خطرناکتر از مهاجرت نخبگان هم هست!
ابوالفضل فاتح روزنامهنگار و فعال سیاسی طی یادداشتی به مساله مهاجرت نخبگان و همچنین مهجوریت نخبگان که طی روزهای اخیر به بحث اول فضای سیاسی و رسانهای کشور تبدیل شده است، پرداخت.
خبرگزاری ایلنا: ابوالفضل فاتح روزنامهنگار و فعال سیاسی طی یادداشتی به مساله مهاجرت نخبگان و همچنین مهجوریت نخبگان که طی روزهای اخیر به بحث اول فضای سیاسی و رسانهای کشور تبدیل شده است، پرداخت.
متن این یادداشت به شرح ذیل است:
بسمه تعالی
این روزها بحث مهاجرت غم انگیز نخبگان داغ شده است، اما این مهاجرت خود معلول مهجوریت نخبگان است. مهجوریت ویرانگر نخبگان در کشور عزیزمان از مصائب بزرگی است که احدی نمی تواند آن را انکار نماید و چه بسا این مهجوریت دردناک تر و خانمان سوزتر از آن مهاجرت باشد. چرا آن که می رود، کشور از او محروم می شود، اما لااقل خود از علم و ظرفیت هایش بهره می گیرد، لکن بسیاری از آنان که به عشق وطن مانده اند، غمگنانه حسرت می خورند که نه می توانند خدمتی به وطن کنند و نه از علمشان بهره ای گرفته می شود.
شاید کوچ نخبگان در هیچ جای جهان مساله جدیدی نباشد، اما شتاب و گستردگی بی سابقه ی این رخداد و بی تفاوتی و بی تدبیری بسیاری از مسئولان، به همراه پدیده ی بی آینده سازی و به بن بست کشاندن عمدی بخش اعظمی از جامعه ایرانی، مولودی جدید است. یله دادن سیاست تحکم و تحمیل سیاسی و فرهنگی آن هم از نوع خام و زمخت آن، و ملاحظه بسیاری از امور در قاب امنیت و قالب قبیله، آن هم از نوع کلنگی آن، مجال زندگی نه تنها به نابغه و نخبه که به بسیاری از مردم کوچه و بازار هم نمی دهد و عرصه را بر ایشان تنگ کرده است. در حقیقت ما خواسته یا ناخواسته با نوعی آپارتاید علمی و سیاسی و حذف فله ای مواجه شده ایم. ما با جماعتی مواجه هستیم که دانایی را بنیان توانایی نمی دانند و اساسا مفهوم دقیقی از نخبگی ندارند و بندرت از حلقه های نزدیک خود فراتر می روند و دغدغه ای هم برای جذب سرمایه ها ندارد و از کنار اتلاف این همه سرمایه انسانی به آسانی می گذرند و چه بسا برخی جریانات به آن رضایت هم داشته باشند تا عرصه را به خود منحصر سازند. بسیاری از جوانان ایرانی که در هر جای جهان می درخشند در نزد اینان چیزی محسوب نمی شوند مگر آن که به رویه های تحمیلی تمکین کنند و ارجحیت مفضول بر فاضل را بپذیرند. برای حکایت این مهم، نیازی نیست جای دوری برویم، دامنه بیکاری فارغ التحصیلان دانشگاه ها و اشغال پست های مشورتی و کارشناسی و مدیریتی از سوی ناکارشناسان را ببینید. در میان سران قوا، وزرا، نمایندگان مجلس و صدها پست کلیدی دیگر، چه تعداد نخبگان درجه اول کشور یا فارغ التحصیلان دانشگاه های تراز اول از جمله تهران و شریف و ... حضور دارند؟ این کافی نبوده که با مداخلات غیر آکادمیک در حال تغییر شاکله و وزانت علمی همین دانشگاه ها هم هستند، که نیازمند بیداری است. همین گونه است در بسیاری دیگر از گلوگاه ها و شریان های حیاتی کشور! دامنه رد صلاحیت ها در انتخابات مختلف و استهزاء مفهوم انتخابات در همین انتخابات اخیر را ببینید، یا به مشاوران سطوح عالی کشور بنگرید: بوذرجمهر و خواجه نصیر و امیر کبیر کجا و برخی مشاوران امروز کجا؟ این یعنی مهجوریت نخبگان. مقایسه کنیم با کشورهایی که بخش اعظم عناصر کلیدی شان از نخبگان دانشگاه های تراز اول تشکیل می شوند و روز به روز سطح علمی و درنتیجه کارآمدی خود را ارتقاء می دهند. این مصیبت حتی دامن گیر مراجع و حوزه های علمیه ما نیز شده و بسیاری از نخبگان حوزوی از دایره تاثیرگذاری بیرون گذاشته اند یا خانه نشین شده اند، در مناصب حوزوی حکومت بسیاری از سرشناسان و فضلای حوزه نادیده انگاشته شده و در اظهار نظر، امثال حضرت آیت الله صافی نیز تحمل نمی شوند. قبول کنیم که با تشریفاتی کردن جمهوریت و به شوخی گرفتن شایسته سالاری، به حقوق ملت ظلم بزرگی شده است. بپذیریم دیگر نمی توان برای حل مسایل پیچیده، راه حل های ساده جستجو کرد. گیریم که مهاجرت کار این و آن باشد، مهجوریت نخبگان حاضر در وطن کار چه کسانی است؟
واقعیت فعلی صرفا مهاجرت چند صد هزار آدم خسته یا افسرده نیست، پای آرزوی جلای وطن میلیون ها شهروند ایرانی و مهجوریت میلیونها بیشتر در میان است و رسما تجزیه و جداکردن بخشی از ملت و تنزل استعداد های انسانی و تبدل در هویت ملی در جریان است. گویی جریاناتی تصمیم گرفته اند از ایران «ملتی جدید» بسازند و همان گونه که میلیونها میلیون ایرانی را رسما و عملا از دایره ی تصمیم گیری و انتخابات مختلف کنار گذاشتند، ایران را صرفا در گروهی خاص خلاصه کرده و منابع مادی وشریان های حیاتی کشور را در اختیار آنان قرار دهند و هویت و نگرش الباقی مردم را به هیچ شمرده و از صحنه خارج کنند و گویی هر که در مسیر آقایان نیست «ذمی» است و صاحب حقی برابر نخواهد بود؛ یا باید مالیات ماندن را که همان پذیرش سبک زندگی و نوع نگرش آقایان است، بدهد، یا از کشورش برود.
در نتیجه و جدای از این تبعیض روزافزون سیاسی و علمی و فرهنگی، با مصیبتی به نام ناکارآمدی چند جانبه و تضعیف بنیان های کشور در بسیاری از عرصه ها مواجه هستیم که سالهاست ناهنجارترین نمونه ی اقتصادی و این روزها نمونه ی محیط زیستی آن را شاهد بوده ایم. وقتی چشم و گوش ها به روی واقعیت ها بسته شود، زبان ها حقیقت را نگوید، آنگاه زوال تعقل در نظام تصمیم گیری حتمی است. تملق، و خوش خدمتی و ظاهر سازی و حسد حاسدان و تهمت به منتقدان و تهدید رقیبان افق دید را می کاهد، ارتفاع حکومت و حاکمیت را کوتاه و شکاف ها را افزون می سازد. بعضی تحلیل ها که این روزها شنیده می شود و برخی سیاست ها و برخی نصب ها، نه تنها ناشی از بی تجربگی و محفل سالاری که گویی با نوعی زوال عقلانیت سیاسی نیز همراه است. بسیاری متعجبند که آیا براستی میلیون ها ملت را حذف و بسیاری را به اسکات کشانده و بزرگانی را حصر کرده اند، که این گونه افراد را بر اریکه بنشانند؟ حتی مهره های خود را هم به درستی چینش نمی کنند و افراد فراوانی را در پست های غیر تخصصی نصب می کنند. فرض کنید به جای تیم ملی یک کشور، تیمی درجه ی چندم را به بازی های جهانی بفرستند و مربی اش را هم از رشته ی دیگری بگذارند و مهره ها را هم جابجا چینش کنند. نتیجه معلوم است. این مدل سیاست ورزی، تقسیم غنائم که نه، نوعی تاراج غنائم است. آنچه صورت می گیرد، پوست اندازی نیست، عین پوست کندن و قیمه قیمه کردن است. به عینه تابلوی زیبای هویت ملی و باورهای دینی و معیارهای اخلاقی و آرمان های مورد وفاق در حال پاره پاره شدن است. اگر به فکر ملت نیستیم به فکر آبروی اسلام و ایران باشیم. به فقر و فلاکت کشاندن مردم برای هیچ کس افتخاری نخواهد بود. امروز می گذرد و فردا که ما و شما نیستیم زبان ها گشوده خواهد شد. ایران با آن سابقه تمدنی، ارث پدری کسی از ما نیست و سرمایه ی هویت ایرانی و تشیع و اسلام است که باید محفوظ بماند. به عنوان یک ناظر بیرونی این کوتاه شدن ارتفاع، و آب شدن تراز کشور را به عینه مشاهده می کنم.
