همراه با «یاور» در پشت صحنه «شب دهم»
گفتگوی خراسان با پرویز فلاحیپور، بازیگر سریال ماندگار حسن فتحی که این شبها با «فرشتگان بیبال» روی آنتن است را بخوانید.
گفتگوی خراسان با پرویز فلاحیپور، بازیگر سریال ماندگار حسن فتحی که این شبها با «فرشتگان بیبال» روی آنتن است را بخوانید.
چطور شد که بازی در سریال «فرشتگان بیبال» را پذیرفتید؟
«فرشتگان بیبال» کاری قوی نیست، اما فیلم نامه سریال داستانی روان دارد. بعدا چیزهایی به آن اضافه کردند که به نظر من مقداری به ساختار قصه صدمه زد. شخصیت «حاج فتاح»، محلی که در آن زندگی میکرد و پسر دوست او که از خارج از کشور آمده بود، قصه اصلی درباره اینها بود، بعد نمیدانم به چه دلیل کارگردان و تهیهکننده موضوعاتی را به داستان اضافه کردند و به نظرم ساختار قصه اصلی که منسجم بود بههم ریخت. من آن قصه را پذیرفته بودم که کار کنم، شناختی از آقای عنایتی نداشتم، اما وقتی با ایشان وارد کار شدم، متوجه شدم از کارهای اولشان است و متاسفانه هنوز به آن قوام کارگردانی نرسیدهاند.
یعنی مسئله کرونا بعدا به فیلم نامه اضافه شد؟
بله، آن فیلم نامهای که من خواندم چیز دیگری بود. قصه «حاج فتاح» بود که فرزند دوستش از خارج از کشور میآید، او را راهنمایی میکند و خانه آنها را که به عنوان امانت دست او بود، به فرزند دوستش میدهد. من فکر میکنم بقیه مسائل اضافه شد. هرچند که قصه اولیه ساده بود و پیچیده نبود، اما به هرحال روان و عامیانه بود و قصه بدی نبود.
شرایط بحرانی فعلی و موج پنجم کرونا زمان چندان مناسبی برای پخش چنین سریالی نیست.
بله، مانند زمان جنگ است. اگر در آن زمان فیلم جنگی بسازی، آن تاثیر را ندارد ولی اگر زمانی گذشته باشد و مردم از اتفاقات جنگ دور شوند، بیننده بهتر درک میکند و بیشتر نگاه میکند. این موضوع در همه جای دنیا وجود دارد، وقتی اتفاقی میافتد، صبر میکنند زمانی از آن بگذرد تا مردم به آرامش فکری برسند، بعد درباره آن فیلم میسازند و مردم تماشا میکنند، چون در واقع خودشان را دوره میکنند، اما الان مردم در بحبوحه جریان کرونا هستند و فکر نمیکنم برایشان جذاب باشد ماجرایی را تماشا کنند که خودشان درگیر آن هستند، یعنی چیزهایی که در سریال میبینید، مردم بدتر از آن را در بیرون میبینند.
بعد از «شب دهم» آثاری با مضمون مشابه ساخته شد، اما هیچ سریالی جای آن را نگرفت. به نظرتان علتش چیست؟
قصه این سریال قصه منسجمی بود، همیشه هم گفته ام که «شب دهم» یک اتفاق بود. فکر میکنم تکرار کردن کاری که زمانی با یک جمعی ساخته شده، برای کسانی که میخواهند شبیه آن را بسازند، سختتر میشود. در دنیا هم این طور است، اگر فیلمی گُل کرده و کسانی خواستند شبیه آن را بسازند، موفق نبودند، چون آن کار با آن مشخصه گرفته و بیننده تماشا کرده است. در خصوص «شب دهم» هم این طور بوده است.
