غمگینترین مرد ترانههای فارسی که جایش خیلی خالی است
نرفت، ماند در سرزمین مادری، دلش با ترک وطن صاف نبوده و نیست، وقتی از بی مهری و بی معرفتی یاران دیروز حرف میزند، بخشی را به پای خاک خشن غربت میگذارد. سخت میگذرد زندگی برایش، اما غم نان نیست که طاقتش را طاق کرده، از بی توجهی هایی گلایه میکند که نفس هنرمند را میبُرد.
برترینها: تورج شعبانخانی را علاقمندان به موسیقی خوب می شناسند. «نازی ناز کن»، «همسفر تنها نرو»، «چون آدمک زنجیر بر دست و پایم» و «پروانه من، پروانه من بی تو چه کنم مستانه من» تنها بخشی از آثاری هستند که آهنگساز موی سپید کرده موسیقی ایران زمین در گوشه ای از ذهن مردم سرزمینش حک کرده است. نیمه بهمن ماه سالروز تولد تورج شعبانخانی است که او را به یکی از تاثیرگذاران عرصه موسیقی پاپ تبدیل کرد.
بهانه فرا رسیدن زادروز تورج شعبانخانی بخشهایی از گفتگوی مفصل او با هفته نامه صدا در سال ۹۶ را بازنشر کردهایم که در ادامه میخوانید:
* من بچه امیریه تهران هستم. از کودکی عاشق موسیقی بودم، به همین دلیل از تحصیل انصراف دادم و به دنبال موسیقی رفتم. یک دوره در تلویزیون بودم و زیر نظر استاد مرتضی حنانه، موسیقی را آموختم. آن زمان در پایین خیابان ولیعصر زندگی می کردم اما الان در بالای خیابان ولیعصر زندگی می کنم. ظاهرا قسمتم بود که در ولیعصر بمانم. حالا هم مانند همه هنرمندان زندگی می کنم. البته از شرایط چندان راضی نیستم چرا که موقعیت مناسبی برای هنر و هنرمند وجود ندارد. موسیقدانان به سختی زندگی می کنند و متاسفانه خوانندگان امروزی نیز فوق العاده نیستند. ما نمی توانیم با خوانندگان بد صدا و کسی کار کنیم که کارش را بلد نیست.
* من برای کارم ارزش قائل هستم و کارم را به دست کسی می دهم که بتواند کار را به سرانجام برساند. اکثر جوانانی که به سراغ من میآمدند صدای خوبی نداشتند، به همین دلیل مجبور بودم با اکثر مشتریانم کار کنم چون باید زندگی خودم را می گذراندم اما متاسفانه آدم خوش صدایی ندیدم، به همین خاطر نیز این خوانندگان در اجتماع گم می شوند و دیگر اسمی از آنها شنیده نمی شود.
(در پاسخ به این سوال که با توجه به تعلق خاطر پدرتان به موسیقی سنتی و تلمذ نزد مرتضی حنانه، گرایش شما به موسیقی پاپ عجیب نبود؟): به خاطر سنم چنین اتفاقی رخ داد. من 19 و 20 ساله بودم و روحیاتم در آن زمان، موسیقی پاپ می طلبید.
(چطور از خوانش کارهای فرنگی به موسیقی ایرانی رجعت کردید؟): من در فصل های به خصوص که هر 5 یا 10 سال یک بار رخ می داد، یک اثر تازه در بازار داشتم از جمله کارهایی که سروصدای زیادی به پا کردند «همسفر» و «نازی ناز کن» بودند. این کارها در زمانه خویش به موقع بیرون آمدند. یعنی تجربه من می گوید ترانه ای که می خواهد موفق شود باید در زمان درست منتشر شود چون هر کاری، زمان مخصوص به خود را دارد. اگر زودتر یا دیرتر بیرون بیایید ممکن است ناکام بماند. در حال حاضر می بینیم بدقولی هایی صورت می گیرد یا استودیوها پر هستند یا مشکل دیگری پیش می آید که ممکن است یک خواننده حدود یک سال و نیم برای انتشار تنها 2 آهنگ، زمان را کِش بدهد.
