تراژدی فرزاد؛ مرد اوتیسمی که عریان رها شد
رسول اسدزاده نوشت: این چهره تار شده، فرزاد است. خلاصه ماجرا از این قرار است که این فرد مبتلا به اوتیسم در روز دوازده شهریور ربوده شده، مورد تجاوز جنسی و آزار و ضرب و شتم قرار گرفته و عریان و کتک خورده در خیابان رها شده است.
برترینها: رسول اسدزاده نوشت: این چهره تار شده، فرزاد است. خلاصه ماجرا از این قرار است که این فرد مبتلا به اوتیسم در روز دوازده شهریور ربوده شده، مورد تجاوز جنسی و آزار و ضرب و شتم قرار گرفته و عریان و کتک خورده در خیابان رها شده است. از سیزدهم شهریور روزی که فرزاد از طریق تماس مردم با اورژانس به بیمارستان فیروزآبادی منتقل شده تا شانزده شهریور که والدین او باز از طریق اطلاع رسانیِ مردمی از حضور فرزندشان در بیمارستان مطلع شدهاند یک سلسله ندانم کاری و بیتفاوتی حرفهای و اخلاقی اتفاق است.
عدم آشنایی پرسنل بیمارستان به علائم اختلال اوتیسم، عدم رسیدگی مناسب به او و عدم اطلاع رسانی صحیح و به موقع به پلیس و پزشکی قانونی و بیتفاوتی اخلاقی عجیبی که در خصوص این قربانیِ صامت صورت گرفته این روزها باعث نگرانی، رنج و اندوه خانواده اوتیسم ایران شده است. در داستان غم انگیز فرزاد چندین تراژدی موازی در روز روشن اتفاق افتاده است که ربودن یک انسان ناتوان، تجاوز و شکنجه جسمی او ظاهرا اصلیترین شالوده این داستان است، اما به گمان من تراژدی اصلی پس از یافته شدن او در خیابان است.
انسانِ صامت، ترسیده، شکنجه شده و عریان در خیابان رها شده، به بیمارستان سپرده میشود، بیمارستانی که پرسنل آن اساسا باید با چنین موردی برخوردی فارغ از بوروکراسی معمول داشته باشند. در راهروهای بیمارستان فیروزآبادی حسِ همدردی گم شده است. به این میاندیشم چند نفر از پزشکان و پرستاران در این بیمارستان به فکر مهاجرت هستند، چند نفر از پرسنل خدمات و کارمندان درگیرِ افسردگی، ناامیدی و گرانی زندگی و مشقّات زیستن هستند.
چند نفر دچار فردگرایی و انزوای دوران دیجیتال هستند. چند بیمار منتظر تامین داروهای نایاب هستند، کادر درمان و اداری تا چه حد درگیرِ فقر و ناتوانی بیماران در تامین هزینه درمان هستند. فرزاد درون چه گردابی گم شده، چه جور ملغمهای از مصائب در این بیمارستان وجود دارد که فرزاد در آن نامرئی شده؟ اینها سوالات سختی است، سولاتی که پاسخ های آن هم غالبا قاطیِ گرداب میشوند. از انکار و کتمان تا پاسکاری مشکل به دیگری... چند روز پیش درباره شلیر رسولی که برای فرار از تبعات تجاوز خودش را کشت سخن گفتیم و حالا از چیزی حرف میزنیم که حتی روایت کردن آن هم زردآب به دهان آدم میآورد. تجاوز به بیمار اوتیسمی به کسی که اختلال در احساس و برقراری رابطه با جهان خارج دارد را چگونه میشود تصویر کرد؟ ما برای رویارویی با هم نوعانمان که به دیو و دَد مسخ میشوند چه کنیم؟ با این زندگی چه کنیم؟ تاب و تحمل انسان برای دیدن و شنیدنِ شناعت چقدر است؟
ارسال نظر