کافههای گرم و دانشکدههای سرد
دختر و پسر دانشجو، در کافه سر یک میز مینشینند و میخورند و مینوشند و [بعضا] سیگار میکشند و متهم به چیزی هم نمیشوند! مجموع این تفاوتها، طبیعتا کافهها را فضایی خوشایندتر از کتابخانۀ این یا آن دانشکده میکند.
عصر ایران: خبرگزاری ایسنا گزارشی خواندنی منتشر کرده با عنوان «دانشگاهها چطور میدان را به کافهها واگذار کردند؟». جان کلام گزارش این است که فضای رسمی کتابخانههای دانشگاهها و دانشکدهها باعث شده دانشجویان ترجیح دهند در کافهها دور هم جمع شوند و در فضایی صمیمیتر و آزادتر مطالعه کنند.
دربارۀ رابطۀ دانشگاهها و کافهها، اینجا و آنجا نکات پراکنده و جذابی در نوشتههای نویسندگان وجود دارد. مثلا دکتر شریعتی در یکی از آثارش نوشته است کافهها در اروپای قرون هجدهم و نوزدهم پاتوق روشنفکران بود و آنها در کافهها با یکدیگر بحث میکردند و به تنهایی فکر میکردند و قلم میزدند و نظریهای را در هنر یا علوم انسانی ابداع میکردند.
شریعتی میافزاید: وقتی مکتب یا نظریهای از کافهای در پاریس یا لندن بیرون میآمد، استادان دانشگاهها به آن مکتب یا نظریه میخندیدند و با زدن برچسب غیرعلمی بر پیشانیاش، آن را مسخره میکردند؛ اما بعد از یکی دو دهه، آن نظریه یا مکتب با تکیه بر قوت درونی خودش فراگیر میشد و به دانشگاهها راه مییافت و نسل بعدی استادان دانشگاه، آن نظریه را با افتخار تدریس میکردند و دربارۀ آن مکتب داد سخن سر میدادند! یعنی آنچه که روزی "غیرعلمی" و مایۀ تمسخر بود، یکی دو نسل بعد، علمی و محترم قلمداد میشد.
از این نکتۀ تاریخی اگر بگذریم، در ایران فضای رسمی و سرد دانشگاهها مثل خاک مرده بر همه جای یک دانشگاه و دانشکدههایش پاشیده شده است! چنین فضایی در دهۀ 1360 در اکثر دانشگاههای کشور موج میزد و در نیمۀ نخست دهۀ 70 هم تقریبا اوضاع چنین بود. با ظهور جنبش دوم خرداد و سر بر آوردن دولت خاتمی، فضای دانشگاه در ایران نیز تغییر کرد. این تغییر به ویژه در دانشگاههای تهران و سایر شهرهای بزرگ بیشتر محقق شد.
لیبرالیزه شدن فضای دانشگاهها در کل دوران خاتمی در کنار نقش شورانگیز جنبش دانشجویی در چهار سال اول دولت خاتمی، دانشگاه را به فضایی دلپذیرتر و دوستداشتنیتر بدل کرد.
با ظهور دولت احمدینژاد، ورق به تدریج برگشت اما فضای دانشگاهها در دولت اول احمدینژاد همچنان قابل تحمل بود. قابل تحمل برای چه کسانی؟ برای دانشجویانی که سینهچاک ارزشهای رسمی نبودند و ضمنا "خرخوان" هم نبودند!
دانشجویان خرخوان برایشان فرقی ندارد که فضای دانشکده خشک و رسمی است و فضای کتابخانۀ دانشکده هم سرد و ملالآور. آنها دانشجو شدهاند که هشت ترم بکوب بخوانند و بروند پی کارشان. یا بروند به مقطع تحصیلی بالاتر.
دانشگاه آن قدرها هم مصداق "تجربۀ زیسته"ی چنین دانشجویانی نیست. اما کسی که سرش را از کتاب برمیدارد و به محیط اطرافش دقت میکند، درمییابد که در هر دانشکدهای اتمسفری وجود دارد و از پیوند اتمسفرهای نسبتا متفاوت دانشکدههای گوناگون، اتمسفر خاص آن دانشگاه شکل میگیرد.
