ذکر احوال شیخنا و مولانا محمدباقر قالیباف
آن بحر جمال، آن لذت حلال، آن عارف فقیر، آن شحنه و امیر، آن منتقد روحانی، آن طائر ربانی، آن واگذارنده ی عظیم، آن شورای شهر را زعیم، آن آمده از دیار طرقبه، آن رونده ی تیغ از لبه، آن زننده چوب بر ابتذال، آن موتورسوار قهرمان بیسبال، آن مبارز ضخیم سد معبر، آن مخالف شدید ممد و اکبر، آن سمبل ائتلاف و استضعاف، آن سلطان بی بدیل شوآف، قطب وقت شیخ محمدباقر قالیباف داکتر بود و به وقت نیاز آکتر بود و سردار و خلبان و شهردار نیز بود و صفات وی در شمار نآمدی.
برترینها: آیدین سیارسریع، طنزنویس نوشت:
آن بحر جمال، آن لذت حلال، آن عارف فقیر، آن شحنه و امیر، آن منتقد روحانی، آن طائر ربانی، آن واگذارنده ی عظیم، آن شورای شهر را زعیم، آن آمده از دیار طرقبه، آن رونده ی تیغ از لبه، آن زننده چوب بر ابتذال، آن موتورسوار قهرمان بیسبال، آن مبارز ضخیم سد معبر، آن مخالف شدید ممد و اکبر، آن سمبل ائتلاف و استضعاف، آن سلطان بی بدیل شوآف، قطب وقت شیخ محمدباقر قالیباف داکتر بود و به وقت نیاز آکتر بود و سردار و خلبان و شهردار نیز بود و صفات وی در شمار نآمدی.
نقل است دیر از شکم مادر بزاد و از صباح تا شامگاه در راه بود و چون بیامد با ده ها تن محاربه نمود و سخت عقوبت کرد، چون جوارح و جوانح دم دست نبودی کاسه کوزه طبیبان به هم زد از برای سدمعبر. گفتند: طفلی چون تو چگونه محاربه نماید؟ گفت: من نبودم، پیمانکار بود.
نقل است به سال ۷۶ به دیار افرنسیه شد و هشت سال با ایرباس به افلاک گشتی و از نظرها پنهان شدی. چون به سال ۸۴ به زمین بیامد مریدان بگفتند: چه کردی یا شیخ؟ باقر گفت: به کُرات همی رفته و تکنو زدم. مریدان گفتند: آن زهد و محنت چه باشد و این دانس و تکنو چه؟ شیخ فرمود: در آن حکمت هاست که ندانید.
مریدان مداومت نمودند و سماجت. شیخ گفت: «ننمایید (سماجت). خواهم که تکنوکرات گردم.» پس مریدان جمله گریستند و ستادها کردند و داف ها و پاف ها و قالیباف ها گرد آمدند اما مطلوب حاصل نیامد و شیخ محمود ترمیناتور نازل گشت.
او را کلمات عالی است. گفت: «جید الدیمقراطی اما اربع السنوات» (دموکرات بودن خوب است اما هر چهار سال یک بار). و گفت: «مدیتنا بیتنا» (شهر ما خانه ما). و گفت: «لا تبلتی، لقد نسیت» (تبلتم نیست، ای جمله ر یادم رفت). و گفت: «یذهبون الی الشارع ثم هجوم علیهم بالغازانبر» (بذارین بیان خیابون بعد گازانبری جمع شون کنیم).
نقل است روزی جمله شیوخ گرد آمده بودند کرامت می نمودند. شیخ محمود احمدی بیامد، دکل نفتی بیاورد که هزار گز بالای او بودی. دست بینداخت و به اشارتی دکل را غیب نمود و برفت.
شیخ صفدر الحسینی بیامد. سفره خالی بینداخت. اشارت نمود. چهارصد همیان زر و سیم برون آمد. بگرفت و برفت. شیخ حسن روحانی بیامد. به قوه عیون قفل ها باز نمود و از آن سه تن انقلیسی و رومی و افرنسی مستفیض شد.
از اینها همه، مریدان هیچ متغیر نگشته و عین بز به کرامات می نگریستند. تا که شیخ باقر بیامد -رضی الله عنه- خانه به الهیه دادی دو دینار و زمین به نیاوران دادی سه دینار و شندرغاز در شصت قسط و جمله مریدان بیهوش گشتند از عظمت آن.
احد مریدان که او را یاشار نام بود بیهوش نگشته، جامه درید که شیخنا! این چه کرامت بود؟ شیخنا به اژدهایی تبدیل گشته، مرید را بخورد. که در ره وصل اطاعت محض باید و فضولی نشاید.
والسلام.
نظر کاربران
خخخخخ.شیخ محمود ترمیناتور.عالی بود
عالی بود خیلی خندیدیم