چرا باید سعدی خواند؟
۷۶۲ سال پیش در چنین روزی، سعدی نوشتن «گلستان» را آغاز کرد و بهار به آخر نرسیده، نقطه پایانش را گذاشت؛ امروز را به همین مناسبت روز بزرگداشت این شاعر محبوب نام نهادهاند.
روزنامه جامجم: سفرهای خانوادگی ما همواره ربطی به ادبیات فارسی داشت. این، شاعران بودند که مسیر و مقصد خانواده محمدی را مشخص میکردند؛ فردوسی و اخوان ما را به شرق میکشاندند و خاقانی و شهریار به غرب. من از اینها تنها نامی میدانستم، اما ادبدوستیِ پدر، کنجکاوترم میکرد که بیشتر بدانم. در یکی از سفرها، پرسیدم فرق حافظ و سعدی چیست؟ پدرم ضمن برشمردن وجوه افتراقی چند، دست گذاشت روی همان کاری که ما در حال انجامش بودیم: سفر. او آن روز گفت یکی از مهمترین تفاوتهای دو شاعر شیراز در این بوده که حافظ تنها یک بار و آن هم به اجبار شیراز را ترک گفته، اما سعدی بارها به اشتیاق. حالا که در حال تنظیم متنی درباره سفرهای سعدی هستم، این گزارش را به حسابِ قدردانی تام و تمام از پدرم میگذارم. امید که بپذیرد.
اما اینجا چه گفتهایم و چه نوشتهایم. ابتدا باید مقدمهای دیگر بگویم. با اینکه مقالههای متعددی درباره سفرهای سعدی منتشر شده، اما نمیتوان به هیچ یک از آنها استناد متقن کرد. حتی اگر نویسندگان این مقالات بزرگانی، چون عبدالحسین زرینکوب و محمدعلی فروغی بوده باشند، چرا که همه این گزارشها نه بر اساس نوشتههای مدون تاریخی، بلکه بر اساس متون سعدی نگاشته شدهاند. خب میدانید که شاعران لزوما قرار نیست عین واقعیت را بنویسند و میتوانند بنا به ملاحظات ادبی، در واقعیت دخل و تصرف کنند و چه بسا برای رسیدن به متنی خلاقه باید این کار را بکنند، بنابراین اگر ما نمیتوانیم ماده تاریخ را از یکی از ابیات سعدی استخراج کنیم و صرفا با استناد به آن بگوییم بله آقای شیخ مصلحالدین به سفر مصر رفته بوده است. به طور مثال اگر گفتهاند که سعدی از راه کوفه و حجاز به مدینه و مکه رفته، صرفا از این روست که در بوستان و گلستانش نامی از این شهرها آورده و به حضور خود در آنجاها اشاره کردهاست. روش تاریخنگاران در این باره ناچارا استناد به همین ماده تاریخها در لابهلای بوستان و گلستان و دیگر آثار سعدی بودهاست و نه روایتهای مستدل از زندگی و زمانه او. البته نه اینکه ما میخواهیم تلاش آنها را زیر سوال ببریم، منتها مساله این است که هیچگاه با استناد به متون خلاقه، چون شعر و نثر، نمیتوان به نتیجه قطعی، آنچنان که از تاریخ انتظار میرود رسید؛ بنابراین هر گونه قطعیتی حتی اگر بزرگترین محققان به آن دامن زده باشند، پوچ است.
با این حال در این گزارش، به آن دسته از سفرهای سعدی میپردازیم که در منابع بیشتری به آنها اشاره شده و با تأسی به منطقهای مختلف میتوان صحت آنها را قریب به یقین دانست. تنها نکتهای که در آن هیچ تردیدی نیست این است که سعدی بسیارسفر بود: «در اقصای عالم بگشتم بسی/ به سر بردم ایام با هر کسی/ تمتع به هر گوشهای یافتم/ ز هر خرمنی خوشهای یافتم». اما نهایتا این تنها شیراز است که از او دل میبرد: «چو پاکان شیراز، خاکی نهاد/ ندیدم که رحمت بر این خاک باد».
