راز مشهور شدن معروف ترین رمان عباس معروفی
یادداشت فرشته نوبخت نویسنده و منتقد ادبی درباره رمان سمفونی مردگان یکی از مهم ترین آثار زنده یاد عباس معروفی مورد توجه قرار کاربران قرار گرفت.
همشهری آنلاین: همزمان با اعلام خبر ابتلا به سرطان زنده یاد عباس معروفی رماننویس ایرانی مقیم آلمان و خالق آثاری چون «سمفونی مردگان» و «سال بلوا» در سال ۱۴۰۰، یادداشتی از فرشته نوبخت، رمان نویس، منتقد و نویسنده، درباره رمان سمفونی مردگان عباس معروفی می خوانیم که همزمان با انتشار خبر درگذشت این نویسنده فقید مورد توجه کاربران قرار گرفته است.
نوبخت نوشت: «شهرت این رمان تا جایی است که غالباً عباس معروفی را با «سمفونی مردگان» میشناسند، همانطور که احمد محمود را با «همسایهها» و هوشنگ گلشیری را با «شازده احتجاب» و غلامحسین ساعدی را با «عزاداران بیل». نویسنده نقد دلیل ماندگاری «سمفونی مردگان» را در پیوند آن با کهنالگوها و اسطورههای زنده در حافظه جمعی ایرانی میداند و اعتقاد دارد دو عنصرِ زمان و راوی؛ و دو چارچوبِ اسطوره و تاریخ؛ یک فضایِ خیالی میسازند که روایت را فراتر از خط داستانیاش میبرد.
«سمفونی مردگان» (۱۳۶۸)، نوشتهی عباس معروفی، بیش از هر چیز یک شاهکارِ ماندگار در ادبیاتِ معاصر ما است. این رمان، امروز، جزء آثار کلاسیک ادبیاتِ فارسی قلمداد میشود و کمتر کسی ممکن است آن را نخوانده، یا دستکم مواجههای با آن نداشته باشد. شهرت این رمان تا جایی است که غالباً عباس معروفی را با «سمفونی مردگان» میشناسند، همانطور که احمد محمود را با «همسایهها» و هوشنگ گلشیری را با «شازده احتجاب» و غلامحسین ساعدی را با «عزاداران بیل».
اما چرا این رمان تا این اندازه موفق شد در بین فارسیزبانان جای خود را باز کند؟ این سوالی است که قصد دارم در این نوشته به آن بپردازم. فرض این است که راز ماندگاری و کلاسیکشدن آثار ادبی در رابطهی آنها با حافظهی جمعی و شیوههای روایی است که در ساخت آن بهکار میرود. اما این چگونه رابطهای است؟ یا بهتر است بپرسیم چگونه این رابطه ممکن خواهد شد؟
ادبیات، به گواه تاریخ، در عالیترین شکل از بیان هنری تجلی مییابد. هر رویدادی میتواند در تاریخ ثبت شود، ولی نمیتوان مطمئن بود آنچه ثبت شده و به ما رسیده، همان است که باید باشد. در واقع کمترین احتمال وجود دارد که از روایتهای تاریخی بتوانیم به کُنه حقایق و وقایع دست یابیم و تازه مگر اصلاً چنین دستیابی ممکن است؟ از منظر لوکاچ این دستیابی در قالب تجسمبخشیدن به تراکمات اجتماعی و تاریخی و تناقضات زندگی، تنها قالبی دراماتیک میطلبد. زیرا اگر هدف یافتن حقیقت یا فهم ذرّهای از آن باشد، جوهر آن هرگز بیواسطه آشکار نمیشود. ما در زندگی شاهد کشمکشهای در ظاهر دراماتیک و حتی دگرگونیهای اجتماعی هستیم، اما اینها تنها «واقعیتهای کلّی» ِ زندگی هستند و نه چیزی بیشتر. در حالیکه شکلهای ادبی، نظیرِ رمان، به این واقعیتهای کلّی، عمومیت و بسط میبخشند و تجربهای فشرده، بدیع و تازه از آن میآفرینند که در رابطهی میان مخاطب و متن پدیدار میشود.
