نقطه غمانگیز در ماجرای ورود بانوان به استادیومها
اینکه دو دهه چنین تقاضایی وجود داشته باشد و تصمیمگیرندگان وقعی به این تقاضا ننهند و نهایتا با فشار فیفا به این خواستۀ ملی تن بدهند، یعنی چه؟
هومان دوراندیش در عصر ایران نوشت: ورود زنان به استادیوم آزادی در بازی اخیر استقلال در لیگ برتر ایران، قطعا واقعۀ مبارکی بود. اگرچه برخی رسانهها نوشتند که زنان بسیاری هم پشت در ورزشگاه ماندند یا موفق نشدند بلیت بخرند، ولی آنچه که رخ داد، به هر حال گامی به پیش بود.
اما نکتۀ غمانگیز ماجرا این است که ورود زنان به ورزشگاه آزادی نتیجۀ فشار فیفا بود. از زمان روی کار آمدن دولت خاتمی، بویژه از اوایل دهۀ 1380، مطالبۀ ورود زنان به ورزشگاههای فوتبال در ایران مطرح بوده است.
اینکه دو دهه چنین تقاضایی وجود داشته باشد و تصمیمگیرندگان وقعی به این تقاضا ننهند و نهایتا با فشار فیفا به این خواستۀ ملی تن بدهند، یعنی چه؟
به نظر میرسد کمترین معنای این ماجرا این است که دموکراتیزاسیون صرفا امری درونزا نیست بلکه عوامل بیرونی و بازیگران خارجی هم در تحقق آزادیهای دموکراتیک در یک کشور نقش دارند.
ورود زنان به ورزشگاهها، بویژه اگر حالتی نرمال پیدا کند و محدود و کنترلشده نباشد، قطعا مصداق دموکراتیزاسیون است. یعنی نمونۀ بارزی از دموکراتیکشدن مناسبات اجتماعی در جامعۀ ایران است.
به چه دلیل مردان حق تماشای فوتبال در ورزشگاهها را دارند و زنان نه؟ دموکراتیزاسیون یعنی منصفانهتر شدن روابط و مناسبات در همۀ حوزههای زندگی بشر.
اینکه حضور زنان در ورزشگاههای داخل کشور محصول فشار یک نهاد قدرتمند بین المللی است (فیفا)، نکتهای عبرتآموز هم دارد و آن اینکه، برای تحقق جهانی دموکراتیکتر، همۀ نهادهای جهانی کم و بیش مسئولاند.
در تابستان 1382 محمد خاتمی در دیدار با نمایندگان مجلس ششم گفت «من استبداد داخلی را به آزادی خارجی ترجیح میدهم.» چنین نگرشی آشکارا اشتباه است.
دولت خاتمی و مجلس ششم و سپس دولت روحانی و مجلس دهم هر چه تلاش کردند نتوانستند آزادی حضور زنان ایرانی در ورزشگاهها را محقق سازند اما به نظر میرسد که فیفا از عهدۀ این کار برآمده است.
قطعا آزادی باید درونزا هم باشد. یعنی آزادی را برای مردمی که خواستار آن نیستند، از بیرون نمیتوان به ارمغان آورد. اما اگر آزادیخواهی منشأ درونی داشته باشد ولی موانع درونی قدرتمندی هم در برابرش باشد، دیگر نمیتوان گفت استبداد داخلی بر آزادی خارجی ارجحیت دارد.
این استقلالطلبی مفرط معنایی ندارد جز بیگانهستیزی و غیرستیزی. یعنی هر که از ما نیست و غیر از ماست، حرفش نامسموع و جهدش نامقبول است ولو اینکه قول و فعلش منطقی و خردمندانه باشد.
چنین نگرشی به "فاعل" بیشتر از ماهیت "فعل" اهمیت میدهد و فعل درست را وقتی مقبول میداند که فاعلش خود "ما" باشیم نه "دیگران".
استقلالطلبی مفرط معنایی ندارد جز لجبازی با جامعۀ جهانی و گارد گرفتن در برابر حرف حساب "دیگران". اگر "ما" به دلایل یا عللی دچار پارهای عقبماندگیهای فرهنگی هستیم و "دیگران" به ما تذکر دهند که باید در زمینههایی خاص پذیرای تحول شویم، عقلا و اخلاقا هیچ اشکالی ندارد.
کسی که از این "عقبماندگیها" دفاع میکند و آنها را مصداق عقبماندگی نمیداند، عذرش موجهتر از کسی است که منتقد این عقبماندگیها است ولی اصرار دارد که "خارجی" نباید نقشی در برطرف شدن این عقبماندگیها داشته باشد.
ماجرای ورود زنان ایرانی به ورزشگاهها، به خوبی نشان میدهد که نهادهای دموکراتیک پاگرفته در جهان، نه تنها در بسط آزادیهای دموکراتیک در جوامع غیرغربی مسئولیت دارند، بلکه گاه در تحقق این آزادیها کارآمدتر از دولتهای غربگرای ممالک غیرغربیاند.
ارسال نظر