اجرای آهنگ «هنوزم» توسط استاد تورج شعبانخانی
(در آن زمان شما به خواننده ها مراجعه می کردید یا رویه برعکس بود؟): خواننده ها نزد من می آمدند. به طور مثال فریدون فروغی، یک جوان مثل خودم بود که «جاز» می زد و من نیز گیتار می زدم. ما برنامه های زیادی را با یکدیگر اجرا کردیم. بعدها قطعه «آدمک» را برای فیلمی به همین نام ساختم. خسرو هریتاش، کارگردان فیلم علاقه داشت خودم کار را بخوانم اما چون باید در آن برهه زمانی به سربازی می رفتم، «فریدون» را پیشنهاد دادم و گفتم «رفیقم خیلی بهتر از من می خواند و صدای رساتری دارد. این کار هم نیاز به صدایی بالا دارد.» در ادامه خدابیامرز هریتاش را راضی کردم که «آدمک» را به فریدون فروغی بسیپارد. من به خاطر خدمت سربازی نمی توانستم کار را بخوانم، بعد بروم و پس از 2 سال دوباره برگردم. ترجیح می دادم که اگر قرار است کاری را اجرا کنم، به تدریج خواندن را ادامه دهم و همه چیز سلسله وار اتفاق بیفتد. همان طور که گفتم خواننده ها اعم از تازه کار و معروف پیش من می آمدند یا از آنها سفارش می گرفتیم. به طور مثال هوشمند عقیلی به من زنگ زد و گفت «شعری از آقای ایرج رزمجو به نام «یاد» داریم که دوست داریم تو کار کنی.»
(اوضاع کار در سال های قبل از انقلاب چگونه بود؟) اصلا نمی توان شرایط را با گذشته مقایسه کرد، اگر هم بخواهیم قیاس کنیم دیوانه می شویم. خداوند «اریک» را رحمت کند؛ او که تنظیم کننده کارهایم بود، به من می گفت: «تورج! چرا فلانی از تو کار خواسته، برایش آهنگ نمی سازی؟» جواب می دادم: «من که در طی یک هفته تا 10 روز نمی توانم 7 آهنگ بسازم، نهایتا یکی دو کار بسازم که برای آنها نیز احتیاج به انگیزه دارم.» آن زمان سفارش ها پشت سر هم می رسید و درآمد من به عنوان یک آهنگسازی که یک الف بچه محسوب می شدم مساوی با تمام درآمد خانواده ام بود.
(از مازیار که از او به عنوان برادر یاد کردید، چه خاطره ای در ذهن تان حک شده است؟) مازیار عاشق موسیقی بود. خاطره ای از او در ذهن دارم که هیچ گاه فراموش نمی کنم. من دوران خدمت سربازی را در استان مازندران گذرانم و سپس در کاخ جوانان ساری مشغول شدم. منزل مازیار 2 شهر آن طرف تر بود. او از بابل سوار مینی بوس می شد و هر روز برای تمرین با بچه های موسیقی به ساری می آمد. یعنی یک ساعت و نیم در راه بود اما هیچ وقت خسته نمی شد. من از این پشتکار تعجب می کردم و با خودم می گفتم «این بچه چقدر عاشق موسیقی است» زمانی که به تهران آمد و برادرش اسپانسر کارهایش شد، من در اروپا بودم. او هم در تصمیمی درست به سراغ آقای جهانبخش پازوکی رفت. پازوکی هم آن زمان کارهایی «بگیر» می ساخت و به همین خاطر مازیار را به مدارج بالاتر رساند. آن زمان اگر فردی می خواست خواننده شود باید پایش به کاباره یا استیج می رسید و کنسرت می داد. مازیار هم در عرض 6 ماه تا یک سال ترقی کرد. زمانی که من از اروپا برگشتم 2 کار به او دادم؛ یکی «باغچه» و دیگری «تو که نیستی» بود. مازیار یک بچه فوق العاده پاک، خوب و با معرفت بود. مازیار جزو کسانی بود که در معرفت شان هیچ حرفی وجود نداشت. او از خیلی ها بهتر بود.
(شما با فرهاد مهراد هم دوستی نزدیکی داشتید. چرا هیچ وقت برایش آهنگی نساختید؟): اردلان سرفراز آن زمان در امیرآباد زندگی می کرد. ما به مدت 2 سال، هر شب با «فرهاد» در خانه «اردلان» دور هم جمع می شدیم. ساعت 7، 8 شب به همدیگر می گفتیم «چه کاره هستید؟ برنامه امشب چیست؟» در نهایت هم به خانه «اردلان» می رفتیم و گپ موسیقایی می زدیم، شعر می خواندیم و خوش بودیم. ما 3 نفر تا ساعت 5-4 صبح کنار هم بودیم و بعد خداحافظی می کردیم و به خانه می رفتیم. یکی از شخصیت های هنری که ما هیچ وقت نمی توانیم فرد دیگری را جایش بگذاریم، فرهاد مهراد است. فرهاد شخصیتی فوق العاده هنری داشت و به نظر من یک تابلوی هنری بود. از نظر روحیه، اخلاق، رفتار، سواد، خانواده، شعور، معلومات عمومی و شناخت اجتماعی بی نظیر بود. خدا فرهاد را رحمت کند.
