مرزهای جدید در جریان اصلاحات به وجود میآید؟
تئوریسین جریان اصلاحات نوشت: یکپارچگی تفکر اصلاحی نه مطلوب است و نه اساساً ممکن. بنابراین لازم است «دوپارگی اصلاحات» را بهرسمیت شناخت و آن را کارکردی کرد و در پی آن پروژه «تقلیل مرارت» را ذیل ایده اصلاحات حداقلی و پروژه «تقریر حقیقت» را ذیل ایده اصلاحات حداکثری تعریف کرد.
اعتمادآنلاین به نقل از مشق نو: سعید حجاریان، تئوریسین جریان اصلاحات نوشت: بعد از گذشت بیش از دو دهه از دوم خرداد ۱۳۷۶ و مجموعه رویدادهایی که حول گفتمان اصلاحات پدید آمده است، بر کسی پوشیده نیست میان حاملان تفکر اصلاحطلبی اختلافها و افتراقهایی پدید آمده است. در نگاه نخست شاید ضروری باشد حاملان تفکر اصلاحطلبی را به نقد مواضع و تغییر راهبردهایشان فراخواند و آنها را به نخ یک تسبیح کشید. اما، چنین پروژهای نهتنها ناممکن بلکه اساساً نادرست بهنظر میرسد.
چنانکه میدانیم جامعه امروز ایران بیش از پیش میل به تکثر یافته است. با این وصف خطایی راهبردی است که در درون جریان اصلاحات این تکثر بهرسمیت شناخته نشود و در پی آن فراکسیونهایی پدید نیاید؛ فراکسیونهایی که طبعاً گفتمانهای متفاوتی را دنبال میکنند و راههای بسیج و سازماندهی مختلفی را پیش میگیرند و مهمتر از آن در نسبت میان خود و حاکمیت مسیرهایی متفاوت را میپیمایند.
پیشتر، در مباحثهای میان آقای مصطفی ملکیان و من، از دوگانه «تقلیل مرارت» و «تقریر حقیقت» سخن به میان آمد. به گمان من بحث مذکور، که سابقاً میان دو تفکر فلسفی-اخلاقی و جامعهشناختی-سیاسی در جریان بود، اینک با مقداری تغییر به بدنه جریان اصلاحات اعم از احزاب و کنشگران مستقل رسوخ کرده و آن را ناگزیر از دوپارگی استراتژیک کرده است. این دوپارگی در مواضع و راهبردهای دو گروه متجلیست.
گروه نخست معتقدند، اصلاحطلبان بایستی بیتوجه به سیاستهای کلی از هر روزنی برای مشارکت در اداره امور عمومی کشور استفاده کنند، به اصحاب قدرتِ علیا و سفلی مشورت دهند و در صورت امکان عهدهدار اداره بخشهایی از بوروکراسی کشور شوند. این نگاه عاملمحور، معتقد است علت ناکارآمدی، فساد، نابرابری و دیگر مشکلات این است که تفکر اصلاحی یا به بیان دقیقتر، بهبودخواهانه، در درون ساخت قدرت فاقد نماینده اثرگذار است بنابراین در هر سطحی -که هسته سخت قدرت پذیرفت- باید ورود کرد، دست به اصلاح حداقلی زد و اصطلاحاً «تقلیل مرارت» کرد.
گروه دوم معتقدند اصلاحات در پایین، بدون سطحی از اصلاحات در بالا ناممکن است و از این رو «تقریر حقیقت» را مقدم بر سایر اقدامات میدانند. «تقریر حقیقت» در چارچوب بحث حاضر یعنی کوشش جهت اثرگذاری بر تصمیمسازی و نه لزوماً عوامل تصمیمگیر و رویههای جاری؛ یعنی تغییر سیاستهای کلی و بالادستی. از این منظر این سنخ از اصلاحات زمانی ورود به بوروکراسی و مشورت به اصحاب قدرت را مؤثر میداند که قادر باشد بر ساختار تأثیر بگذارد؛ ساختاری که ناکارآمدی، فساد، نابرابری و… معلول آن است نه علت آن.
