«شهر فرنگ»: وصیت نامه عجیب گونتر گراس
گونتر گراس آن قدر در ادبیات جهان اهمیت دارد که شاید بشود گفت نمادِ نویسندگانِ آلمانی سال های اخیر است. آخرین کتابی که او نوشت، کتابی عجیب بود؛ «شهر فرنگ»، اثری اتوبیوگرافیک و بسیار خلاقانه که خود از آن به عنوان وصیت نامه ادبی اش نام می برد.
چرا گونتر گراس
پاسخ روشن است. راوی وجدانِ معذبِ جهانی جنگ زده دیگر چون و چرا نمی خواهد. گراس وقتی در سال ۱۹۵۹ «طبل حلبی» اش را چاپ کرد، عملا انقلابی در ادبیاتِ جهان به وجود آورد. ظهور یک نویسنده با سبک و سیاق رئالیسم جادویی. نویسنده ای تا بن استخوان سیاسی و مردی که عمیقا به وجوه مختلف تاریخ می نگرد. اویی که به مواجهه با سنت نثرنویسی آلمان قبل از جنگ جهانی می رود. مردی همه کاره؛ شاعر، نقاش، طراح، مجسمه ساز، کمی عکاس و البته دلبسته موسیقی، فعال سیاسی و عضو جدی حزب سوسیال دموکرات آلمان.
گراس به نسبت عمر طولانی اش، بی نهایت هم کار کرد. او که متولد دانتسیگ، شهر تاریخی و مورد مناقشه آلمان و لهستان بود، عملا بندِ ناف اش هم با همین دوگانگی گره خورد. بعدِ سال ها نوشتن و خواندن و فعالیت بود که بعد از انتشار کتاب «شهر فرنگ» اعلام کرد چیزی نخواهد نوشت چون او مرد پروژه های بزرگ است و گمان نمی کند چیز زیادی از عمرش باقی مانده باشد و دوست ندارد رمانی نیمه کاره از او باقی بماند. چیزی که عملا هم اتفاق افتاد و او کمی بعد از انتشار این آخرین کتاب اش در آرامش از دنیا رفت. در آوریل ۲۰۱۵.
جهانی که گراس آفرید، جهانی چند سویه است. درش هر خرده ریزی می توان یافت و پر است از جعل ها و هجوهای تاریخی. مثلا در رمان بزرگ «کفچه ماهی» (که شوربختانه ترجمه خوبی از آن به فارسی وجود ندارد) راوی یک ماهی کهنسال است که هزاران سال زیسته و از دلِ تاریخ شنا کرده و حال مشغول روایت است.
شهر فرنگ یا وصیت نامه پیرمرد
«شهرِ فرنگ» طرحی عجیب نسبت به بسیاری از آثار اتوبیوگرافیک، بی نهایت خلاقانه است و غافلگیر کننده. گراس برای این متن خودش را سویه نیمه غایب متن می کند. او که از چهار همسرش هشت فرزند داشت، در این فضا این فرزندان را که سن و سال مختلف، شغل های گوناگون و روحیه های متفاوت دارند کنار هم جمع می کند و آنها را راوی «خودش» می کند. در واقع در هر کدام از فصل های این کتاب عجیب، این فرزندان او هستند که از دریچه نگاهِ خود به روایتِ گراس مشغول می شوند. گراسی که مشغول آشپزی برای آنهاست. محور اصلی روایت نیز کودکی اینها و تماشای رفتارهای پدرشان است در دوره های مختلف تاریخی.
کتاب با این استراتژی روایی بی نهایت منحصر به فرد از آب در آمده. یکی از مهم ترین مولفه های اثر، دوستی گراس است با زنی عکاس (که در واقعیت نیز این دوستی طولانی وجود داشت)، زنی که عملا همراه خانواده گی این خاندان است و با دوربینِ عجیب اش از نویسنده، سوژه های او و به خصوص بچه ها عکس می گیرد و عکس هایی که درشان جان وجود دارد و انگار زنده هستند.