(به سیمین غانم برسیم، این خواننده شناخته شده را چطور تعریف می کنید؟): سیمین غانم دخترخاله عزیز من است. او مرا به تلویزیون برد و با آقای حنانه آشنا کرد. سیمین غانم حق زیادی بر گردن من دارد. موسیقی در خانواده ما وجود داشت و سیمین غانم هم در این زمینه استاد بود. او در ابتدا کارهای خواننده های دیگر را می خواند و خیلی هم گل کرد. «سیمین» در آن زمان به دبیرستان رضاشاه در نزدیکی تالار فرهنگ می رفت. 19-18 ساله و 6-5 سال بزرگ تر از من بود اما نصف تهران او را می شناختند. یک روز در امجدیه برنامه ای برای دختران دبیرستانی گذاشتند، وقتی صدای «سیمین» پخش شد، در تهران پیچید که خواننده ای آمده و صدایش با «دلکش» مو نمی زند.
(با حبیب محبیان هم در دوره ای همنشین بودید. چگونه او را توصیف می کنید؟): حبیب یکی از نجیب ترین، محجوب ترین و مهربان ترین انسان هایی بود که در زندگی ام دیده ام. زمانی که به کلاس های تلویزیون و کلاس های استاد حنانه رفتم، با حبیب همکلاس شدم و با شخصیت منحصر به فرد و روحیات حساس و لطیفش آشنایی پیدا کردم. حبیب فردی گوشه گیر و دیرجوش بود. تصور می کنم موسیقی متفاوتش که شبیه به هیچ کس نبوده و نیست نیز روحیات خاصش را توصیف می کند.
(بعد از انقلاب یک کار با ناصر عبداللهی به نام «بهار بهار» داشتید که بسیار هم فراگیر شد، چگونه این همکاری شکل گرفت؟): من بعد از انقلاب هم با خوانندگان زیادی کار کرده ام، از جمله خشایار اعتمادی و نیما مسیحا که در حال حاضر نیز فعالیت دارند. «بهار بهار» متعلق به مجموعه ای به نام «غزل» سروده محمد علی بهمنی بود. من روی 5 شعر آهنگسازی کردم و سی دی با صدای من به نام «غزل» بیرون آمد. این موضوع به 8 تا 10 سال پیش بر می گردد. وقتی کار منتشر شد، آقای ناصر عبداللهی تازه از بندرعباس به تهران آمده بود. شرکت منتشر کننده آلبوم، کار «بهار بهار» را به عبداللهی داد تا بخواند. با من تماس نگرفتند و حتی ناصر عبداللهی را نمی شناختم. خداوند او را رحمت کند اما انتقادات زیادی به او وارد شد و می گفتند «این قطعه به صدای تو نمی خورد و صدایت با شعر و ملودی همخوانی ندارد». رادیو و تلویزیون هنوز هم گاهی اوقات «بهار بهار» را با صدای من پخش می کنند. در مجموع همان طور که گفتم این قطعه متعلق به همان مجموعه «غزل» بود.
(برسیم بر سر اوضاع و احوال موسیقی ایران از نظر شما...): من تمام زندگی خود را وقف مردم کردم و همه لحظاتش را برای کارم گذاشتم اما توقعاتم در حال حاضر برآورده نشده است. نه تنها من، بلکه بسیاری از هنرمندان که بزرگ تر از من هستند و ارزش بیشتری دارند نیز در شرایط مشابهی زندگی می کنند. انتظارم این است جامعه به این مسائل بیشتر فکر کنند، مخصوصا کسانی که دست اندرکار هستند. یعنی بچه های وزارت ارشاد باید مشکلات ما را درک کنند. بچه های ما یکی، یکی از دست می روند، هنرمندان سرطان می گیرند یا در سنین پایین فوت می کنند. ببینید در یک سال گذشته چند نفر از هنرمندان ما دنیا را ترک کرده اند. باید این هنرمندان را دریابند. جامعه هنرمندان، جامعه خوبی نیست و زندگی شان هم به دلیل گرانی و مشکلات پیرامون، سخت می گذرد، در حالی که صد چشم به دست آنها دوخته شده. هنرمندان نمی توانند مثل آدم های عادی زندگی کنند بلکه مجبورند خوب بگردند، خوب بپوشند و خودشان را مقابل مردم خوش جلوه دهند اما جامعه هنرمندان ما الان درب و داغان است. یعنی هر چه در می آوری باید خرج کنی و باز هم بدهکار باشی و هر چه بدوی، نرسی.
نظر کاربران
خدا رحمتش کنه.
هزاران حیف تورج شعبانخانی
بهترین گزارشی بود که تا حالا از برترین
ها خواندم ولذت بردم. دیگر بهتر ازین
نمیشه دست گزارشگر درد نکنه
زنده باد
عالی بود 🌸🌸🌸🌸🌸♥️♥️♥️♥️♥️
یکی مثل این هنرمند فقی و بی پول
یکی هم مثل رضا گلزار بی هنر پولدار و خوش کیف