اما، پروژه اصلاحات باید کدام مسیر را طی کند تا تأثیر و کارکرد خود را بیشینه کند و در ضمن از حداکثر انسجام برخوردار باشد؟ چنانکه ذکر شد، یکپارچگی تفکر اصلاحی نه مطلوب است و نه اساساً ممکن. بنابراین لازم است «دوپارگی اصلاحات» را بهرسمیت شناخت و آن را کارکردی کرد و در پی آن پروژه «تقلیل مرارت» را ذیل ایده اصلاحات حداقلی و پروژه «تقریر حقیقت» را ذیل ایده اصلاحات حداکثری تعریف کرد.
من مدتی پیش مقالهای را در توصیف ماهیت جمهوری اسلامی ایران آماده انتشار کردم که به دلایلی انتشار آن را به تعویق انداختم. در آن مقاله با توجه تأثیرگذاری بازیگران مستقل سیاست و اجتماع، کمپینهای انتقادی-اعتراضی و… توضیح داده بودم که در نقطه کنونی، برخلاف نظر برخی سیاستناخواندهها نمیتوان جمهوری اسلامی را حکومتی فاشیستی خواند؛ یعنی شاید میل به انسداد وجود داشته باشد اما توان تامگرایی نیست! بر همین اساس، معتقدم در حکومتی که تماماً رو به انسداد نرفته است و اصطلاحاً فاشیستی نیست، نباید به تقلیل مرارت بسنده کرد. این رویکرد را با مثالهایی تشریح میکنم.
زمانی رژیم نازیستی بر آلمان حاکم شد و قتلعام یهودیها در دستور کار قرار گرفت. در چنین شرایطی «تقریر حقیقت» ناممکن بود و نتیجتاً، نجات جان چند یهودی و سروسامان دادن به زنان و کودکان و تقلیل مرارتهایشان اولویت پیدا کرد. چنانکه در چندین کتاب خاطرات میخوانیم که افراد مختلف اعم از پزشک و… کمکهای متفاوتی به یهودیهای زیرتیغ کردند. اما، در زمان اقتدارگرایی نیمبند نباید الگوی زیست در سایه نازیسم را در دستور کار گذاشت و از «تقریر حقیقت» صرفنظر کرد. در نتیجه، بر روی یک پیوستار که یک سوی آن رژیمهای اقتدارگرا و سوی دیگر آن رژیمهای دموکراتیک قرار داد، هر چه از اقتدارگرایی به سمت دموکراسی میرویم و به مدلهایی مانند دولتهای رفاه میرسیم، باید بر «تقریر حقیقت» تأکید بیشتری بگذاریم. بهعنوان مثال در کشورهایی از قبیل سوئد یا کانادا که مشکل مرارت حداقلیست، مسئله حقیقت در اولویت است و میبینیم حتی یک فرار مالیاتی به دغدغه جمعی تبدیل میشود.
به گمان من مسئله اصلاحات در شرایط کنونی عدم التفات نسبت به منطق موقعیتاش است؛ یکسو ازدیاد زبالهگردی و سرقت نان و در یک کلمه «فقر» است و سوی دیگر، انواع تبعیض و جانهای از دست رفته مردم و در یک کلام «ظلم». با این وصف، نمیتوان اصلاحات را پروژهای تکپایه و تکبعدی تعریف کرد. برای این منظور ضروری است سنتزی از دو رهیافت «تقلیل مرارت» و «تقریر حقیقت» به دست داد و برای این منظور باید تعریفی نو از مقوله «تقریر حقیقت» ارائه کرد.
آنچه در ظاهر امر به نظر میرسد این است که «تقریر حقیقت» پروژهای است انفعالی؛ شاید هم چنین باشد. به دلیل اینکه «حقیقتگویان» بهرغم اهمیت پروژهشان ممکن است در مقام عمل نتوانند گامهای قابل سنجش بردارند. به همین منظور باید از دل این رویکرد، راهبردی فعال استخراج کرد و ضمن «تقریر حقیقت» بهدنبال «احقاق حق» رفت. بهعنوان مثال زمانی که از حقوق پایمال شده یک مظنون/متهم/محکوم سخن میرود، باید سازوکار احقاق حقوق وی ارائه و ابزار اجرایی آن نیز تعریف شود.
