واقعی، کمی دندان سر جگر می گذاشت چند روزی به طلافروشی نمی رفت یا اصلاً آن زرگر تیزیین رد خون را در شیار طلاها نمی دید. به همین آسانی یک بیگناه اعدام میشد. آب از آب هم نمی خورد و هر چه این اعدام شتابان تر هم صورت می گرفت همه راضی تر بودند اصل قضیه اعتراف بود - که اکبر سلاخ کرده بود.
وقتی فردی به جرم کرده یا ناکرده ــــــ خـــود اعتراف می کرد، پای اعترافاتش را امضا می کرد و فرداروز روزنامه ها اعترافاتش را جار میزدند، همه به اهدافشان می رسیدند امنیت دوباره تضمین میشد و همه خیالشان راحت میشد آن قاتل خطرناک دیگر در شهر نیست، قدرت مأموران امنیه اثبات میشد، درز تصادفی در دیوار امنیتی پر میشد، اولیای دم قدری آرام می گرفتند، میــل انتقامگیری مردم ارضا میشد خاطر جریحه دارشده جامعه التیام می یافت و از همه مهمتر، لیاقت آن مأمور(ان) امنیه که قاتل را بازداشت کرده و مقر آورده بود اثبات میشد و یک شبه همه چیز به حالت عادی بازمی گشت... وقتی در پیدا شدن قاتل این همه مزایا و فواید وجود داشت دیگـــر چه اهمیتی داشت که آیا این قاتل واقعاً مرتکب قتل شده باشد یا نه! مهم اعتراف است که آن هم راه دارد.
پی نوشت:
ماجرای «محمود «قاتل در جلد اول کتاب تهران قدیم» نوشته جعفر شهری آمده است (ص ۳۹۵-۳۹۹) جعفر شهری (۱۲۹۳-۱۳۷۸) نویسنده و پژوهشگر تاریخ چند اثر تاریخی دارد. آثار او نوعی تاریخ نگاری کوچه و بازاری است و در مواردی دقت های لازم در
پژوهشهای علمی را ندارد ولی کتابهایش بسیار خواندنی است.
نظر کاربران
محمود قاتل قیافه اش شبیه...
تاریخ تکرار مکررات ه
الان که گنده لات های دولتی و مجلسی داریم که اقتصاد ایران را فلج کرده
آفرین، چه داستان واقعی و احساسی بود، قطعا که حال و روز امروزی است و بس.
چه حکایت آشنایی
رضا شاه قاتل میکشت و نانوای گرانفروش ادب میکرد و راه زنان و غارتگران را میکشت ..
یکی دیگه گرانفروش رو پاداش دادو غارتگران را در جایی امن نگهداری میکند و قاتلان را آزاد ..
چقدر به جا مطلب گذاشتید 😪😪😪😪😪
خدا شکرت ازبابت اینکه اگرشب سرموبزارم بالین
وموردم کسی روازخودم رنج ندادم
چه برست به شکنجه
همونه مملکت که صاحب نداشته باشد غورباقه حفت تیرمیکشه
این داستان اعتراف گیری چقدر شبیه ...
حرفت عالیست
چه ربطی داره اون موقع دوربین بوده
حال امروز.. اگه برادر خودت هم کشته بود این طوری شاعر میشدی؟
خدایا خودت میدانی و،،،،، قاضی تویی وبس نه،،،،
خداوند رحتشان بکند و به خانواده های عزیز و محترم و بزرگوارشان صبر و سلامتی بدهد انشالله
دقیقااااا
دقیقا
چه داستان قشنگ و به جایی،...
چرا.ضارب.من.دستگیر.نشد
با.چاقو.به.من.حمله.کردن.با.دست.بسته.کتک.میزد.با.چاقو صلاخی
شدم