محمد بقایی ماکان از جایگاه سعدی در ادبیات فارسی میگوید
«سعدی پایه ریزِ پالودگی زبان فارسی است.»
با محمد بقایی ماکان ادیب و پژوهشگر درباره سعدی حرف زدیم، هم نقدها و حاشیههایی که نسبت به این شخصیت مطرح میشود را به میان کشیدیم و هم از نقش مهم و پررنگ شیخ اجل از گذشته تا امروز زبان فارسی حرف زدیم. بقایی ماکان هم سوالات ما را به دقت پاسخ داد و تلاش کرد سعدی را از جنبههای مختلف بررسی کند.
گلستان متنی است فرازمان که با همه ویژگیهای تحسین برانگیزش (مانند بیمهکردن زبان فارسی از رهگذر رسمیت بخشیدن به تدریس گلستان) به خاطر مولفه هایی، چون واردکردن بیش از ۵۰۰ واژه تازی به زبان فارسی و... آماج نقدهایی نیز قرار گرفته است. شما چه نگاهی به این موضوع دارید؟
باید در نظر داشت که در زمان سعدی به لحاظ نگارشی، زبان تازی بسیار مسلط بود بر فرهنگ کشور به خصوص در حوزه نوشتار [حتی دیوانسالاری امرا و فرمانروایان به عربی بود]سعدی درواقع حد فاصلی است بین حاکمیت زبان تازی در کشور و پالودهشدن تدریجی زبان که پس از سعدی به سوی فارسی پیش رفت. میشود گفت سعدی پایه ریزِ پالودگی زبان فارسی است. وقتی از یک زبان سخن میگوییم و آن را مصفا (سره) بدون واژگان بیگانه یا خارجی درنظر میگیریم، باید این را نیز درنظر بیاوریم که هیچ زبانی خالی از واژگان خارجی نیست.
جالب است در زبان تازی بیش از ۲۰۰۰ واژه فارسی واردشده و لغتنامه مبسوطی نیز در این باره تدوین شده است. حتی ابتداییترین و مشخصترین واژههای دین مبین نیز فارسی است مانند همین واژه دین، مسجد، محراب و...، اما وقتی به زبان میپردازیم نباید تنها به مفرداتش توجه کنیم بلکه چیزی که یک زبان را متفاوت میکند ترکیباتش است مانند زبان اردو که به گفته پاکستانیها دختر زیبای زبان فارسی است با ۷۰ درصد واژگان فارسی وقتی سخن میگویند هیچ فارسیزبانی متوجه نمیشود یا واژگانی که در زبان ترکی آذری داریم که اکثرا فارسی یا عربی است، ولی چیزی که این را به شکل زبان درمیآورد همانا ساختار و ترکیب آن است. مرحوم سید محمدعلی جمالزاده در این باره مثال خوبی دارد. ایشان گفته نام من تماما عربی است، اما این نام روی هم فارسی است. این میتواند الگویی باشد برای کسانی که گمان میکنند زبان باید یکسره سره باشد که به عقیده من این سرهگرایی زبان را ناتوان میسازد. ما در فارسی کلمات رسا و زیبایی داریم که متداول است و بهکارنبردنشان زبان را ناتوان و ضعیف میکند مثلا واژه بسیار زیبای «سرانجام» را داریم، پس چرا باید واژه نخراشیده و نچسب «بالاخره» را بهکار بست! منوچهری دامغانی «بتاوار» به کار برده به معنای سرانجام؛ این واژهها اگر استفاده نشود مانند بیتوجهی به بناهای باستانی است که بیرسیدگی و استفاده کمکم آوار میشود، از بین میروند. اگر یک مترجم یا نویسنده واژگان فارسی را بهکار نبرد و جای آنها کلمات و اصطلاحات خارجی بیاورد، باعث ضعف زبان خواهد شد.