منکر خصومت بی سابقه ی بیگانگان عنود نظیر آمریکا و مانع تراشی ها و سود جویی های برخی کشورهای مدعی دوستی نظیر روسیه در عرصه ی بین المللی و استقامت کم نظیر ملت و پیشرفت های کشور در عرصه توانمندی و بازدارندگی دفاعی و برخی دیگر از عرصه های علم، تکنولوژی و سلامت نیستیم که در جای خود ستودنی است، اما این تنها، از کاربست بخشی بسیار محدود از ظرفیت جوانان این مرز و بوم و با هزینه ی بسیار هنگفت از ملک و ملت و دین و میهن به انجام رسیده است و ورودی به عرصه های سیاسی، حقوق انسان و آزادی های مدنی و فکری و حق تعیین سرنوشت و مهجوریت وسیع نخبگان پیدا نمی کند. ما به ایرانی بودن خود افتخار می کنیم، اما اگر اجازه داده می شد ملت با همه توانمندی هایش در پروسه پیشرفت کشور مشارکت کند و در تنگنای تنگ نظری ها نفس ملت محبوس و قانون اساسی به نفع حاکمیت یک جریان فکری مصادره نمی شد، امروز ایران منزلتی دیگر داشت.
متاسفانه در نتیجه ی سیاست های سلیقه ای و فقدان دوراندیشی، دیر زمانی است در کشور، چیزی به نام افق، چشمانداز و راهبرد امیدآفرین دیده نمی شود. تقریبا برای کسی معلوم نیست قرار است فردا یا پس فردا و یا پس از تحمل سالها مصائب تحریم یا تحمل سیاست های مسئولان، کشور در کدام ساحل کرانه گیرد. برخی به زعم خود با «دست آموز» انگاشتن یک ملت رشید، تلاش دارند از کشور یک «سیرک بزرگ» و «تونل وحشتی» بسازند که هیچکس نداند پایان آن کی و به کجا ختم می شود. حق ملت است که اگر به ناحق مشارکت داده نمی شوند، لااقل بدانند قرار است سرنوشت کشور به کجا ختم شود و ایران پس از ده سال یا بیست سال یا سی سال دیگر در کجا قرار می گیرد. ما از سال ۱۳۸۴ که دوران خسران کشور آغاز شد، عموما پیشرفتی نداشته ایم که در عرصه هایی نیز به مراتب عقب رفته ایم. ایران ۱۴۰۴ افسانه شد، قرار است ۲۰ سال دیگر به کجا برسیم؟
مرحوم علامه طباطبایی در جریان شهادت شهید مطهری پس از مقدمه ای، نکته ای نغز و هشدار بسیار مهم و دور اندیشانه ای بیان فرمودند که متاسفانه در آن زمان مورد توجه قرار نگرفت. علامه فرمودند: «باید بیدار بود و مطالبی که برای آن جدال داشتند و زحمات بسیاری کشیدند و جان های بسیار دادند را خوب پیاده کنند، فردا قانون اساسی و یک سلسله مقررات خواهیم داشت که نظرات دینی پایه ی حقوقی آن را شکل می دهد لکن به گونه ای نشود که فردا مورد مسخره ی دیگران قرار بگیریم». کدام دلسوز دین و میهن است که جز این بخواهد؟ اما جهان به سرعت در حال پیشرفت است و عقب ماندگی هایمان هر روز این تهدید را جدی تر می سازد. وقت بیداری و درک تلخی واقعیت هایی است که در عمق جان نظام و بسیاری از مردم نفوذ کرده و استخوان ها را ترکانده است. به جای آن که منتظر باشیم تا زمانه اوضاع را تغییر دهد، وقت آن است که زمانه را تغییر دهیم. این نکته ی عمیقی است که درباره ی تغییر زمانه از نامه ی امیر مومنان علی (ع) به امام حسن مجتبی (ع) دریافت می شود و ای کاش حکمرانان کشور این نامه را دوباره بخوانند. امام (ع) فرموده اند: « اذا تَغَیَّرَ السُّلطانُ تَغَیَّرَ الزمانُ». باور کنیم زمانه را می توان تغییر داد، اگر اراده ای بر آن قرار گیرد و از بهترین راه های تغییر زمانه، تغییر اندیشه و کردار حاکمان و تصحیح شیوه و مناسبات حکمرانی به ویژه در ارتباط با مردم است.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
ابوالفضل فاتح
سه شنبه ۲ آذر ۱۴۰۰
ارسال نظر