کجای راه را اشتباه رفتیم؟!
چند روزیست بخشی از توان کشور درگیر ماجرای فوت خانم مهسا امینی است . کم و کیف این ماجرا و اینکه آیا پلیس در قضیه درگذشت وی مقصر بوده است یا خیر موضوعی قضاییست که باید در فرصت مقتضی و توسط قضات و کارشناسان امر مورد بحث و بررسی قرار بگیرد اما ابعاد سیاسی و اجتماعی آن دارای زوایاییست که از ضعف ساختار سیاسی و فرهنگی کشور و تجربه ناپذیر و لجباز بودن آن حکایت دارد.
علیرضا کیانفر در خبرگزاری برنا نوشت: چند روزیست بخشی از توان کشور درگیر ماجرای فوت خانم مهسا امینی است . کم و کیف این ماجرا و اینکه آیا پلیس در قضیه درگذشت وی مقصر بوده است یا خیر موضوعی قضاییست که باید در فرصت مقتضی و توسط قضات و کارشناسان امر مورد بحث و بررسی قرار بگیرد اما ابعاد سیاسی و اجتماعی آن دارای زوایاییست که از ضعف ساختار سیاسی و فرهنگی کشور و تجربه ناپذیر و لجباز بودن آن حکایت دارد.
دورنمای داستان به این شکل است که خانمی توسط گشت ارشاد بازداشت شده و جان خود را به هر دلیل ( قصور پلیس ، ضعف جسمی و یا ترس ) از دست داده است . پلیس توضیح می دهد و ضرب و جرح نام برده را کتمان می کند و شواهد نیز ظاهراً ادعای پلیس را تایید میکنند ، قوه قضاییه از رسیدگی آنی و دقیق به پرونده صحبت می کند و رسانه ها در پی روشن کردن ابعاد آن هستند اما حداقل بخشی از افکار عمومی به هیچ عنوان پذیرای ادعاها و وعده های ارگان های رسمی نیستند. چرا به این روز افتادیم و بخشی از مردم اظهارات رسمی را باور ندارند ؟
در پاسخ به این سوال باید چند پارامتر را کاملا مورد توجه قرار دهیم؛ اول اینکه اعتبار قوه قضائیه در سال های اخیر بواسطه تخریب مکرر توسط ضدانقلاب و همچنین سهل انگاری در اطلاع رسانی درست در برخی پرونده ها و حس نادیده گرفتن برخی دیگر از پرونده ها در ذهن مردم شدیداً تحت شعاع قرار گرفته است و این مورد به بخشی از مردم باورانده شده که نمی توان روی رای و نظر قوه قضاییه خصوصا در پرونده های مرتبط با بخش های مختلف نظام حساب باز کرد.
از سوی دیگر پلیس به مرغ عروسی و عزای اشتباهات مدیران فرهنگی ، سیاسی و اجتماعی بدل شده و هر بخشی از نظام که نمی تواند گرهی را باز کند، در نهایت نیروی انتظامی را به میدان آورده و تلاش می کند وظیفه خود را با ابزار قدرت پلیس جلو ببرد؛ حال آنکه این نگرش در دراز مدت جایگاه پلیس را کاملا تخریب و وجه مردمی آن را در ذهن مردم مخدوش می کند . یک نمونه واضح برای این ضایعه بزرگ حوادث آبان ۹۸ و نادیده گرفتن افکار عمومی در بحث افزایش قیمت بنزین بود که می توانست با یک مدیریت درست فرهنگی و رسانه ای حل شود اما به بدترین شکل ممکن به مواجه مردم و نیروی انتظامی بدل شد .
اما ضلع اصلی تعامل دولت و ملت ها یعنی رسانه سالیان سال است دغدغه های قشری که باعنوان هنجار شکن ، قانون گریز و یا اصطلاحاتی از این دست می شناسد را نادیده گرفته و وجود آنها را کتمان کرده است . در واقع بجای به چالش کشیدن آنان و آنتن دادن برای اظهار و تبیین افکار این گروه نوعی بی اعتنایی عمدی در رفتار رسانه های رسمی برای شنیده شدن آنها مشاهده می شود. وقتی رسانه های رسمی که قرار است زبان ملت باشند گروهی از جامعه را نادیده می گیرند این بخش جامعه خواه - ناخواه مخاطب رسانه های وابسته به معاندین می شوند که طرحی جز فاصله انداختن بین مردم و نظام ندارند. عمده دیده شدن این قشر در رسانه ملی ، خبرگزاری ها و سایت ها محدود به زمانی می شود که نظام نیازمند بیانگر مقبولیت و فراگیری خود است و زمانی که این قشر نیازمند اظهار نظر هستند دست رد به سینه آنها زده می شود.