گرچه گفتار سعدی عین شکر است و خودش بسیار زیاد شاید حدود صدبار به شکل تلویحی و تصریحی از شیرین سخناش گفته و راست هم گفته است، اما این شیرینی نباید جلوی نقد مفاهیم و دادههایش را بگیرد و آنها را نخواهیم با اخلاقیات نوین تطبیق بدهیم.
درست است که سعدی خداوندگار ملک سخن است، اما این فصاحت و زیبایی نباید جلوی منتقد را بگیرد و نگاه منتقدانه را کنار بگذارد. زیرا معصومان ۱۴ نفر بودند و تمام! بقیه دیگر بدون خطا نمیتوانند باشند و به نوعی این صفت جایزالخطایی را دارا هستند اگر بخواهیم ادبیات مان را از منظر نقد بنگریم باید زیباییها و فصاحتش را منفک کنیم از دادههای معنایی. وقتی گلستان را بررسی کردم و کتاب از فردوسی تا شاملو را نوشتم در فصلی مطول و مشبع درباره سعدی همین را طرح کردم مانند: برخی سفرهایی که سعدی در گلستان از آنها یادکرده واقعا نرفته...
مانند اشاره اش به سفر کاشغر ...
اتفاقا خواستم همین را مثال بزنم البته این ایرادی ندارد، زیرا نویسنده برای صحنهسازی و زمینهسازی برای پیاده کردن معنای ذهنیاش میتواند چنین تمهیداتی داشته باشد و مهم اندیشهای است که در چنین ظرفی میریزد، ولی به طور قطع سعدی به برخی جاهای یادشده در گلستان سفر نکرده.
درباره تاریخ تدوین و نویساندن گلستان همان ایام گل یعنی بهار است هرچند برخی تنها اردیبهشت را در نظر میگیرند. بطور کلی درباره زمان سعدی میدانیم تاریخی که مغولها در ایران بیداد میکردند سعدی میگوید در آن زمان ما را وقت خوش بود! او که در آن سفرها با کشتارها و خونریزیها و ستمها آشنا بوده پس این خوشوقتی چندان به دل نمینشیند بنابر این برخی نقدها تا حدی قابل پذیرش است مانند نقد کسروی بر سعدی. در جایی نیز این بیاحتیاطی را به خرج داده که گویا نشان میدهد چندان به ملک سلیمان یعنی فارس سرزمین خودش گرایشی نداشته آن جا که آخرین خلیفه عباسی مستعصم با تدبیر خواجه نصیر نمدپیچ میشود چه قصیدهای میگوید! در حالی که مستعصم چشم دیدن ایران را نداشت. این خردهها و ایرادات به سعدی وارد است نیز به بسیاری شاعران مثلا در نگره شان به زنان. سعدی جایی که بانوان را ستایش میکند از جنبه عشق و عواطف انسانی است: دیده را فایده آن است که دلبر بیند...، اما چه سعدی و چه ناصرخسرو حتی مولوی که برپایه دیدگاه سنتی زمانه خودشان است نگاه به جنس و طایفه زن چندان نیکاندیشانه نیست.
به هرروی سعدی بیگمان دریایی است بیکرانه که از هر ساحلی بنگری زیبایی خاصی دارد و چهرهای است زیبا و دوست داشتنی و چنانچه نقدی طرح میشود برپایه جایزالخطایی آدمیاست.
چرا باید سعدی خواند؟
روز اول اردیبهشت به نام «استاد سخن سعدی» است. برخلاف امروز که هرکسی به دیگری میرسد، یک «استاد» به اول اسم او میبندد، در گذشته کلمات ارج و قربی داشتند و به هرکسی استاد نمیگفتند. مثلاً در کل تاریخ ادبیات فارسی، چندتا استاد بیشتر نداریم، یکی رودکی است که «استاد شاعران» است، یکی فردوسی که «استاد توس» لقب دارد و یکی هم سعدی. حتی به کسانی مثل حافظ و نظامی و مولانا هم استاد نمیگفتند و لقب استادی در سخن، خاص و مختص به شیخ سعدی است. بیحکمت هم نیست.
