وزارت میراث فرهنگی، دستمریزاد!
قصه پرغصه مصادره میراث ملموس و ناملموس فرهنگی ایران، به جاهای خیلی خطرناک رسیدهاست...
خراسان: قصه پرغصه مصادره میراث ملموس و ناملموس فرهنگی ایران، به جاهای خیلی خطرناک رسیدهاست؛ آنقدر خطرناک که اگر حواسمان نباشد، مسئولان ترکیهای یا شاید اماراتی، همین فردا تصمیم میگیرند «زیگورات چغازنبیل»، بنایی چند هزار ساله و متعلق به عیلام قدیم در خوزستان را هم به نام خودشان بزنند؛ چون احتمال میرود روزی روزگاری یکی دو نفر از ساکنان آناتولی یا بومیهای آن سوی خلیجفارس، در کار ساخت آن شرکت داشتهاند؛ تعجب نکنید!
دروغ استخوان نیست که در گلو گیر کند! وقتی ما با تاریخ ۱۰ هزار ساله سرزمینمان، راحت از کنار ارزشمندترین میراث پیشینیان عبور میکنیم و بیخیال مفهوم عمیقی به نام فرهنگ و هنر ایرانی میشویم، نسخههای بدلی مثل قارچ رشد میکنند؛ آنوقت عربستان هم به فکر ثبت هنر خوشنویسی به نام خودش میافتد و مصداق «قورباغهای» میشود که در «شهر به هم ریخته هفتتیر» میکشد!
تاراجهای ناملموس
این روزها خبرهایی درباره ثبت میراث ناملموس ایران در یونسکو به گوش میرسد که در وهله اول، آدم فکر میکند خبرهای خوبی است؛ اما این خوب بودن، فقط مربوط به بخشی از خبر است و اگر قرار باشد همه ماجرا رو شود، آتش به دل هر ایرانی وطندوستی میزند؛ باور کنید که میراث اجدادی ما، از شمال و جنوب و غرب و شرق، مورد هجمه و تعرض است.
دیروز، خبرگزاری ایسنا، در گزارشی تفصیلی، از پشت پرده ثبتهای اخیر جهانی ایران رونمایی کرد؛ جمهوری آذربایجان، یکراست به سراغ فرهنگ اصیل ایرانی رفته و «جشن انار» را با عنوان «نار بایرامی»(۱) به نام خودش ثبت کردهاست؛ انگار نه انگار که مردم این مُلک قرنهاست که با این جشن پیوندی ناگسستنی دارند و انار، بخشی از هویت جشن یلدای آنهاست.
فاجعه به همینجا ختم نمیشود؛ ترکیه سالهاست که به جان مفاخر فرهنگی ما افتادهاست؛ به بهانه گستره فرهنگ تُرکی تا عمق آسیای میانه، همه چیز را شخم میزند و هر چه دم دستش میرسد، از فارابی، بوعلی و مولوی بگیر تا زینالعابدین مراغهای و دیگر هنرمندان ایرانی، همه را بر میدارد و به نام خودش میکند. وقتی مسئولان ما خواب هستند یا برنامهای مدون و جدی برای ثبت و حراست از میراث ملموس و ناملموس ایران ندارند، کار بهتر از این نمیشود. به قول نویسنده گزارش ایسنا، آیا مطمئن هستیم که جمهوری آذربایجان، بعد از «جشن انار»، به سراغ «جشن یلدا»ی ایرانی نمیرود و مدعی نمیشود که همه اینها مال ماست؟!
قصه تلخ مینیاتور ایرانی
۲۶ آذرماه امسال بود که ایران به همراه جمهوری آذربایجان، ترکیه و ازبکستان، پرونده «هنر مینیاتور» را ثبت جهانی کرد. اینکه اصلاً ترکیه در این پرونده چهکاره است، خودش داستان غریبی دارد! در سراسر آناتولی، محدوده جغرافیایی که ترکیه را در بر میگیرد، یک مینیاتوریست لایق و نامی یافت نمیشود و آنچه از میناتور و نگارگری ایرانی در موزههای استانبول و آنکارا موجود است و آن را به اسم هنر خودشان به خورد جهانگردان میدهند، همه شاهکارهایی است که در ایران، به ویژه ایران عصر صفوی پدید آمد.