در «سمفونی مردگان» و تقریبا تمام آثاری که به این مرتبه از جایگاه در حافظهی ما (و هر ملّتی) رسیدهاند، میتوانیم چنین ویژگی را سراغ بگیریم. عباس معروفی بعد از این رمان، باز هم مینویسد. «سالِ بلوا» (۱۳۷۱)، «پیکر فرهاد» (۱۳۸۱)، «فریدون سه پسر داشت» (۱۳۸۲) و … اما حافظهی ما مدام به این اثر باز میگردد به این علت که این اثر میتواند با محتوای خاطرههای جمعی مخاطب رابطه برقرار کند و همراه با زمان جلو بیاید و مدام تجربههایی تازه بیافریند.
اولین مؤلفهای که در رمان «سمفونی مردگان» اساسی تلقی میشود، نوعِ روایتِ واقعیتهای زندگی است. ویژگی که در همان پارگرافِ اول قلاب انداخته و مخاطب را به خود جذب میکند. «سمفونی مردگان» با یک جدال واقعی و قابل لمس از دلِ سرما و گرما آغاز میشود. «دودی ملایم» که «زیر طاقهای ضربی و گنبدی کاروانسرای آجیلفروشها لُمبر» میخورد و سرمایی که از پسِ برفِ سنگینِ بند آمده، همراه با دود و بخار در فضا آکنده است و جنبوجوش باربرها و «دستهای یخزدهشان» تناقض و در عین حال جدالی نرم را در پس روزمرگی بازنمایی میکند.
رمان خط داستانی سرراست و محکمی دارد که خواننده به سرعت درگیرِ آن میشود به نحوی که نمیتواند کتاب را زمین بگذارد. دلیلش تجسم واقعیتهای زندگی و ترکیب آن با کُهنالگوها به صورتی خاص و روشن است که در آن میتوانیم شخصیتهایی نظیر ایاز، اورهان، آیدین، آیدا و پدر را در یک رابطهی پیوسته با استنتاجهای کلیِ اجتماعی، تاریخی و انسانی ببینیم. این بیواسطگی و پیوستگی برآمده از ناخودآگاهِ جمعی، بیآنکه چیزی از خصوصیت شخصیتها کم کند، مخاطب را درون یک فضای گفتمانی و تخیل فعال قرار میدهد، به نحوی که خود را بخشی از آن میبیند.
اینجا دیگر تنها خط داستان نیست که شکل بسط یافتهای از جهان داستانی میسازد، بلکه شیوهی روایتِ آناکرونیستی است که با شکستن زمان، آشوب و تنشی در نظم زمان پدید میآورد که به چرخشهای مداوم راوی از اول شخص به سومشخص سرایت میکند، و در نتیجه روایت را به فراتر از خط داستانیاش میبرد. به این ترتیب از دو عنصرِ زمان و راوی؛ و دو چارچوبِ اسطوره و تاریخ؛ یک فضایِ خیالی کارسازی میشود تا مخاطبی که رمان را میخواند، در اتمسفر آن به موضوعاتی بیندیشد که زمینهاش در داستان اصلی وجود دارد.
به این ترتیب مخاطب با اولین جملات داستان به میانِ حادثه پرتاب میشود، هنگامی که از زبان ایاز میخواند: «مگر کسی بویی برده؟ سالها گذشته و هیچ مشکلی پیش نیامده!» (صفحه ۹) و از اورهان میشنود: «با گوشهای خود شنیدهام که میگویند برادرکش!» و ذهنِ فعال شروع میکند به جستجو و ناخودآگاه داستانهایی را در لحظه حاضر میکند که اگر چه خاستگاه دینی و اساطیری دارند، – هابیل و قابیل؟ یوسف و برادران؟ فریدون و پسران؟ اورمزد و اهریمن؟ – اما به مثابه اشاراتی، معانی پنهانی را در رابطه با رفتارهای جمعی عیان میکنند.