کافی است خودتان یک کلیات یا گزیدهاش را دست بگیرید و همینطوری سر کتاب را باز کنید و شروع کنید به خواندن. فقط باید حواستان باشد که شرط لذت بردن از شعر، توجه به کلیت آن است. یعنی اینکه اگر سر یکی دوتا لغت گیر کردید، نباید فکر کنید که دیگر تمام شد و نمیشود ارتباط گرفت. نباید فکر کنید که باید پاشد و رفت کتاب لغت به دست برگشت. نباید فکر کنید که معنی یک لغت، مهمتر از تصویر کلی است. شعر، یک هنر است و مثل هر هنر دیگری، هدف اصلیاش ایجاد حال خوش، یا دقیقترش را بخواهیم بگوییم، حال متفاوت است.
همانطور که ما وقتی یک فیلم زبان اصلی میبینیم، نمایش فیلم را برای آن یکی دو کلمهای که معنایش را نمیفهمیم متوقف نمیکنیم، اینجا هم باید اجازه بدهید قرار گرفتن در حال و هوای کلی اثر، ندانستن معنی آن چند لغت را جبران کند. به جایش باید دل بدهیم به جریان شعر و موسیقی شگفتانگیزی که سعدی در حرف زدن دارد و کلمات را طوری به استخدام درمیآورد که انگار خمیربازی باشند. شاید هیچ شاعر و سخنور دیگری اینهمه از زبان فارسی استفادههای گوناگون نکرده باشد که سعدی. او عاشقانه دارد، پند و نصیحت دارد، قصیده و مدح گفته، مرثیه سروده، موعظه کرده، حتی بین خودمان باشد در هزلیات و جوکهای سهنقطهدار هم تفننی کرده. برای همین اولین فایده سعدی خواندن همین است که با شیوه درست سخن گفتن را بهتر و بیشتر یاد میگیریم و نکات و امکانات و ریزهکاریهای ویژه زبان فارسی را که فکر میکنیم بلد هستیم، میفهمیم. این کار بهخصوص برای امروز ما که شاید بیشتر از هر عصر دیگری نویسنده داریم و به برکت فضای مجازی و شبکههای اجتماعی، همه نویسنده شدهاند، ضرورتش بیشتر از وقت دیگری است.
اما این آموزش، تنها دلیل سعدیخواندن نیست و نباید باشد. سعدی هنرمند است و درست که هنر، خودش یک مهارت است، اما موضوعِ هنر، آن مهارت نیست. ما در وقت تماشای یک عکس زیبا، اول فکر نمیکنیم که طرف این عکس را با دیافراگم چند گرفته است؟ بلکه اول منظره را میبینیم و به این فکر میکنیم که عکاس از همان منظرهای که ما زاویه دیگرش را دیده بودیم، چه چیز جالبی را بیرون کشیده است.
موضوع اصلی هنر، نگاه متفاوت به جهان است. یک مثال دیگر. همه ما تجربه رفاقت را داریم و میدانیم که داشتن دوست خوب، چقدر بهدردبخور و لذتبخش است. سعدی همین را اینطوری تعریف کرده: «درِ چشم بامدادان به بهشت برگشودن/ نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی». کار را به مرحله مقایسه با عالم بالا کشانده و لطف حرف را تمام کرده.
در موارد و موضوعات دیگر هم همینطور است. سعدی از همان تجربههای معمولی که همه ماها داشتیم و داریم حرف زده، اما یک جور دیگر. با یک نگاه ویژه. با یک بیان هنرمندانه. چیزی که خواندن و شنیدنش، به مایی که همان موضوعات عشق و جدایی و شادی و غم و اندوه و اشتیاق را تجربه کردهایم، لذت میدهد. مهمترین دلیل سعدی خواندن همین است. اینکه لذت ببریم. گفت «قیامت میکنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن».