جمهوری آذربایجان هم دستکمی از ترکیه در این ماجرا ندارد. عجیب اینجاست که افغانستان، با وجود قرار داشتن شهر هرات در آن که به نوعی مهد مینیاتور ایرانی است، اصلا سهمی در این پرونده نداشته، اما ازبکستان که ماترک تیمورلنگ را به رخ دنیا میکشد، مدعی هنری است که بنیانگذار دودمان گورکانی، با چپاول و غارت سرزمینهای غربی و به ویژه ایران، به سمرقند برد.
با این حال، آنچه آدم را عذاب میدهد، فقط این ادعاهای پوشالی و انکار فرهنگ ایرانی و جایگزین کردن آن با یک فرهنگ موهوم نیست؛ هنگامی که برخی در کشور ما، جشن ثبت جهانی مینیاتور را با عنوان «نگارگری ایرانی» میگرفتند - که البته در اسناد رسمی یونسکو اشارهای به ایرانی بودن این هنر نشده است - مستنداتی از طرف کشورهای شریک ایران در این پرونده، به یونسکو ارائه شد که آه را از نهاد هر ایرانی بلند میکند؛ ایران نسخهای از مینیاتور داستانهای شاهنامه فردوسی، ترکیه نسخهای از مینیاتور داستانهای مثنوی مولوی، آذربایجان نسخهای از مینیاتور داستانهای نظامی گنجوی و ازبکستان، نسخهای مینیاتوری از آثار و اشعار امیرعلیشیر نوایی را ارائه کرد.
به دیگر سخن، حضرات خیلی راحت مالکیت ضمنی خود را نسبت به سه شخصیت برجسته فرهنگی ایرانی ابراز کردند؛ مولوی، نظامی و امیرعلیشیر نوایی! حکومتهایی که مسئولانشان حتی قادر نیستند یک خط از اشعار این بزرگان را بخوانند؛ چون به هیچ وجه نه فارسی بلدند و نه میتوانند فخامت و عظمت پارسیگویی را درک کنند.
آنچه تاراج میشود
بگذارید زندگی این مفاخر را به لحاظ تاریخی و جایگاهشان در فرهنگ و هنر ایرانی، به سرعت از نظر بگذرانیم. از نظر قدمت، نظامی گنجوی بر دیگران مقدم است؛ درگذشته به سال 608 هـ.ق، شاعر بلندآوازه پارسیگو که خمسه او، گنج جاودان ادبیات ماست؛ همو که وقتی قرار شد داستانی عاشقانه را به نظم آورد، به سراغ خسرو و شیرین رفت و همچنین لیلی و مجنون را روایت کرد.
زادگاه نظامی، شهر گنجه، تا همین 200 سال قبل، زمانی که عهدنامه ننگین گلستان به شاه بیکفایت قاجار تحمیل شد، بخشی از سرزمین ایران بود. هنوز بر در و دیوار گنجه، هزاران شاهد از ایرانی بودن فرهنگ و تبار مردم آن خطه، به چشم میخورد. مولوی را بنگریم؛ عارف و شاعری که در شاهنشین نظم و نثر فارسی، جایگاه ویژه دارد؛ زاده بلخ و درگذشته در قونیه، پارسیگویی که حکمت را با شعر و ادب فارسی به بند کشید و تبار خراسانیاش، حکایت از وابستگی تام و تمام او به گستره فرهنگ ایرانی دارد.