در واقع به همان سرعتی که داستان پا گرفته، لایههای معناییاش در چارچوبهای از پیش موجودِ اسطوره شکل میگیرند و موتور محرکهی روایت و برساخت معناها میشوند. نمادهایی که در این سطح از روایت بهکار رفتهاند، در سازمانبخشی به ساختار معناها و تداعی آنها نقش اصلی را دارند ضمن آنکه اتمسفر و فضای حاکم بر رمان را نیز میسازند. به عنوان مثال، «برف» که نشانهای از سرما و انجماد عاطفی شخصیتها است، سپیدیاش در تضاد با تیرگی قلب و آتشِ کینهی اورهان از برادر جلوهگر میشود و همچنین «ساعت» که نشانهای از زمان است و بایستی ویژگیِ کرونولوژیک داشته باشد، اما سیسال است که از کار افتاده و بر ضد خود عمل میکند و همچنین طبیعت بیرحم و حیواناتی مانند لاشخور و گرگ که نمادهایی از خوی و خصلتِ غیرانسانی شخصیتها به ویژه اورهان و ایاز هستند.
در اینجا زمان و نمادهای مربوط به آن از همه اساسیتر هستند. ساعت از یک سو نشانهی زمانی است که بایستی در حال گذر باشد، و از سوی دیگر نماد نفی زمان؛ چرا که برای همیشه کارکرد خود را از دست داده است. «اما بیش از سیسال میشد که از کار افتاده بود.» (صفحه ۱۷) در «سمفونی مردگان»، عباس معروفی با این دو شکل از زمان، که یکی نشانهی تاریخ است و دیگری نمادین و اساطیری، بازی میکند. بازیای که منجر به احضار همزمان تاریخ و اسطوره است و در جهت روایت انجام میشود، اما چندان هم قابل پیشبینی نیست.
جایی که تاریخ پیش میرود، این اسطوره است که به آن شکل و معنا میدهد، و بر عکس جایی که اسطوره جلو آمده، در واقع این متن تاریخ است که در حال بیرون کشیدن معنا از دلِ آن است. در نهایت جلوهای که این دو به یکدیگر میبخشند، از بازی فراتر رفته و به کار گفتمان میآید. پس دیگر اورهان صرفا شخصیتی در داستان نیست که خشونت، سردی و بیرحمیِ او نسبت به برادران یا نیّت او در کشتن برادر، جنبهای دراماتیک از شخصیت او به شمار رود. بلکه نماد و تصویری سخنگو است برای بازاندیشی در رفتارهای جمعیِ تاریخی یک ملّت.
همچنین است آیدین که هنرمند است و شعرهایش -که «همهی هستیِ او» هستند- را پدر میسوزاند. پس آیدین هم نمادی است که تاریخ را جلو میآورد و اسطوره را وامیدارد تا به حقایق سروشکلی بدهد. به یاد بیاورید صحنهی سوزاندن کتابهای آیدین را توسط پدر و دستیاری برادر که چگونه در آن نمادهایی از طبیعت مثل خورشیدگرفتگی با تاریکی و نورِ آتش میآمیزد و پس از آن چگونه اندوهی برای همیشه در روح آیدین لانه میکند و از او موجودی بیتفاوت و دلسرد میسازد. معروفی در این گوشه از روایت از اسطوره برای بیرون کشیدن معنی از واقعه بهره میگیرد و در نتیجه خاطرهای دور را از حافظهتاریخی ما احضار میکند که در آن بوی کاغذ و چرمِ سوختهی کتابها را میشنویم، ایرج و برادرانش را به یاد میآوریم و اورمزد و اهریمن، پسرانِ زُروان [۱] را؛ و آنگاه اندوه ابدی را که در روح فرزند آدم لانه کرده، حس میکنیم.