این رویه نشان می دهد که گراس حتا در این واپسین اثرش نیز دست از جنبه های فراواقعی در روایت بر نداشته و بحق می توان «شهر فرنگ» را اجرایی نو از یک اتوبیوگرافی با حال و هوای رئالیسم جادویی دانست.
گراس با استفاده از چند موقعیت خاص که در زندگی اش رقم خورده، کودکانش را راوی خودش می کند و در همین فرایند است که رفتارهای او با بافتی متناقض روایت می شوند. از نوشته شدن رمان های مهم اش تا انواع ازدواج های عجیب و متععدش. از حمایت اش از ویلی برانت نخست وزیر سوسیالیست آلمان غربی تا جریان حضورش در گردان های اس اس که بعد از افشا شدن اعتراض بسیاری از جمله یهودیان را برانگیخت.
«شهر فرنگ» نقبی است به یک گذشته پر حادثه و مهیج که درش می توان هر نوع ماجرایی را تماشا کرد و این شیوه زندگی گراس بود. مردی پرکار و بسیار مقتدر که در بزنگاه های سیاسی و ادبی متعدد ادبیات و تاریخ آلمان حاضر می شد.
چرا باید شهر فرنگ را خواند؟
هیچ الزامی نیست. اصولا درباره هیچ کتابی چنین الزامی وجود ندارد اما کسانی که فقط اندکی با جهانِ روایی گراس آشنا باشند خود بهترین پاسخ را دارند: مگر می شود کتابی از گونتر گراس را نخواند؟
در وهله نخست باید بگویم مخاطبان «شهر فرنگ» بسیار گسترده اند. از کسانی که جدی آثار این نویسنده را خوانده اند تا آنهایی که همیشه در حوالی اش بوده اند می توانند به راحتی مخاطب این کتاب باشند. اما نباید از یاد برد که گراس نویسنده ای است پر ارجاع. ارجاع به قسمت های مختلف و گوناگون تاریخ.
البته کامران جمالی در انتهای هر فصل بسیاری از این مشکلات و ارجاع ها را شرح کرده است و باری از دوش خواننده برداشته. از سویی دیگر گونتر گراس اصولا نویسنده ای است سبک گرا و گاهی پیچیده نویس. پیچیدگی اش بیشتر از هر چیز برآمده است از نوع نگاه او به جهان و این امر اغلب در موضوع هایی مستتر است که او انتخاب شان می کند تا تکنیک های روایی اش.
این برنده نوبل ادبیات سال ۱۹۹۹ که روزنامه نگار بسیار برجسته ای هم بود، تم های اصلی «شهر فرنگ» را از وقایع گاه کم اهمیت تاریخی استخراج کرده و به آنها پر و بال داده و برای همین است که تقابل اش با این جهان تاریخی همیشه یکسان نیست. گراس در اتوبیوگرافی اش هم و در حالی که قرار است زندگی خود را روایت کند، باز دست به انتخاب می زند. انتخاب تاریخ ها و زمان هایی که عمیقا او را متحول کرده اند. از یک سخنرانی تاریخی تا خریدن یک خانه زیبا.
برای همین «شهر فرنگ» یک کتاب مرسوم محسوب نمی شود و برای خواندن اش به ابزارهایی غیر از قریحه نیز نیاز است. مهم ترین ابزار، تلاش خواننده است برای درکِ جهان گراس. جهانی که هر چند کمی دیریاب است اما راز آلودگی و چند سویه گی اش حیرت آور می شود.
آیا گونتر گراس اعتراف می کند؟
پاسخ من به این سوال با توجه به سنت اتوبیوگرافیکی که ریشه در شاهکار روسو یعنی «اعترافات» دارد، منفی است. منفی از این جهت که اعتراف های او از سنت آکوییناس بر نیامده و درش الزامی بر طلب بخشش و مغفرت نیست. مثلا یکی از مسائلی که گراس همواره با آن درگیر بود، بحث اقلیت هاست. از یهودیان گرفته تا مسلمان های ترک.