با این حال تجربۀ زیستۀ هر دانشجویی در هر دانشگاهی، عمدتا تحت تاثیر اتمسفر دانشکدۀ اوست. دانشجویان حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، طبیعتا درک عمیقی از فضای دانشکدۀ پزشکی این دانشگاه ندارند.
با اینکه در دوران خاتمی فضای دانشگاهها تا حدی لیبرالیزه شد، باز کتابخانههای دانشکدههای دانشگاه تهران (اگر این دانشگاه را مبنای بحث از فضای دانشگاهها در این یادداشت قرار دهیم) چنگی به دل نمیزدند. کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران هم چنین بود.
در کتابخانههای دانشکدهها و دانشگاهها، سکوت آزاردهندهای وجود دارد که فضا را به شدت سرد میکند. اگر دو نفر بخواهند با هم دربارۀ کتابی که میخوانند، بحث کنند، باید از کتابخانه خارج شوند تا مزاحم مطالعۀ سایر دانشجویان نشوند. این قاعده را هم نه خود دانشجویان که مقامات دانشگاه وضع کردهاند.
مسئول کتابخانه مثل عزرائیل مراقب دانشجویان است و به کسانی که مشغول حرف زدن هستند، تذکر میدهد که سکوت را رعایت کنید. بنابراین کسانی که به هر دلیلی نیاز به گفتوگو دارند، ناچارند پچپچ کنند! ولی پچپچۀ طولانی هم سرانجام با تذکر مسئول کتابخانه به سکوت بدل میشود.
در کافهها اما بسیاری از جوانان و دانشجویان مشغول مطالعۀ کتابی هستند و از شنیدن موزیکی که در کافه پخش میشود هم لذت میبرند. دو دانشجویی که پشت میز کافهای مشغول مطالعه هستند، اگر بخواهند با هم دربارۀ چیزی که میخوانند یا هر چیز دیگری حرف بزنند، کسی آنها را به سکوت فرانمیخواند. اگر از خواندن یا نوشتن هم خسته شوند، همان جا که نشستهاند، کیک و قهوهای سفارش میدهند بدون اینکه مجبور باشند از جایشان بلند شوند و به بوفۀ دانشکده بروند. یا سیگاری آتش میزنند بدون اینکه مجبور باشند محیط کافه را ترک کنند.
ضمنا دختر و پسر دانشجو، در کافه سر یک میز مینشینند و میخورند و مینوشند و [بعضا] سیگار میکشند و متهم به چیزی هم نمیشوند! مجموع این تفاوتها، طبیعتا کافهها را فضایی خوشایندتر از کتابخانۀ این یا آن دانشکده میکند.
البته ممکن است گفته شود دانشگاه ذاتا محل جدیتر نسبت به کافه است و اگر محیط کتابخانۀ یک دانشکده عبوس است، اقتضای طبیعتش این است و قرار نیست کتابخانه کافه باشد.
این حرف چندان بیراه نیست ولی این نکته را هم نمیتوان ناگفته گذاشت که عبوس بودن درد بیدرمان نیست. یعنی که میتوان از شدت آن کاست. اینکه کتابخانۀ دانشکدهها سرد و بیروح و خشک و عبوساند، لزوما کمکی به مطالعۀ بهتر دانشجویان و فرهیختهتر شدن آنها نمیکند.
تفاوت دیگر کافهها و کتابخانههای دانشکدههای دانشگاههای بزرگ دست کم، این است که محیط کافه آن قدر وسیع نیست و همین در گرمی و صمیمیت آن موثر است. ولی کتابخانههای دانشکدههای دانشگاه تهران مثلاً، طول و عرض زیادی دارند و این وسعت (در قیاس با کافهها)، در سردی فضای این کتابخانهها موثر است.
به ویژه در نیمۀ دوم سال، که هوا سرد میشود، روح زمستانی کتابخانههای این دانشکدهها بیشتر احساس میشود و دانشجو با نوعی احساس اندوه و بدبختی، در سکوتی سرد، مشغول مطالعه است و همزمان احساس میکند که زندگی زیبا نیست!
