چرا استالین، قوام را «رذل» خطاب کرد؟
در ژوئن ۱۹۵۰، شاه، ژنرال حاج علی رزم آرا را به نخست وزیری منصوب کرد. در ماه مه ۱۹۵۰، رزم آرا به مسکو پیام داد که "هر زمانی میتواند به قدرت برسد، اما فقط در صورت حمایت برخی از قدرتهای بزرگ قادر خواهد بود که در قدرت بماند و اصلاحات را انجام دهد. " رزم آرا در حضور یک خبرچین شوروی گفت: "اگر خارجیها از او حمایت کنند"، او شاه ضعیف را سرنگون میکند و جمهوری ایران را تأسیس میکند.
انتخاب: ولادیسلاو زوبوک در مجله ی علمی «Diplomatic History» به بیان جزئیاتی از نوع نگاه شوروی به ایران در دهه اول حکمرانی محمدرضا شاه پرداخته است.
در بخشی از این مقاله که با تکیه بر اسناد امنیتی شوروی، نوشته شده، آمده است: روابط شوروی و ایران، قبل از جنگ سرد، با توجه به منافع امنیتی و به طور فزایندهای به دلیل اهمیت نفت شکل میگرفت. در سالهای ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۰، استالین شخصاً در حمایت از جنبش جدایی طلبانه در استان گیلان نقش داشته است. این جنبش ناکام ماند و مسکو پس از از دست دادن این ساحل انقلابی، با امضای پیمان ایران و شوروی در سال ۱۹۲۱ موافقت کرد. به موجب این پیمان، کلیه ادعاهای متقابل ارضی و مالی (اکثراً روسی) و تعهدات (بیشتر ایرانی) لغو شد.
ماده ۶ این معاهده به هر دو طرف این امکان را میداد که برای احیاء کنترل بر قلمرو خود به یکدیگر کمک کنند یا در مقابل مداخله نظامی کشور یا گروه ثالث یکدیگر را یاری دهند. این پیمان به ایران اجازه داد تا با دفاع از استقلال خود در برابر انگلیس و تحمل فشارهای شرکتهای نفتی غربی، موازنه در روابط بین المللی خود را بازیابد. حمله هیتلر به اتحاد جماهیر شوروی در ژوئن ۱۹۴۱ و اتحاد غیر منتظره شوروی با بریتانیا، قوانین و محدودیتهای قدیمی را از بین برد.
در سپتامبر ۱۹۴۱، اتحاد جماهیر شوروی، مشترکاً با انگلیسی ها، با اشغال ایران، شاه را سرنگون کردند و پسرش محمدرضا پهلوی را بر تخت شاهی نشاندند. استالین، ترکیبی از مجلس الیگارشی فاسد ایران و شاه ضعیف را یک فرصت تاریخی میدانست. وی در سال ۱۹۴۴، خواستار آن شد که دولت و مجلس ایران به اتحاد جماهیر شوروی حق انحصاری اکتشاف نفت در گیلان و مازندران را بدهند.
با این حال، از نظر بسیاری از ایرانیان تحصیل کرده، اشغال ایران توسط انگلیس و شوروی، بازگشت سلطه استعماری این دو کشور محسوب میشد و موجب شعله ورتر شدن ملی گرایی ایرانی علیه انگلستان و اتحاد جماهیر شوروی شد. مجلس، توافق نامههای جدید نفتی با قدرتهای خارجی را تا زمانی که نیروهای خارجی در خاک ایران حضور دارند، ممنوع اعلام کرد. مصدق این قانون را با سرعت در مجلس تصویب کرد. وی با استراتژی سنتی ایران یعنی "موازنه"، که به موجب آن ایرانیان سعی میکردند با دادن امتیازات اقتصادی به قدرتهای بزرگ و بازی آنها با یکدیگر، استقلال خود را حفظ کنند، مخالفت کرد.
استالین میدانست که با منافع انگلیس و ایالات متحده در ایران در خواهد افتاد، اما متقاعد شده بود که میتواند آنچه را که انگلستان سالهاست در اختیار دارد بدست آورد. حاکم اتحاد جماهیر شوروی علاوه بر حضور ارتش این کشور در ایران، به نمایندگانی مانند فرقه دموکرات آذربایجان که توسط مقامات اشغالگر شوروی برای پیشبرد اهداف خود ایجاد و تأمین مالی شده بود و گروههای قوم گرای کُردی، تکیه کرد.
حاکم کرملین قدرت قوم گرایی را به حرکت در آورد. حتی کمونیستها در جمهوری آذربایجان شوروی نیز توسط این نیروی قوم گرایی مدیریت و کنترل میشدند. در واقع، میر جعفر باقرف، رئیس جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان، معتقد بود که آذربایجان ایران به مرور بخشی از جمهوری او در اتحاد جماهیر شوروی خواهد شد.
