سروش صحت این مطلب را کِی نوشت؟
دوازده سیزده سال پیش آن موقع که سردبیر همشهری خانواده بودم و برای مجله یادداشت مینوشتم سهشنبه عصرها چند ساعت مانده به خروجی گرفتن مجله و فرستادنش به لیتوگرافی احتمالا در حالی که چای مانده روی میزم سرد شده بود، تند تند یادداشت سردبیر را می نوشتم...
فائزه جمالی عالم، روزنامهنگار در خبرآنلاین نوشت: دوازده سیزده سال پیش آن موقع که سردبیر همشهری خانواده بودم و برای مجله یادداشت مینوشتم سهشنبه عصرها چند ساعت مانده به خروجی گرفتن مجله و فرستادنش به لیتوگرافی احتمالا در حالی که چای مانده روی میزم سرد شده بود، تند تند یادداشت سردبیر را می نوشتم.
چند سال بعد وقتی کانالهای تلگرامی حتی سریعتر از دستگاههای چاپ یک مطلب را میفرستادند برای دهها و صدها و هزاران نفر چشمم خورد به یکی از یادداشت های چند سال پیشم همان که چند روز به موضوعش فکر کرده بودم و لحظه آخری نوشته بودم و البته یادداشتم نه به اسم خودم که به اسم سروش صحت با سرعت نور درحال انتشار بود.
"دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن چای کیسهایست.
هول هولکی و دم دستی برای رفع تکلیف .اما خستگیات را رفع نمیکند.دل آدم را باز نمیکند. خاطره نمیشود.
دوستی با بعضی آدمها مثل خوردن چای خارجی است.
پر از رنگ و بو.
این دوستیها جان میدهند برای خاطرههای دمِ دستی..
این چای خارجی را میریزی در فنجان،مینشینی با شکلات فندقی میخوری و فکر میکنی خوشحالترین آدم روی زمینی.
فقط نمیدانی چرا باقی چای که مانده در فنجان بعد از یکی دو ساعت میشود رنگ قیر... سیاه ...
دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن چای سرگل لاهیجان است.
باید نرم دم بکشد.
باید انتظارش را بکشی.
باید برای عطر و رنگش منتظر بمانی.
باید صبر کنی.
آرام آرام مقدماتش را فراهم کنی.
باید آن را بریزی در یک استکان کوچک کمر باریک.
خوب نگاهش کنی.
عطر ملایمش را احساس کنی و آهسته، جرعه جرعه بنوشیاش و زندگی کنی..."
بعد از آن بارها و بارها این نوشتهام را که همیشه هم اول یا آخرش یک سروش صحت داشت به عنوان نویسنده دیدم که در شبکههای مجازی از تلگرام و اینستاگرام گرفته تا هر کجا منتشر میشود و اغلب هم عکس یک استکان چای کمر باریک ضمیمهاش بود.
همانوقتها چند بار در گروههای دوستان و آشناها به زبان آمدم و گفتم ایهاالناس نویسنده این مطلب من هستم نه سروش صحت ! حتی عکس صفحه اول مجله همشهری خانواده که جای ستون یادداشت سردبیر بود را گرفته بودم و برایشان می فرستادم .
کلا آن موقع ها خیلی سعی دربالا بردن سواد رسانه ای گروههایی که عضوش بودم داشتم و احساس تکلیف میکردم که به مطالب جعلی واکنش نشان دهم و از طرف حافظ و شاملو و گاندی و خلاصه همه ادبای قدیم و سیاستمداران جدید خودم را وکیل و مسوول میدانستم که بگویم مثلا این شعر با وزن و قافیه معیوب مال سعدی نیست این نقل قول از فلان رییس جمهور درست نیست، فلان فیلسوف حتی روحش از این کلمات قصاری که به اسمش پخش میکنید خبر ندارد اما کم کم مثل خیلی حساسیتهای دیگر بیخیال این تذکرات شدم و بی حوصلگی از شلختگی مطالب بیشمار فضای مجازی را توجیه کردم و به خودم گفتم تو به اندازه توانت تلاشت را کردی و اگر قرار باشد تاثیری گذاشته باشی همین قدرش هم خوب است بیش از این دوست و فامیل را دشمن خودت نکن و بیخیالش شدم .حتی همین چند روز پیش که دوباره یادداشت مذکورم به امضای سروش صحت را در یکی از گروههای فامیلی دیدم باز هم به روی خودم نیاوردم .
سروش صحت را فقط یک بار از نزدیک دیدهام .چهار پنج سال پیش یک صبح قشنگ اردیبهشتی در هتلی در شیراز در حالی که داشتم فنجان سفید چای بی مزهام را بالا میبردم چشمم افتاد به سروش صحت که با یک میز فاصله از ما نشسته بود و صبحانه میخورد آن روزها سریال شمعدانی او از تلوزیون پخش میشد و ما خانوادگی آن را دوست داشتیم .به دخترم که کنارم نشسته بود گفتم ببین پشت اون میز سروش صحت است اگه میخوای بریم باهاش صحبت کنیم و بگوییم سریالشو دوست داریم و البته همزمان یادم بود که یادداشت من به اسم او منتشر شده است و بهانه خوبی بود که حرف سال ها روی دلم مانده را هم به او بگویم.
من و دخترم بلند شدیم خودمان را مرتب کردیم و خیلی با احتیاط سمت میز او رفتیم و نزدیکش که رسیدیم سلام کردیم.
سروش خان جا خورد کمی عقب رفت حالت صورتش جدی تر شد؛ احتمالا با خودش گفت یک صبحانه راحت هم نمیتوانم بخورم و حتی شاید پیش خودش فکر کرد احتمالا از این مادر و دخترهای سمج هستند که مادر میخواهد بگوید دخترم خیلی هنرمند است و هنرهای دخترش را لیست کند و از او بخواهد که در کار بعدیش نقشی هم برای این دختر جوان با استعداد درنظر بگیرد اما من سریع تصمیم گرفتم او را از اشتباه دربیاورم و تند تند گفتم ما سریال شمعدانی شما را دوست داریم و خواستیم ازشما تشکر کنیم و اینطوری حس کردم سروش صحت نفس راحتی کشید و کمی راحت تر در صندلیش قرار گرفت و لبخند ظریفی هم زد البته بعدش هم خودم را معرفی کردم و با کمال شرمندگی و خجالت گفتم راستی نویسنده این یادداشتی که در باره مقایسه دوستی و چای ایرانی و چای خارجی و است و به اسم شما منتشر می شود، من هستم و نمی دانم چرا به اسم شما پخش شده است و او هم گفت چه جالب آره من هم نمی دانم چرا واقعا!
شما خانم به این خوبی چرا به اسم خودتون منتشر نشده و البته هم من و هم او احتمالا میدانستیم خوبی و خانمی من تاثیری در جلوگیری از این کار ندارد و لبخندهای کشدارتری زدیم و خداحافظی کردیم و برگشتیم سرمیزمان که دوباره چای بیمزه هتلیمان را بریزیم در فنجانهای سفید و ادامه صبحانهمان را بخوریم تا در یک شب اسفندی از روزگاری که زندگی دارد روی خیلی سختش را به ما نشان میدهد دوباره دریکی از گروههای فامیلی اسم سروش صحت بیاید سر یادداشت چای و دوستی و من با خودم بگویم بیخیال!
ارسال نظر