زن اجارهای برای گریه و زاری در برابر ماموران
چادرش را روی سرش می کشد و با صدایی بغض آلود و لرزان فریاد می زند: مگر شما بویی از انسانیت نبرده اید؟ چرا می خواهید خانه ای که بعد از ۴۰ سال زحمت و با ذره ذره جانمان خریده ایم را روی سرمان خراب کنید؟!.. در ادامه بخوانید.
همشهری آنلاین: چادرش را روی سرش می کشد و با صدایی بغض آلود و لرزان فریاد می زند: مگر شما بویی از انسانیت نبرده اید؟ چرا می خواهید خانه ای که بعد از ۴۰ سال زحمت و با ذره ذره جانمان خریده ایم را روی سرمان خراب کنید؟!
قرار است دو طبقه از یک ساختمان پنج طبقهای که به صورت غیرمجاز و غیرقانونی ساخته شده اند توسط نیروهای اجراییات شهرداری در مشهد تخریب شود. بنابراین صبح زود و با دستور سرهنگ ابراهیم خواجهپور (رئیس کلانتری آبکوه) گروهی از نیروهای انتظامی به همراه یکی از بانوان پلیس برای حفظ امنیت محل مذکور به نیروهای شهرداری ملحق شدند.
سه زن روی فرش کهنه و رنگ و رو رفتهای به همراه یک کودک خردسال نشسته بودند و ملتمسانه اشک میریختند. لوازم منزل آن ها بسیار فرسوده وحتی برخی از آن ها غیرقابل مصرف بود. یکی از زن ها در حالی که اشکریزان کودکش را در آغوش میفشرد، فریاد میزد: خدا خانههایتان را بر سر خانواده خودتان خراب کند! الهی بیخانمان شوید که این گونه زندگی مرا نابود میکنید! ۴۰ سال سختی کشیدم، رنج دیدم، اجارهنشین بودم تا بالاخره سقف کوچکی برای خودمان ساختیم حالا هم به جای آنکه دزدها و کلاهبردارها را دستگیر کنید، به سراغ خانوادههای بیپناه آمدهاید. مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه در حالی این نفرینهای تلخ را میشنید که دچار عذاب وجدان شده بود و با خود میاندیشید چرا باید شاهد تخریب خانهای باشم که زنی در آن زندگی خود را از دست رفته میبیند؟ نفرینها و اشکهای سوزان زن جوان پایانی نداشت و به نصیحتهای پلیس نیز توجهی نمیکرد. بالاخره بانوی پلیس دست او را می گیرد و به بیرون از خانه هدایتش می کند تا بیش از این دلآزرده نشود. او گریه و زاری می کند و همه چیز را زیر رگبار نفرین گرفته بود. در نهایت با بیرون آمدن زنان خانهنشین تخریب واحد آپارتمانی شروع می شود و نیروهای اجراییات شهرداری حکم قانونی را اجرا می کنند اما هنوز کار تخریب ادامه دارد که ناگهان زن جوان کودک را از آغوشش به زمین می گذارد و به طرف مردی می رود که در آن نزدیکی ایستاده است. او خطاب به آن مرد می گوید: کار ما تمام شد، دستمزدم را بدهید که بروم! اما تاخیر مرد مذکور در پرداخت پول، توجه افسر ارشد پلیس را به خود جلب می کند. او از زن جوان می پرسید: مگر ا ین مرد شوهر تو نیست؟! زن پاسخ داد: «نه»! من از یک ماه قبل قراردادی بستم که هر روز از ۵ صبح تا ۵ عصر در این خانه ساکن شوم تا ماموران شهرداری نتوانند اینجا را تخریب کنند. به گفته وی مالک آپارتمان برای جوسازی، مقداری لوازم کهنه و مستعمل منزل را نیز به اینجا آورد تا من با گریه و زاری نگذارم واحد آپارتمانی او را تخریب کنند. حالا که ماموران اجراییات شهرداری قانع نشدند و ساختمان را تخریب کردند، من باید دستمزدم را دریافت می کردم چرا که الان یک ماه است در آنجا سکونت دارم و... بانوی پلیس که تا لحظاتی قبل عذاب وجدان گرفته بود، با چهرهای متعجب و ناباورانه، نفرینهای زن جوان را از نظر میگذراند که چگونه نقش «نفرینکن اجارهای» را به خوبی ایفا میکرد و...
ارسال نظر