عناصر طرفدار اتحاد جماهیر شوروی در ایران توسط حزب کمونیست توده، که در دوره اشغال ایران به صورت قانونی فعالیت میکردند، بسیج و هدایت میشدند. نفوذ شوروی در ایران در اوج خود بود و با پیروزی شوروی در برابر آلمان و ژاپن این نفوذ، بیشتر نیز شد.
حتی روشنفکران ملی گرای ایرانی نیز مدرنیزاسیون کمونیستی شوروی را ستایش میکردند. همانطور که یک مورخ ایرانی نوشته است، حزب توده تنها حزب سیاسی واقعی در کشور بود. این حزب در تهران ۱۵۰۰۰ عضو داشت، سازمانهای شبکهای در میان زنان، دانشجویان و روشنفکران ایجاد کرده بود، از مطبوعات خاص خود بهره میبرد و اعضای زیادی در میان ارتش ایران داشت.
تقاضای استالین برای دریافت امتیازات نفتی، بین کمونیستهای ایرانی و روشنفکران ملی گرای ایرانی که اتحاد جماهیر شوروی را تحسین میکردند، اما با امپریالیسم شوروی مخالف بودند، جدایی انداخت.
استالین میخواست یک متحد قدرتمند سیاسی پیدا کند که بتواند در برابر نیروهای قوی طرفدار انگلیس در مجلس و دربار شاه از او حمایت کند. وی همچنین انتظار نداشت که ایالات متحده از منافع انگلیس در ایران و خاورمیانه حمایت کند. احمد قوام، نخست وزیر ایران، که جاه طلب و اهل معامله بود و به ضدیت با انگلیس تظاهر میکرد، دعوت استالین برای مذاکره را پذیرفت.
قوام به مسکو سفر کرد و از ۱۹ فوریه تا ۷ مارس ۱۹۴۶ با استالین و ویاچسلاو مولوتوف وزیر امور خارجه شوروی مذاکره کرد. قوام "طرح" محرمانهای را برای تشکیل یک مجلس موسسان برای اعلام جمهوری یا جایگزینی یک پادشاه دیگر (احتمالاً پسر احمد شاه) به جای محمدرضا شاه، به استالین ارائه داد. اما قوام، اصرار بر خروج مقدماتی نیروهای شوروی و پایان خودمختاری آذربایجان داشت. تنها پس از پذیرش این خواسته، وی قول داد که بر مخالفت مجلس با قرارداد نفتی شوروی و ایران غلبه کند. استالین میدانست که سیاستمدار ایرانی میتواند او را فریب دهد. او بر روی نامهای از قوام در کنار تضمینهای موهوم او، با مداد نوشت: "سوولوچ! " (رذل!)
رهبر کرملین نقشه "مخفی" قوام را چندان جدی نگرفت. تمرکز وی بر نفت و دور نگه داشتن انگلیس آمریکا از شمال ایران بود. "
آنچه پس از آن دنبال شد، روایتی آشنا است که با ریشههای جنگ سرد پیوند خورده است. استالین تصمیم گرفت که نیروهای شوروی را بیش از مهلت مورد توافق متفقین در ایران نگه دارد. این اقدام، مداخله غیر منتظره ایالات متحده، اعتراض شدید انگلیس و آمریکا و احتمال رسوایی بین المللی در شورای امنیت سازمان ملل متحد را در پی داشت. استالین در حالی که فشار به قوام برای گرفتن امتیازات را ادامه میداد مجبور به صدور دستور عقب نشینی نیروهای شوروی شد. ناخوشایندترین اثر بحران ایران برای رهبران شوروی شبح انزوای بین المللی بود.
استالین هنوز عقب نشینی نظامی را یک شکست سیاسی نمیدانست. در آوریل قوام متعهد شد که یک شرکت نفتی مشترک با سهم ۵۱ درصدی برای شوروی را در شمال ایران ایجاد کند. وی قول داد که این توافق نامه را طی هفت ماه آینده، پس از انتخابات پارلمانی برای تصویب به مجلس ببرد. شاه در گفتگو با سفیر اتحاد جماهیر شوروی از این توافق حمایت کرد. میر جعفر باقروف رئیس جمهور جمهوری شوروی آذربایجان، در مکاتبات با فرستادگان خود در تهران این موفقیت را ستود؛ و نوشت: "ما در شرکت مشترک نفتی شوروی-ایران، برتری کامل خواهیم داشت و در آنجا چند هزار نفر از مردم ما به عنوان کارگر و کارمند استخدام خواهند شد. بدیهی است که آنها را در میان آذریها جذب خواهیم کرد. "
در عوض، قوام برای بازگرداندن تسلط دولت مرکزی بر استانهای شورشی ایران و خروج از توافق نفتی وعده داده شده به شوروی، از پشتیبانی ایالات متحده استفاده کرد.