در کنار عوامل بالا پس زدن سیاسی جریان دگراندیش ، نداشتن نماینده توسط این قشر در حاکمیت و تلاش برای یکدست سازی فضای احزاب و گروه ها روز به روز بخشی از مردم را به سمت فاصله گرفتن از نظام و هل دادن آنها به سمت معاندین پیش می برد. شخصا مشاهده کردم که بسیاری از جوانان دهه هشتادی که در تجمعات اخیر فعالیت می کردند، دردی جز دیده و شنیده شدن و نقش گرفتن درباره سرنوشت کشورشان ندارند. زمانی که این جوان و نوجوان هیجان زده ، پرشور و دغدغه مند از جانب دولت ها نقشی نپذیرد، هر نقش جعلی و کذایی که از جانب دشمنان این کشور باعنوان مبارز و آزادی طلب به وی داده شود را به عنوان سند افتخار خود تلقی می کند و برای دمیدن در آتشی که از ابعاد و دست های پشت پرده آن هیچ خبری ندارد تمام تلاش و انرژی جوانی خود را صرف می کند.
در کشاکش علل و عوامل فوت خانم مهسا امینی و حوادث تلخ پس از آن که بخشی از چهره ها ، سلبریتی ها و مردم انگشت اتهام را به سمت نیروی انتظامی گرفته اند نباید قصور بزرگ نهادهای فرهنگی- رسانه ای در برخورد با قشر جوان دگر اندیش را نادیده گرفت. حلقه خودی ها را باید آنقدر وسیع ببینیم که حتی یک نفر از مردم ایران در آن جا نماند چه برسد به اینکه قشری را که باز هم به دلیل ضعف و اشتباهات خودمان میلی به هنجارگریزی و آزادی نمایی پیدا کرده کلا از هدف هر برنامه فرهنگی و اجتماعی خارج کنیم و تنها روش مواجهه با آنها را گشت ارشاد و دستگاه قضایی بدانیم.
هیچ کدام از نهادهای فرهنگی کشور تولید محتوای مناسبی برای قشر جوان دگراندیش دهه هشتادی ندارند. زبان، ادبیات و جهان بینی فرهنگی ها و مصلحان اجتماعی کاملا برای این قشر بیگانه است و اینان با هیچ وصله ای به الگوهای مدنظر جریان فرهنگی کشور نمی چسبند.
ذهن خلاق ، جستجوگر و کنجکاو این دست از جوانان که هرگز هدف هیچ برنامه فرهنگی نبوده با مفاهیم مدنظر رپ های لی آنجلسی و زیرزمینی انباشته شده و هیچ نقطه اشتراکی بین ذهنیتش و آنچه نظام فرهنگی کشور به آن می اندیشد وجود ندارد. این قشر نه مخاطب اثری مانند « سلام فرمانده » است و نه کسی مفاهیم تولیداتی اینچنینی را به زبان خودش برایش تفسیر و تبیین کرده . ادبیات فعالان فرهنگی دهه های قبل برایش از هر زبان بیگانه ای بیگانه تر است و در سال های متمادی و با غفلت طولانی ما به ادبیات و مفاهیم رپ امثال تتلوها که پر از هرزگی، سطحی نگری و با اصالت بخشی به لذت ها و فرار از هنجارهاست خو کرده است.
نظام برای ایمن ماندن از دشمنان و پیشبرد اهدافش به همه گروه ها ، اقشار و نگرش ها نیازمند است و باید برای همه سلیقه ها در ساختار سیاسی و فرهنگی کشور نقش و برنامه ای در نظر بگیرد . از سوی دیگر نادیده گرفتن تجربه های حکم رانی در تقسیم قدرت میان همه نگرش ها باید جدی گرفته شود و سهم دادن به گروه ها و نگرش های خاص هر چند با ذائقه و عقاید صاحبان قدرت و دولتمردان سازگار نباشد، در آرامش سیاسی موثر است . نادیده گرفتن این موضوع چاره ای جز نقش بازی کردن مخاطبان دگر اندیش در شبکه های اجتماعی و کف خیابان باقی نمی گذارد و این نه خواسته مردم است و نه خواسته دولتمردان و حاکمان دلسوز و می تواند بهترین ابزار برای به بازی گرفتن مردم توسط دشمنان باشد.
ارسال نظر