داستان امیرعلیشیر نوایی از همه دردناکتر است؛ سیاستمدار فرهنگدوستی که نقش مهمی در تاریخ ایران دارد، اما تقریباً گمنام است؛ میرنظامالدین علیشیر نوایی، زاده و درگذشته هرات و وزیر نامدار سلطانحسین بایقرا؛ مردی که یادگارهای بیشمارش در همین شهر مشهد ما، هنوز هم چشمنوازی میکند. نوایی در سال 906 هـ.ق بدرود حیات گفت، اما پیش از آن، عمارت جنوبی صحن عتیق (انقلاب) حرم رضوی را ساخت و ایوان زیبای آن را بنا کرد؛ او بود که برای تأمین آب مشهد، چشمه «گلسب» را که امروزه با نام «چشمه گیلاس» میشناسیم، سامان داد و نهری مصفا به سوی مشهد جاری کرد؛ به فارسی شعر میسرود و تخلصش در این اشعار، «فانی» بود. حالا چشممان روشن که قرار است او را هم، در کنار مولوی و نظامی، از فرهنگ ایرانی منتزع کنند و به فرهنگهای موهوم و مندرآوردی پیوند بزنند.
بیایید باور کنیم
مسئولان محترم! بیایید باور کنیم که این پایان ماجرا نیست؛ هنوز آغاز آن است. ثبت جهانی «نوروز» توسط ایران و با مشارکت چند کشور دیگر، خوب است، ولی نه آنقدر که بتواند مرهمی بر اضطراب ایراندوستان باشد. نگاهی به سیاهه همسایگان برای ثبت جهانی بیندازید؛ طبق گزارش ایسنا، جمهوری آذربایجان به دنبال ثبت انفرادی پرونده ساز موسیقی «بالابان»(2) است؛ در حالی که اگر بنا به ادعای طرح پرونده باشد، ایران و ارمنستان هستند که در این قضیه ذیحق محسوب میشوند.
بزرگواران! ما برای ثبت جهانی هنر خوشنویسی اسلامی، با دهها هنرمندی که از قرنها پیش تا امروز در ایران ظهور کردهاند، از میرعماد قزوینی و علیرضا عباسی دوره صفویه بگیرید تا میرزارضا کلهر دوره قاجار و حسن میرخانی در دوره اخیر، باید به مصاف 16 کشور عربی و ترکیه برویم. کشورهای عربی میخواهند این هنر را با نام «خوشنویسی عربی، دانش، مهارت و شیوهها»(3) در یونسکو ثبت کنند؛ 16 کشوری که در میان آنها عربستان سعودی، بحرین، کویت، امارات، سودان و موریتانی حضور دارند؛ کشورهایی که جمع دوره تاریخی همه آنها، به اندازه طول دوره حکومت صفویه در ایران نمیشود!
کشورهایی که به دلیل بیهویتی، در به در دنبال سرقت هویت هستند و با انکار فرهنگ بزرگ ایرانی در پهنه گسترده خاورمیانه، در پی خلق و قالب کردن فرهنگهای جزئی و ساختگیاند. آیا نمایندگان ما در سازمانهای بینالمللی، از این اقدامات خبر دارند و کاری نمیکنند؟ آیا قرار است ما همیشه در این پروندهها، آخر صف بایستیم و ترکیه را آنقدر جری کنیم که بخواهد هنر خوشنویسی را با عنوان «حُسن خط، هنر باستانی خوشنویسی اسلامی»، فقط به نام خودش ثبت و میراث هنر ایرانی را لوطیخور کند؟! آیا تاکنون دیدهاید که کشور ترکیه یا جمهوری آذربایجان که اشتهای فراوانی هم در بلعیدن مفاخر و فرهنگ همسایگان خودشان دارند، سروقت اروپاییها بروند؟ مگر ترکیه با قاره سبز هممرز نیست؟
مگر سوابق تاریخی مشترک ندارد؟ مگر بخشی از فرهنگ باستانی یونان درون آناتولی مستقر نیست؟ پس چرا حواس مسئولان ترکیهای همیشه به سوی شرق است و سراغی از غربیها نمیگیرند و اگر هم بخواهند چنین کنند، پابرهنه وسط معرکه نمیدوند؟! اینها، همه سوالاتی است که باید پاسخی برایشان ارائه کرد و به دنبال رفع این خطر مُهلک بود؛ باور کنید میراث فرهنگی ایرانی در خطر است.
پینوشت:
۱- Nar Bayrami, traditional pomegranate festivity and culture
2- Craftsmanship and performing art of balaban
۳- Arabic calligraphy, knowledge, skills and practices
ارسال نظر