من و لبههای تیز کتاب ...
کلیات سعدی تصحیحی محمدعلی فروغی ... این کلمات وقتی آن کاغذ کادوی کاهی را پاره کردم پیش چشمم پدیدار شدند. پدرم برایم خریده بود. دروغ چرا توی ذوقم خورده بود. کتاب سنگین و بد دستی بود. دهسالگی من نمیگذاشت دراز بکشم و بخوانمش، این را وقتی فهمیدم که یکبار امتحانی دراز کشیدم برای خواندنش و تیزیهای لبه کتاب توی قفسه سینهام فرو رفت. این آشنایی من بود با سعدی. بعدها یک روز عصر یک آقای مو جو گندمی آمد خانهمان و قرار شد آن کتاب را برایمان بخواند و شرح دهد. دوباره توی ذوقم خورد. عصرهای تابستانی که قرار بود به دوچرخهسواری و فوتبال و شنا در قناتها بگذرد باید خرج این میشد که بنشینیم زانو به زانوی یک مرد اتوکشیده و برایمان یک کتاب را بخواند و شرح کند.
از گلستان شروع کردیم؛ جذابیت قصهها و شیرینی چینش کلمهها کمکم در جانم لعاب میانداخت و ری میکرد و روزگار میگذشت. دیگر خودخواسته دوچرخهسواری و الباقی نفسانیات کمرنگ شد و عصرها به مغازله با آن کتاب سنگین میگذشت. برای تیزی لبههای جلدش هم فکری کرده بودم. یک شالگردن کاموا دولا میکردم میانداختم روی سینهام که ضربه لبههای تیزش را بگیرد. اما ضرب کلمههایش را هیچ چیزی توی این همه سال نتوانست بگیرد. قشنگترین آوازهای موسیقی سنتی ایرانی هم شعرهایش توی همین کتاب بود. بعدها خودم قلم به دست گرفتم برای نوشتن. دلم میخواست سعدی باشم در شعر ... دیر آمده بودم و زود میخواستم بروم ... هرکسی یک بیت در عمرش هم شعر گفته باشد خواسته یا ناخواسته شاگرد این مرد است. یک جایی هم توی مصاحبهای عرض کرده بودم حاضر بودم یک چشم نداشتم و ده تا غزل مثل سعدی میگفتم. با یک چشم میشود شصت، هفتاد سال زندگی کرد، ولی با ده تا غزل مثل غزلهای سعدی عمرت میشود هزار سال ... بهحق، اسم خداوندگار سخن را به او دادهاند که به وقت نصیحت و اندرز پیرمرد سرد و گرم چشیدهای میشود که خیر و صلاح تو را میخواهد و به وقت عاشقی جوان رعنای شوریدهای میشود که همه منطقها و نصایح پیران جهان را سین میکند و جواب نمیدهد.
بارها شنیده ام دوستان شاعر را که میگویند سعدی را که میخوانی فکر میکنی دیشب این غزل را گفته از بس تازه و شاداب است و گرد این سالها بر آن ننشسته است. اما نکته این است که این زبان و ذهن سعدی نیست که کهنه نشده؛ این ماییم که به همت هنر سعدی هنوز با آن زبان حرف میزنیم و این اصلا چیز کمی نیست. باید شاعر باشی تا بفهمی سعدی چکار کرده.