کمی بیشتر درباره این امتزاج توضیح میدهم. پس از کودتای ۲۸ مرداد، جمعی از فعالان سیاسی از جمله آقایان بازرگان و معینفر، پروژه «تقریر حقیقت»شان را منحل به «تقلیل مرارت» کردند و شاید بتوان گفت به «قاعده میسور» تمسک جستند. آنگونه که مرحوم بازرگان لولهکشی آب تهران را دنبال و مرحوم معینفر الگوی شهرسازی مدرن را در دو منطقه نارمک و نازیآباد اجرا کرد. بنابراین میتوان ضمن حفظ موضع سیاسی و وفاداری به کلانپروژه «تقریر حقیقت» از مرارتهای مردم کاست و حتی به بخشهای غیرفاسد و منشاء اثر دولت ورود کرد و به بخشی از راهحل تبدیل شد مشروط به آنکه از آلودگی محفوظ ماند و به بخشی از وضع موجود و عامل بازتولید نابرابری و فساد تبدیل نشد!
این شیوه نگرش به دستگاه اداره کشور را میتوان در دو مثال تاریخی دیگر و در نحوه کنشگری دو شخصیت تاریخی بهنامهای علی بن یقطین و صفوان جمّال ردگیری کرد. شخصیت نخست به دستگاه وارد شد و توانست قدری از تبعیضها بکاهد و حتی از جانب امام حمایت شد. اما شخصیت دوم قادر به چنین کاری نبود تا حدی که امام به وی گفت، همان که در ذهنات تداوم حکومت جور و حیات حاکم ظالم را طلب میکنی، یعنی در امتداد ظلم حرکت میکنی. بنابراین از همکاری حداقلی (اجاره شتر به کاروان خلیفه) منع شد.
در خاتمه، میتوان گفت حاملان اصلاحات میتوانند حول گزارهای که من آن را «اصلاحات؛ از لبه وضع موجود تا لبه دگرگونی» نام میگذارم، سامان پیدا کنند. از دل این گزاره، سه نتیجه سنجشپذیر استخراج میشود:
اولاً، در درون اصلاحات طردها ضابطهمند میشود. یعنی تنها آن افراد یا گروههایی از سوی مردم و بدنه جریان اصلاحات طرد یا نفی خواهند شد که به بخشی از وضع موجود و عامل بازتولید نابرابری و فساد بدل شده باشند. در این زمینه حضرت امیر به نقل از پیامبر از یاورانِ ظالمان یاد میکند و میگوید کسانی که در کیسهای را برای ظالمان بستهاند، لیقه دوات آنها را درست کردهاند و یا به قلم منفصلشان تبدیل شدهاند با ظالمان محشور میشوند.
ثانیاً، راه و مرام و کنشهای مجموعه فعالانِ بخشی که در محور سیاست حرکت نمیکنند اما راه تقلیل مرارت پیش گرفتهاند، تماماً بهرسمیت شناخته میشود و از این پس دغدغه فعالان حقوق بشر، فعالان کارگری، فعالان محیطزیست و نیز جملگی فعالان مدنی دغدغه تمامی جریان اصلاحات خواهد شد و به این طریق جریان اصلاحات قادر خواهد بود مسئله «نمایندگی» خود را احیاء کند.
ثالثاً، پس از یک ظرفیتسنجی، کارآیی و مرزهای اصلاحپذیری حکومت شفاف خواهد شد. در پس این امر میتوان پروژه اصلی اصلاحات را که همان مشروطهخواهی است، امکانسنجی و آن را به پیش راند.
در پی این راهبردهای سهگانه میتوان امیدوار بود که در آیندهای نزدیک، مرزهایی جدید در جریان اصلاحات بهوجود آید که به ارائه جریانشناسی جدید از این جریان منجر خواهد شد.
ارسال نظر