مادرشوهر: عروس ۵۴ساله نمیخواهم
چنان در زندگی مستأصل شده ام که هر لحظه آرزوی مرگ می کنم تا روزی را نبینم که مجبور شوم برای عروس ۵۴ساله ام جشن بگیرم و او را در میان صدای ساز و دهل تا حجله گاه پسر ۲۲ساله ام بدرقه کنم و...
خراسان: چنان در زندگی مستأصل شده ام که هر لحظه آرزوی مرگ می کنم تا روزی را نبینم که مجبور شوم برای عروس ۵۴ساله ام جشن بگیرم و او را در میان صدای ساز و دهل تا حجله گاه پسر ۲۲ساله ام بدرقه کنم و...
زن ۵۰ساله در حالی که اشک هایش را با گوشه چادر سیاهش پاک می کرد با بیان این که اگر چه پسرم با ناسزاگویی مرا کتک زده است اما نمی خواهم جگر گوشه ام زندانی شود، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: ۲۵ساله بودم که خانواده الیاس مرا برای پسرشان خواستگاری کردند، آن ها اوضاع مالی خیلی خوبی داشتند و من به امید رسیدن به یک زندگی رویایی پای سفره عقد در کنار مردی نشستم که هیچ شناختی از او نداشتم و تنها از دیدن برق شادمانی در چشمان خانواده ام لذت می بردم.
بعد از پایان مراسم عقدکنان و با اصرار خانواده نامزدم به منزل آن ها رفتم. صبح روز بعد وقتی از خواب بیدار شدم که همسرم در حال گفت و گو با فرد دیگری بود با تعجب به اطراف نگاه کردم ولی هیچ کس را ندیدم ناباورانه از الیاس پرسیدم با چه کسی حرف می زنی؟ پاسخ داد: « با برادرم صحبت می کنم مگر او را نمیبینی؟»
حیرت زده گفتم کسی که داخل اتاق نیست. ابتدا فکر می کردم نامزدم برای آشنایی بیشتر با من شوخی می کند اما وقتی با عصبانیت مشت محکمی بر دهانم کوبید و فریاد زد چرا مقابل برادرش بدون حجاب ایستاده ام ، تازه فهمیدم چه اشتباه بزرگی را مرتکب شده ام .
الیاس اختلال روانی داشت و من ضربه مشت او را در صبح اولین روز ازدواجم تجربه کردم ولی چاره ای جز ادامه زندگی در کنار او نداشتم چرا که پدرم اوضاع مالی خوبی نداشت و من دیگر نمی توانستم نزد خانواده ام بازگردم خلاصه درحالی که به رفتارهای او عادت کرده بودم یک روز صبح درحالی که پیژامه پوشیده بود از خانه خارج شد تا سطل زباله را بیرون از خانه بگذارد اما دیگر به خانه بازنگشت.
چند ماه بعد خانواده همسرم پیغام فرستادند که به دادگاه بروم و طلاقم را بگیرم چرا که الیاس دیگر حاضر نبود با من زندگی کند من هم که هیچ پشتوانه ای نداشتم به ناچار پذیرفتم تا با دریافت نفقه از خانواده همسرم پسر ۳ساله ام را نزد خودم نگه دارم و او را به سر و سامان برسانم .
از آن روز به بعد سلیمان همه چیز من بود و همه محبت مادرانه ام را نثارش می کردم به طوری که حتی امور شخصی اش را انجام می دادم تا پسرم اذیت نشود اما او تازه به ۱۷سالگی رسیده بود که متوجه شدم با زن ۴۰ساله ای رابطه عاشقانه دارد.
آن زن مطلقه هم که چند فرزند داشت به گریههای من توجهی نمی کرد و به رابطه خود با پسرم ادامه می داد تا این که بالاخره ۵ سال بعد ازدواج کرد و دست از سر پسرم برداشت . در این شرایط بود که تصمیم گرفتم برای سلیمان آستین بالا بزنم تا با دختری ازدواج کند اما هنوز مدت زیادی از این ماجرا نگذشته بود که پای زن ۵۴ساله دیگری به میان آمد.
سلیمان با این زن مطلقه که چند نوه هم دارد در فضای مجازی آشنا شده است و قصد ازدواج با او را دارد . نصیحت ها و راهنمایی های من هیچ تاثیری در تصمیم او نداشت به ناچار شناسنامه اش را پنهان کردم تا نتواند این اشتباه بزرگ را مرتکب شود و من عروس پیری را به خانه بیاورم.
ولی او با پرخاشگری و عصبانیت به من حملهور شد و در میان توهین و ناسزا به شدت کتکم زد . حالا هم مستأصل به کلانتری آمده ام تا از او شکایت کنم اما نمی خواهم جگرگوشهام را ناراحت کنم یا او زندانی شود چرا که...
گزارش خراسان حاکی است، با توجه به اهمیت ماجرا و راهنمایی های سرگرد علی امارلو (رئیس کلانتری شفا) سلیمان به کلانتری احضار شد و این پرونده توسط کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی زیر ذره بین کنکاش های تخصصی قرار گرفت.
مشاور کلانتری که نقبی به دوران کودکی سلیمان و چگونگی ارتباط او با مادرش زده بود به تحلیلی روان شناختی رسید که نشان می داد سلیمان تا ۱۲سالگی در کنار مادرش می خوابیده و به همین دلیل دچار اختلالات رفتاری شده است.بنابراین ریشه یابی این ماجرا در دایره مددکاری اجتماعی ادامه یافت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
نظر کاربران
وای برمابااین دوره ای که زندگی میکنیم این پسرفقط به فکر همخوابی است وهیچ