زوج هنری شما و آقای حسین یاری هم بسیار محبوب شد، خودتان فکر میکردید که سریال این قدر مورد توجه قرار بگیرد؟
اوایل کار نه، فکر نمیکردم، البته با شناختی که از متن، آقای فتحی و گروه داشتم میدانستم کار خوبی از آب در میآید، اما وقتی در بحبوحه کار قرار گرفتیم، وقتی در قزوین بودیم و داشتیم تعزیهها را تصویربرداری میکردیم، آن زمان تقریبا مطمئن بودم که کار میگیرد. حتی در صحبت خصوصی که با آقای بشکوفه داشتیم، از من پرسیدند، پرویز به نظرت کار میگیرد؟ گفتم بله، کار دارد با کیفیت بسیار خوبی پیش میرود. آن زمان هم نظرم مثبت بود، خدا کمک کرد، امام حسین(ع) هم یاری رساند و کار گُل کرد.
به نظرتان علاوه بر قصه منسجم، علت ماندگاری «شب دهم» چیست؟
همه چیز دست به دست هم داد. تا آن زمان درباره محرم، تعزیه و این مسائل اثری ساخته نشده بود. بُعد دیگر کار این بود که ترکیبی از عشق زمینی و عشق آسمانی بود که ما از گذشتههای دور در فرهنگمان داریم، با آن زندگی کردیم و به آن اعتقاد داریم. همه اینها، کیفیت سریال و مسائل دیگر باعث شد که کار درجهیکی شود.
تجربه همکاری با آقای فتحی چطور است؟
فتحی کارگردان باهوش و باسوادی است. برای کاری که میخواهد انجام بدهد تحقیق میکند، زحمت میکشد و جزئیات را در نظر میگیرد. همیشه گفته ام کارگردانهایی که به جزئیات اهمیت میدهند و میپردازند، کیفیت کارشان خوب میشود. فتحی از آن کارگردانهایی است که آدم دوست دارد با او کار کند و وقتی با او همکاری میکنی خیالت راحت است که نتیجه کار خوب از آب درمیآید.
خاطرهای از بازی در «شب دهم» در ذهنتان مانده؟
خاطرات در این سریال بسیار زیاد است، دوستی من با حسین یاری و بچههای دیگر در این کار اتفاق افتاد و خیلی به ما خوش گذشت. خانم ریاحی و بقیه دوستان هرکدام حالوهوایی داشتند که اصلا قابل وصف نبود. در تکیه نیاوران فردی به نام «آقا سید» حضور داشت که بسیار آدم خوب و معتقدی بود. چهار فرزند این سید در جنگ شهید شده بودند و تکیه نیاوران دست ایشان بود. آبدارخانهای داشت که روی دیوار آن عکس شهدا و فرزندانش را زده بود. وقتی به آن جا رفتیم، هیچ کدام از ما را نمیشناخت و اصلا قصه را نمیدانست. وظیفه او نبود که برای ما چای بیاورد چون ما خودمان خدمات داشتیم، اما به بچهها چای میداد و چون لباس شمر تنم بود، من را زیاد تحویل نمیگرفت.
زمانی که صحنه شهید شدن «حیدر» و «یاور» را تصویربرداری میکردیم، عواملی که دور و اطرافمان بودند شروع به گریه کردند و اصلا تصویربرداری متوقف شد، «آقا سید» هم گریه کرده بود، من رفتم گوشهای نشستم که استراحت کنم ناگهان دیدم در یک سینی کوچک یک لیوان چایی با خرما آوردند و گفتند خسته نباشی، نگاه کردم دیدم «آقا سید» است. در دلم خندهام گرفته بود که اولش اصلا ما را تحویل نمیگرفت، الان چطور شده! گفت اجرتان با امام حسین(ع)، شما کاری کردی که خیلیها نمیتوانند انجام دهند، چاییات را خوردی بیا با تو کار دارم. رفتم آبدارخانه، عکس شهدا و پسرانش را نشان داد و توضیح داد که شهید شده اند، کلی گپ زدیم و باهم دوست شدیم. وقتی شنیدم یکی دو سال پیش فوت شده اند، خیلی ناراحت شدم چون از این آدمها کم داریم.
ارسال نظر