حدیث غربت سعدی
یک نفر را میشناختم که معتقد بود کتابخانههای شخصی، با آن ردیف منظم کتابها که عین سربازهای توی سربازخانهها چفت هم میایستند، خیانت بزرگی به نویسندگان و شاعران کردهاند. تئوری شرافتمندانه خداپسندانهای داشت، با این حال نمیشد آن را به یک قاعده فراگیر تبدیل کرد. میگفت وقتی آدمها کتابها را توی کتابخانهشان میچینند، خیال میکنند نصف راه مطالعه را طی کردهاند، به این ترتیب عذاب وجدانی بابت نخواندن آن ندارند. به او گفتم آدم کتابخوان، کتابخانه لازم دارد، اگر این نظریه عملی شود معلوم نیست به کدام نتیجه غیرفرهنگی ختم خواهد شد. حرفم را تا حدودی تصدیق کرد و ادامه داد: اتاق کار این مدیران دولتی و غیردولتی را دیدهای؟ اغلب یک جلد دیوان حافظ و یک نسخه از کلیات سعدی را پشت شیشه کتابخانهای دردار قرار داده و سپردهاند مستخدم بیچاره هفتهای دو سه بار با یک دستمال مرطوب آنها را تمیز کند تا مبادا خدای ناکرده بخاطر باز ماندن در و پنجره، گردی به دامن خواجه شمسالدین و شیخ مصلحالدین بنشیند. راست میگفت؛ من به اقتضای کار مطبوعاتی به اتاق کار خیلی از مدیران و معاونان و وزرا رفتوآمد داشتهام و دیدهام که چطور کتابخانههایشان عین آشپزخانه تازهعروسی وسواسی از تمیزی برق میزند، معذلک خوب که دقیق شوی از چند کیلومتری پیداست کسی لای آن کتابها را باز نکرده است. من به فردوسی و مولانا و سنایی و خواجه و عطار کاری ندارم، ولی نمیتوانم بپذیرم کسی در این کشور پشت میز ریاست و وکالت بنشیند، اما از سعدی به عنوان یکی از آموزگاران بزرگ زندگی ایرانی، بیخبر باشد. غزلیات و گلستان پیشکش، چطور میتوان جایی مسؤولیتی پذیرفت و پارههایی از بوستان را نصبالعین خود قرار نداد. وقتی شیخ در همان بای بسما... از قول انوشیروان مینویسند: «شنیدم که در وقت نزع روان/ به هرمز چنین گفت نوشیروان/ که خاطر نگهدار درویش باش/ نه در بند آسایش خویش باش/ نیاساید اندر دیار تو کس/ چو آسایش خویش جویی و بس/ نیاید به نزدیک دانا پسند/ شبان خفته و گرگ در گوسفند/ برو پاس درویش محتاج دار/ که شاه از رعیت بود تاجدار/ رعیت چو بیخند و سلطان درخت/ درخت،ای پسر، باشد از بیخ سخت/ مکن تا توانی دل خلق ریش/ وگر میکنی میکنی بیخ خویش...» و بعد کمی جلوتر تاکید میکند: «الا تا نپیچی سر از عدل و رای/ که مردم ز دستت نپیچند پای/ گریزد رعیت ز بیدادگر/ کند نام زشتش به گیتی سمر/ بسی بر نیاید که بنیاد خود/ بکند آن که بنهاد بنیاد بد/ خرابی کند مرد شمشیر زن/ نه چندان که دود دل طفل و زن/ چراغی که بیوه زنی برفروخت/ بسی دیده باشی که شهری بسوخت/ از آن بهرهورتر در آفاق کیست/ که در ملکرانی به انصاف زیست/ چو نوبت رسد زین جهان غربتش/ ترحم فرستند بر تربتش/ بد و نیک مردم چو میبگذرند/ همان به که نامت به نیکی برند/ خداترس را بر رعیت گمار/ که معمار ملک است پرهیزگار...»
از حکمتی ازلی ابدی رونمایی میکند که خواندنش برای مردم واجب است و برای کسانی که مسؤولیتی به عهده دارند واجبتر. از این لحاظ تئوری آن کسی که از او خاطرهای تعریف کردم، میتواند تا حدودی راهگشا باشد؛ مثلا برداریم و به جای این نظریههای دهن پر کن مدیریتی که هیچ وقت خدا گرهی را از کار کسی باز نمیکنند، شرط نشستن روی صندلی وزارت و وکالت را، علاوه بر همه شروطی که به جای خود مورد احترام هستند، امتحانی از آموزههای سعدی قرار دهیم یا دستکم از این حضرات خواهش کنیم قبل از هر چیزی کلیات شیخ را که توی همه کتابخانهها هست، تورقی کنند، شاید دریافتند در کدام کشور و بین چه مردمی دارند مدیریت میکنند.