«مادر گریه میکرد… گفت: “بلا، بلا، بلا. ”… پدر گفت: “ما خون کردهایم؟ ”… و نماز وحشت خواند و بعد که هوا گرگ و میش شد، بیآنکه با کسی حرف بزند به حیاط رفت و در لحظهای که خورشید از تیرگی در آمد، آن اتاق را (اتاق آیدین) با تمام اثاثیه و کتابهایش به آتش کشید.» (صفحه ۱۸۳)
معروفی اتاق فکری را آجر به آجر از نمادها و استعارهها، برمبنای یک داستان میسازد. داستانی که اصلیترین ویژگیِ آن، به سببِ دخالت عناصر تاریخی و اساطیری، آزادی و تحرک خیال است. میگویم آزادی، زیرا نمیتوان مطمئن بود که ذهن مخاطب در مواجهه با این سمفونی، چگونه عمل خواهد کرد. این موضوع را میتوان در چکیده داستانهایی که طی سالیان از این رمان بیرون آمده، مشاهد کرد. بسیاری از این چکیده داستانها، کاملاً محدود بر وجهِ اساطیری رمان و شباهت داستان اصلی با کهنالگوهایی نظیر برادرکشی هستند؛ و برخی نیز تنها به شرح داستان اصلی پرداختهاند و گاه نیز اشاراتی به زمینههای تاریخی که بستر روایت قرار گرفتهاند، شده است. در حالیکه به وضوح و روشنی نمیتوان مرزی میان هر یک از این سویهها در «سمفونی مردگان» متصور شد. بهطور مثال نمیتوان بدون در نظر گرفتنِ جنبههای تاریخی ایران در فاصلهی سالهای پیش تا پس از جنگ جهانی دوم و در نظر گرفتن شرایط اجتماعی و سیاسی آن سالها، یا جنبههای اسطورهای که وقایع را با نفی زمان به زوایایی از حافظهی جمعی بسط میدهد، به درکی درست از چرایی سبک روایتِ معروفی در رمان رسید.
در واقع، میشود گفت که اتمسفر و فضا در «سمفونی مردگان» نتیجهی برخورد نیروهای غیر همعرض و متنهایی است که معروفی آنها را از مستنداتِ تاریخی، گزارشات روزنامهها و حافظهی جمعی به عاریه گرفته. این فضا، وهمآلوده و سودازده است و با این همه نشانههای حیات اجتماعی و تاریخی ایران را در سالهای جنگ جهانی دوم، حضور متفقین و اشغال آذربایجان توسط روسها، میبینیم.
ایاز، روزنامهها را با صدای بلند میخواند در حالیکه جریانِ روزمرهی زندگی، به مرور زیر انبوهی از برف در حال مدفون شدن است؛ و شخصیتها یکی یکی به شکلی اسرارآمیز به جهان مردگان میپیوندند و ارواح آنها در قالب خاطره به روایت اورهان باز میگردند. «هیچکس آخر نفهمید که چه بلایی سرِ آیدا آمده بود که ناچار شد خود را بسوزاند.» (صفحه ۲۶۶) همچنانکه داستان جلو میرود، واقعیتها در پیوند با اسطوره و خیال بسط یافته و استنتاجهای کلی را ممکن میسازند. تا جایی که میبینیم این اسطوره است که در حال شکلدادن به روایت و بیرون کشیدن معنا از دلِ داستان است و شخصیتها، مانندِ اورهان که عقیم است و ابتر، آیدین که روشنفکر است و سرخورده، و ایاز که با آنکه در ظاهر نمایندهی خردِ جمعی است و به قول پدر «یک آدم معمولی نیست» و «شرق و غرب عالم در مشتش است»، در دسیسهچینی و فریب جلودار است.
ارسال نظر