چرا دیگر هیچ چیز مثل گذشته نیست؟
فردا سُفره میهمانی خدا گشوده میشود. مرور خاطرات دلنشین از صفای ماه رمضان، دلم را هوایی و چشمانم را نمناک میکند...
قادر باستانی در شرق نوشت: فردا سُفره میهمانی خدا گشوده میشود. مرور خاطرات دلنشین از صفای ماه رمضان، دلم را هوایی و چشمانم را نمناک میکند.
انگار رؤیا بود و تمام شد و رفت. یادش بخیر، چند روز مانده به شروع ماه رمضان، همه در جوش و خروش بودند. خواروبار میخریدند و تدارک یک ماه روزهداری میکردند. دست و بال مردم چندان باز نبود، اما همه سعی داشتند، سفرهشان باز و خانهشان رونق داشته باشد. در این ماه عزیز، مهربانتر میشدیم. سفرهای خالی نمیماند. همه از هم دستگیری میکردند.
سحر که میشد، ما با صدای بلند کوبه در بیدار میشدیم. حسینآقا، همسایه سادهدل و مهربانمان، دو ساعت مانده به اذان صبح، راه میافتاد و تکتک درها را از اول تا آخر کوچه به صدا درمیآورد و تا صدا نمیشنید که «بیدار شدیم»، نمیرفت. هوای فرحبخش سحرگاهان تبریز با زمزمه دلنواز اکبرآقا بقال که بالای پشتبام خانهاش، مناجات میخواند، بر دل مینشست. آبا - مادرم- سفره را میگشود و کاسهها را از آبگوشتی که از دیشب بار گذاشته بود، لبریز میکرد. سیزده نفر دور سفره، با صفا و صمیمیت سحری میخوردیم. مادر مهربانانه سهم من و پرویز - برادرم- را که نوجوان بودیم، بیشتر میکشید تا بتوانیم روزه در روزهای طولانی تابستان را تحمل کنیم.
حال و هوای شهر، مهربانی بود. آرام و با طمأنینه صحبت میکردیم. در فکر کمک به دیگران بودیم و ایثار و گذشت داشتیم. یک ساعت مانده به اذان مغرب، حیاط را آب و جارو و فرش میکردیم. سفره افطار با نوای روحبخش شجریان جلا مییافت. نماز جماعت در مسجد محل، یک ساعت بعد از افطار اقامه میشد.
گوش تا گوش صحن آن پُر از جمعیت پیر و جوان بود. میان دو نماز، دست در دست هم میدادیم و دعای وحدت میخواندیم. گاه فکر میکنم، اینها همه رؤیا و خیال بود؛ مگر میشود یک جامعه در عرض سه دهه اینقدر تغییر کرده باشد.نماز جماعت مسجد که میروی، دو صف به سختی بسته میشود. قبل از شیوع کرونا، در مسجد محلمان، آنهایی که مجبورند روی صندلی نماز بخوانند، تعدادشان مرتب بیشتر میشد؛ انگار صف نماز جماعت مثل کلاس درس شده است.
در مسجد، جوان کمتر میبینید. نسل جدید اهتمام خوبی به معنویات ندارد. فعالیتهای حاشیهای و سیاسی در مساجد، جای فعالیت عبادی را گرفته و رغبت برخی برای حضور در مسجد را کم کرده است. حال و هوای شهرها دیگر مثل قدیم رمضانی نمیشود؛ انگار شادابی و نشاط از چهره مردمان رخت بربسته است.
لابد باید روزگار سپریشده را مرور کنیم که کجای راه را اشتباه پیمودهایم. ببینیم، چرا نشاط معنوی از جامعه رخت بربسته و آمال و آرزوهایمان هنوز محقق نشده است.
ما میخواستیم سیاستمان اخلاقی شود، اما انگار گونه دیگری شد. جوانانمان، بیمبالاتی برخی در سیاست را به پای دین گذاشتند و از آن گریزان شدند. تصدی امور اجرائی توسط روحانیان، باعث شد بروز مشکلات و کاستیها به حساب دین نوشته شود. دوستی دارم که روحانی است و میگفت، دیگر برای تردد در شهر، لباس شخصی میپوشد؛ از بس که موقع پوشیدن لباس طلبگی، از مردم حرف و حدیث میشنود و معذب میشود. او از اوضاع شکایت داشت. یادم هست که ما در مسجد محل، دور روحانی امام جماعت حلقه میزدیم و با جان و دل حرفهای شیرینش را گوش فرامیدادیم. چقدر او را عزیز میداشتیم.
هر سال كه میگذرد، افسوس گذشته را میخوریم و احساس میكنیم حالمان خوش نیست. برخی رفتارها و عملکردها باعث شده است كه نشاط معنوی از جامعه رخت بربندد. ما نیاز جدی به یك بازنگری در رفتارهایمان داریم. اولیای جامعه نگذارند این وضعیت در جامعه عادی و همیشگی شود. همه ما در این پسرفت معنوی مسئولیم. ماه رمضان فرصت مناسبی برای اندیشیدن و چارهكردن است. خوشا به حال آنهایی که ماه رمضان را فرصتی برای نقد عملكردشان میشمارند و بر پیمودن مسیر ناصحیح پافشاری نمیكنند.
ارسال نظر