این افسانههای سفر را باور نکنید
چرا هندوستان نه؟
ادعای سفر به هندوستان، قدیمی است و در متون تحقیقی متاخر تقریبا رد شدهاست. محمد محیط طباطبایی و هانری ماسه ادعا کردهبودند سعدی، اصفهان، ری و نیشابور و خراسان و مرو را طی کرده تا به هندوستان برسد. نتیجه یک تحقیق که حسن امداد آن را صورت داده این ادعا را رد میکند با استناد به یکی از بیتهای خود سعدی که میگوید: «برون جستم از تنگ ترکان چو دیدم/ جهان درهم افتاده، چون موی زنگی». در واقع علت اشتباه طباطبایی و ماسه همین کجفهمیشان از «تنگ ترکان» بوده که در جنوب شیراز و بین کازرون و خلیجفارس واقع شده و نه در آن جغرافیایی که آنها در سر داشتند. یکی از این سرگذشتهایی هم که با استناد به آن مدعی میشوند گذر سعدی به هندوستان هم افتادهبوده، حکایتی است که اینطور آغاز میشود: «بتی دیدم از عاج در سومنات...» که خب نمونهای از مقامهنویسی است و واقعیت ندارد؛ داستان از این قرار است که سعدی در بتخانه سومنات، مردم را در حال پرستش بتی میبیند، که ادعا میشد صبحها دست خود را برای ستایش خداوند به سوی آسمان دراز میکند. سعدی درمییابد که یک برهمن در درون بت پنهان میشود و با کشیدن ریسمانی، دست بت را حرکت میدهد. متقابلا برهمن هم درمییابد سعدی متوجه موضوع شده است. پس از بیم جان، برهمن را میکشد و از راه هندوستان و یمن به حجاز میگریزد. بدیهی است که حتی با استناد به همین روایت هم نمیتوان ادعا کرد سعدی سر از هندوستان درآوردهاست.
چرا ترکستان نه؟
سعدی در گلستان حکایتی نقل میکند راجع به سفر خود به کاشغر در ترکستان شرقی که میشود چین کنونی. او مینویسد این سفر در سالی رخ داده که محمد خوارزمشاه با ختا صلح اختیار کرد. بنا بر شواهد تاریخی، این رخداد در سال ۶۱۰ هجری بوده است. او در این سفر با پسری زیباروی که در حال یادگیری صرف و نحو عربی بود، همکلام میشود. پسر از او درخواست میکند شعری از سعدی برایش بخواند و سعدی هم فیالبداهه ابتدا شعری عربی سپس شعری فارسی برای او میخواند. پسر نحوی بعدا که متوجه میشود این شخص، همان سعدی است، از او تقاضا میکند مدت بیشتری آنجا اقامت کند؛ اما سعدی به رغم میل باطنی، تقاضای او را نمیپذیرد. سعدی در این سال، سن کمی داشته است و غیرممکن بوده آوازهاش در شهر کاشغر به این درجه رسیدهباشد. از سوی دیگر، شمس قیس رازی در کتاب المعجم که سال ۶۳۰ هجری نوشته شده است، هیچ عبارت یا شعری از سعدی را نقل نمیکند؛ در حالی که به آثار بسیاری از دیگر شاعران آن دوران اشاراتی دارد. خب سعدی را نمیشناختهاست. از این رو سفر به کاشغر و ملاقات با پسر نحوی، احتمالا تخیلی است.