اما هموست که نسبت به مسائل سایر اقلیت ها نیز نگران و حساس بود. در «شهر فرنگ» او از گذشته اش یا بخشی از آن ابراز ندامت نمی کند که این اصلا شیوه و روحیه این نویسنده نبود بلکه فقط به مرور جادویی این گذشته می پردازد با محور قرار دادن عکس های پر شماری که عکاس محبوب اش از تاریخ و وقایع و تکه های آن برداشته بود. به همین خاطر «شهر فرنگ» کتابی نیست برای تماشای حسرت های گذشته بلکه گراس در این آخرین اثرش هم با سازمان و ذهنی زیبایی شناسانه و سبک گرا خود را دوباره «از نو» می سازد. تمام زندگی اش چه در مقام نویسنده و روزنامه نگار، چه در جایگاه یک شهروند و پدری آلمانی سرشار است از مبارزه برای خلق و اثبات و برای همین می توان لجاجتی را که محورِ شخصیتی بسیاری از قهرمان های رمان هایش است به خوبی درک کرد؛ امری که بیش از همه در «اسکار» طبل حلبی شاهد آن هستیم.
از سویی گراس هیچ ابایی از کار سیاسی نداشت. او عضو حزب بود و این عضویت در ساختار دموکراتیک، یکی دیگر از وجوه او را رقم زد و ساخت. آن هم در حالی که مثلا در ایران و در سال های اخیر یکی از بدترین توهین ها به نویسندگان، حزبی شدن شان است! و گراس نویسنده ای بود عضو یک حزب و از قضا نویسنده بزرگی هم بود!
ما و جنابِ گونتر گراس
ما بسیار دیر گونتر گراس را کشف کردیم. هر چند در نشریاتی مانند ضمیمه «آیندگان» ادبی داستان ها و مقالاتی از او برای نخستین بار ترجمه و منتشر شدند، اما اولین ترجمه های جدی و کامل از نوشته های داستانی او در میانه دهه هفتاد خورشیدی انجام شد و بردن جایزه نوبل این امر را تسریع کرد. هر چند باید تاکید کنم که به خاطر پیچیدگی زبان، نثر و جهان روایی این نویسنده بسیاری از همین ترجمه ها بی نهایت ضعیف و گنگ از آب در آمده اند و تقریبا غیرقابل فهم اند!
در صدرِ این آثار همان طور که گفتم «طبل حلبی» قرار دارد که رمانی است برای تمام فصول. هر چند منتقدان و گراس شناسان آثاری چون «کفچه (سفره) ماهی»، «ماده موش» و «سال های سگی» را کنار شاهکاری چون «از دفترچه خاطرات یک حلزون» نیز از بهترین آثارش می دانند که بسیار هم پر مخاطب بوده اند و برخی شان یا به فارسی ترجمه نشده اند و آنهایی هم که شده اند به زعم من غیرقابل خواندن هستند.
به اینها باید کتاب های شعر و رمان های دیگری را هم اضافه کرد که باید ترجمه شوند. چه برای اولین بار، چه از نو. جامعه ادبی ایران بعدِ انتشار دو کتاب مهم از این نویسنده یعنی «موش و گربه» و «طبلِ حلبی» شگفت زده شد. انگار چیزی از کف داده باشد.
حال انتشار «شهر فرنگ» یک اتفاق است چون هم کتاب بسیار مهمی است هم ترجمه اش را کسی انجام داده که از معدود متخصصان این نویسنده و ساختارهای زبانی پیچیده اش است.
کتابی که یک وصیت نامه باشکوه است از عمر طولانی نوشتن در بحران های تاریخی قرن بیستم. وقتی گونتر گراس چشم هایش را بست و از این دنیا رفت، عملا یکی از آخرین نمایندگان نسل غول های ادبی به پایان راه و کار خود رسید.
نظر کاربران
خوب بود