در پاییز ۱۹۴۶، دولت قوام، ارتش و ژاندارمری را ابتدا علیه قبایل متحد بریتانیا در جنوب و سپس علیه جدایی طلبان آذری مورد حمایت شوروی در شمال به کار گرفت. اعضای توده در تهران و سایر شهرهای ایران دستگیر شدند. در ۲ نوامبر ۹۴۶، ایوان سادچیکوف، سفیر شوروی در ایران، با ارسال تلگرافی به مسکو خواستار "دستورالعملهای فوری (در مورد آنچه باید به کمونیستها توصیه کنیم)" شد. کادرهای توده میخواستند اعتصاب عمومی کنند. سادچیکوف هشدار داد که اگر آنها یک هفته بیشتر منفعل بمانند، توده "ناتوان خواهد شد و به سختی قادر به بسیج همه کارگران خواهد بود". استالین به سادچیکوف نوشت: "به (توده) بگویید که این کار ما نیست. ما نمیتوانیم در امور داخلی ایران دخالت کنیم.
در سال ۱۹۵۷، نیکیتا خروشچف انگیزههای استالین را به شرح زیر ذکر میکند: "مدیریت ماجرا با خود استالین بود و میر جعفر باقروف را تهییج و تشویق میکرد، اما وقتی شرایط حساس شد و باید بین جنگ با ایالات متحده و عقب نشینی یکی را انتخاب میکرد، استالین گفت: قبل از اینکه خیلی دیر شود، عقب نشینی کنید ...
در پاییز ۱۹۴۷، هنگامی که تنشهای شوروی و ایالات متحده در اروپا و مدیترانه به سرعت در حال افزایش بود، مجلس منتخب، رسما توافق نفتی با شوروی را رد کرد. مقامات شوروی اعتراض رسمی کردند، اما جز همین اعتراض، هیچ کار دیگری نکردند. "
استالین نه تنها ایران را از دست داد، بلکه بدتر از آن، از یک کشور ضعیف و فقیر شکست خورد. این اتفاق تأثیر ماندگاری در سیاستهای شوروی داشت. اتحاد جماهیر شوروی مجبور بود تقاضای روزافزون خود برای خرید نفت را از طریق رومانی و اتریش تأمین کند، اما ایران و سایر مناطق خاورمیانه را به شرکتهای انگلیسی و ایالات متحده واگذار کرد. در سالهای بعد، استالین نسبت به نفوذ شوروی در خاورمیانه و نسبت به سیاستمداران و جنبشهای آن منطقه بدگمانتر شد.
مقابله با جبهه ملی
از سال ۱۹۴۸ تا ۱۹۵۰، روابط شوروی و ایران سرد و متشنج شد. از دیدگاه شوروی، ایران در حال تبدیل شدن به کشور تحت الحمایه انگلیس-آمریکا بود. منافع سیاسی شوروی در ایران مورد حمله قرار گرفتند. در فوریه ۱۹۴۹، پس از اینکه یک فرد متعصب فدایی اقدام به ترور ناموفق شاه کرد، مجلسیها توده را غیرقانونی اعلام کردند. رهبران حزب به اعدام محکوم شدند، اما موفق شدند به اتحاد جماهیر شوروی فرار کنند. منابع اطلاعاتی شوروی در این روند آسیب دید و مطبوعات غربی از "شبکه جاسوسی شوروی در ایران" خبر دادند. در اول مارس ۱۹۵۰، سفیر ایران در مسکو از دولت شوروی خواست تا یک مقام سفارت شوروی که مسئول کار حقوقی با کمونیستها و هواداران ایرانی بود را از تهران فرابخواند.
در ژوئن ۱۹۵۰، شاه، ژنرال حاج علی رزم آرا را به نخست وزیری منصوب کرد. در ماه مه ۱۹۵۰، رزم آرا به مسکو پیام داد که "هر زمانی میتواند به قدرت برسد، اما فقط در صورت حمایت برخی از قدرتهای بزرگ قادر خواهد بود که در قدرت بماند و اصلاحات را انجام دهد. " رزم آرا در حضور یک خبرچین شوروی گفت: "اگر خارجیها از او حمایت کنند"، او شاه ضعیف را سرنگون میکند و جمهوری ایران را تأسیس میکند.
وقتی خبرچین از رزم آرا پرسید که آیا دوست دارد از جانب "نیروهای دموکراتیک ایران، اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای دموکراتیک خلق" حمایت شود؟ رزم آرا پاسخ داد: "آینده نشان خواهد داد. " مولوتوف آن کلمات را خواند و زیر آن خط کشید. اما قوام چهار سال زودتر چنین نیتهایی را ابراز داشته بود. این درحالی است که رزم آرا در سال ۱۹۴۶، رئیس ستاد کل ارتش شاه بود و عملیات درهم شکستن حکومت خودمختار طرفدار شوروی در آذربایجان ایران را برنامه ریزی کرده بود. او همچنین حزب توده را سرکوب کرده بود.
ارسال نظر