در نماینشنامۀ "لبخند باشکوه آقای گیل"، اثر زندهیاد اکبر رادی، فروغالزمان روانشناسی است که از دانشگاه هاروارد با مدرک دکتری فارغالتحصیل شده و حال که به استادی دانشگاه رسیده، با دانشجویانش بسیار سختگیر است و در توضیح مشی خودش به برادرش - منتقد سختگیری او با دانشجویانش است - میگوید:
«من شب تا ساعت سه میشینم، دهها مجله و کتابو ورق میزنم، از قلب و چشم و عصب مایه میذارم تا آخرین تئوریهای روانشناسی دنیا رو براشون گردآوری و چکیده کنم... من جلسهای یکساعتونیم به معنای علمی کلمه کنفرانس میدم؛ بدون اینکه سر مویی از موضوع خارج بشم... من با هر رسالهای که نوشتم، بحث تازهای پیش کشیدهم. درسهای من هر سال عوض میشه، رفرنسهای من هر سال نو میشه. میدونی این چقدر آدمو فرسوده میکنه؟ بفرمایید! این خانم دانشجوی ماس؛ با اون موهای شرابی و زیتونی و هفت رنگ دیگهش!... طلبه میخواد، طلبه میخواد که دوازده سال تو پانسیونهای دانشجویی ساندویچ سرد بخوره، شبانهروز پنج ساعت بخوابه و باقی وقتشو توی کلاس و کتابخونه و کلینیکهای روانی سر کنه. من این جوری تیتر گرفتم، همین جورم میدم. این زبالهها باید بدونن، باید توی اون کلۀ خرفتشون فرو بره که دانشگاه نه آژانس شوهریابیه، نه نردبانیه برای رسیدن به میز.»
از محیط سرد کلاسها و کتابخانههای دانشگاهها معمولا چنین افرادی بیرون میآیند. یعنی کسی که تسلیم منطق این محیط شود، بعید نیست که شبیه فروغالزمان از آب درآید. کارل مارکس هم مدرک دکتری داشت. در رشتۀ فلسفه. ولی آنچه سرآغاز تاریخسازی و تاثیرگذاری شگفتانگیز او شد، نشستهای دونفرهاش با فردریش انگلس در کافههای پاریس و بروکسل بود؛ و البته همنشینیاش با سایر رفقایش در این کافهها.
فارغ از اینکه فضای سرد دانشگاه برای جامعه مفیدتر است یا فضای گرم کافه، این واقعیت را نمیتوان نادیده گرفت که فضای گرم کافهها برای انسانی که اهل خواندن و نوشتن است، جای دلپذیرتری در این جهان پر درد و رنج است.
به لحاظ تاریخی هم، کافهها مأمن بسیاری از روشنفکران و هنرمندان و نویسندگان بودهاند. کافههای اروپایی از یک حیث شبیه خانقاهها در تاریخ اسلام بودند. خانقاهها محل تجمع درویشانی بودند که در فهم دین حرفی برای گفتن داشتند ولی آنها را به مدارس مذهبی راه نمیدادند و در مساجد هم نمیتوانستند "خودشان" باشند.
باری، فضای ذاتا سرد دانشگاه، در ایران به دلیل وضع مقررات سختگیرانه، سردتر هم شده است و عجیب نیست که بسیاری از دانشجویان ترجیح میدهند به جای دانشگاه، در کافه دور هم جمع شوند و قید مطالعه در کتابخانۀ دانشکده را زدهاند.
خبرنگار ایسنا در گزارشش آورده است: «نیاز به گفت و گو در جامعه مخصوصاً بین جوانان متولد دهههای هفتاد و هشتاد زیاد است. در سال ۱۳۹۷، در فاصله چهارراه ولیعصر، میدان ولیعصر، خیابان ۱۶ آذر، میدان انقلاب و یک خیابان پایینتر یعنی شهدای ژاندارمری حدود ۱۷۴ کافه شناسایی شد. الان حتی برخی از مسئولین نیز تمایل دارند قرارهای کاری خود را در کافهها بگذارند! احساس میکنند کافهها فضای بازتری دارد و راحتتر هستند و هنجارهای محیط رسمی را ندارد. در واقع جامعه ما در حوزه فرهنگی دارد از نهادهای غیررسمی متأثر میشود.»
ارسال نظر