چرا اروپا نه؟
سعدی در مدت اقامتش در دمشق به علت دلگیری از دوستان خود، از آنها کنارهگیری میکند و سر به بیابان میگذارد. اما اسیر آنطور که خود میگوید «فرنگیان» شده و در شهر طرابلس به کار اجباری گماشته میشود. در این اثنا، آشنایی او را میبیند و از صاحبانش میخرد. او سعدی را به شهر حلب میبرد و دختر خود را به عقدش درمیآورد. به استناد این حکایت، برخی معتقدند که سعدی اسیر فرنگیان شده و به اروپا سفر کرده است. در این باره تحقیقهایی صورت گرفتهاست. مثلا ضیا موحد با اینکه اصل داستان اسارت را قابل رد یا اثبات ندانسته، اما بر این باور بوده که منظور سعدی از فرنگ، اروپا نیست؛ چون در آن دوران، طی جنگهای صلیبی، فرنگیان استحکاماتی را در منطقه شام به وجود آورده بودند که به اَفرَنج یا اَفرَنجیه شهرت یافته بود و سعدی نیز به اسارت محافظان یکی از همین قلعهها درآمده بود.
علاوه بر اینکه برخی به همین «فرنگ» استناد میکنند و سعدی به اروپا هم سفر کرده، عدهای هم با استناد به سفر او به «روم» چنین ادعایی را مطرح میکنند و این در حالی است که خب روم شامل دهها کشور کنونی از اروپا، آسیا و آفریقا را شامل بود و از کجا معلوم سعدی کجای این سرزمین بزرگ را پیموده بودهاست. تا آنجا که میدانیم و در «مناقبالعارفین» ذکر شده، سعدی در قونیه حاضر بوده. شاید همین ترکیه را دوستان در حساب اروپا گذاشتهاند؛ نفرمایید!
نظر کاربران
سعدی رو قدیم می خوندند و ازش پند می گرفتند الان می خونید که زن ستیزی رو یاد بگیرید(چو زن ره بازار بگیرد بزن) یا خیلی عقاید کهنه اش رو تو زندگی پیاده کنید؟فقط غزلهای سعدی رو میشه خوند که اون هم اغلب معشوقش یه پسربچه بوده
پاسخ ها
سلام....... پسربچه؟؟؟
یک زمان هایی هست که آدم خیلی متعجب میشه از گفتار کسی
و شاید تعدادش به انگشت های دست هم نرسه...
بهتون تبریک میگم،شما تونستین با این سطح نادانی در باب سعدی بزرگ منو به شدت متعجب کنین!
سعدی هم مثل خیلی از بزرگان ادبیات در ایران و جهان ، پر از اشکالات شخصیتی و فکری بوده ولی این دلیل نمیشه که قدرت و نبوغش رو در ادبیات زیر سوال ببریم. آدمها رو نباید سیاه و سفید دید و ازشون بت ساخت. مهم تاثیر فوق العاده ایه که سعدی روی "زبان و ادبیات فارسی" گذاشته ،روش زندگی شخصیش اهمیت چندانی نداره
از شعر چیزی نمی فهمی نظر نده
حالا اگه پست تتلو، دنیا یا هر آدم مزخرف بی مصرف دیگه ای بود صد نفر کامنت میداشتن. تو جامعه ای که انگل 7-8 میلیون فالوور داره دنبال فرهنگ و اصالت نگردید.
همه ی اشعار سعدی که از اخلاقیات و حکمت صحبت میکنند سرشته در تجارب و سواد سعدی دارد .
داستان های بوستان و حکایت های منظوم و منثور گلستان هم همگی درس اخلاقند
حتی اگر خرق عادت حال حاضر باشند
بسیار زیبا مخصوصا اون شعرهایی که توصیه شد به کسایی که مسئولیتی دارند بدونند و قسمتی که واقعا هم همینطوره و این کتابها اکثر همه جا هست و تو قفسه حتی خاک هم نمیخوره فقط برای دکوریه
تو بر کنار فراتی ندانی این معنی
به راه بادیه دانند قدر آب زلال
بایدی در کار نیست من نمیخونم .$$
پاسخ ها
بیسواد مثل تو کم نیستن. نگران نباش.