شهرزاد خانم! وطن برای شما اصلا جای خوبی نبود
شمایل چهرهاش دیگر یادآور یک بازیگر سینما نیست. چروکهای صورت نمایانگر آن مرارتیست که در تمام این سالها به او رفته. شماره حسابش حالا در فضای مجازی دست به دست میشود.
برترینها: شمایل چهرهاش دیگر یادآور یک بازیگر سینما نیست. چروکهای صورت نمایانگر آن مرارتیست که در تمام این سالها به او رفته. شماره حسابش حالا در فضای مجازی دست به دست میشود.
دیدن این قاب از شهرزاد خانم قلبمان را حسابی به درد آورد. به راستی این روزگار چه بازیهایی با برخی آدمها میکند. هنرمند بیگناه حالا جایی در مملکت خودش ذره ذره آب میشود. همانجا که زمانی شهرت داشت! در ادامه به سراغ بازخوانی یک مطلب قدیمی از روزنامه شرق درباره کبری سعیدی میرویم که روزگاری با تنگنا و قیصر از قاب سینما به زندگی ایرانیها وارد شده بود. با ما همراه باشید.
با یک کیف قهوهای مندرس و تقریبا بزرگی که در آن همه چیز از دفتر، خودکار و کتاب تا سیگار، فندک، کیف پول و... پیدا میشود، شهرهای زیادی را رفته تا بتواند جایی برای زندگی پیدا کند. اما نشده و نتوانسته؛ چون حقوقی را که از اداره فرهنگ و ارشاد میگیرد، نهایت پول جیبی است تا پولی برای اجاره حتی یک اتاق. او سهیلا فردوسِ فیلم قیصر به کارگردانی مسعود کیمیایی و اقدسِ داشآکل (در کنار بهروز وثوقی) است؛ دو فیلمی که بازی در آنها، از وی چهره زنی توانمند در سینمای قبل از انقلاب میسازد.
کیف قهوهایاش را که سر شانه انداخته، سنگین است. میپرسم میخواهید کیف را بدهید برایتان نگه دارم؟ میگوید نه، من عادت دارم. کتابهایم اگر نباشند انگار چیزی کم دارم. او فیلمهایی مانند تنگنا و صبح روز چهارم را در کارنامه بازیگریاش دارد که در جشنواره سپاس برنده جایزه شد. هزینه مجموعه اشعار او که تحت عنوان «با تشنگی پیر میشویم» چاپ شده، آن زمان پنج هزار تومان بوده که بهروز وثوقی آن را پرداخت میکند. شعرهایی که ابراهیم گلستان هم از آنها بهعنوان شعرهایی خوب و قوی نام برده است. او در سال 52 در اعتراض به فضای فیلمفارسی از سینما کنارهگیری میکند.
شهرزاد، سیگار را روشن میکند، موهایِ کاملا سفیدش را زیر شال سیاه پنهان میکند و میگوید: هرچقدر کمتر پیر به نظر برسم حس بهتری دارم و میخندد. از آن کیف، عکس فردین را بیرون میآورد، نشانم میدهد و میگوید آن سالها این مرد و بازیاش در سینما بسیار طرفدار داشت؛ بهطوری که وقتی بازیگر فیلمی بود، جلوی سینما برای تماشای آن فیلم صف میکشیدند. من هم طرفدارش بودم، هنوز هم هستم. «کبری سعیدی»، ملقب به «شهرزاد»، از ترمینالخوابی، چمنخوابی و پارکخوابی روی نیمکت حرف میزند؛ از اینکه جایی را برای زندگی پیدا نمیکرده و تقریبا هنرمندان یادی از همکارشان نکردهاند، بهجز پوری بنایی که بازیگر فیلم مریم و مانی بوده. فیلمی به کارگردانی خودش یعنی شهرزاد که باعث میشود عنوان اولین کارگردان زن در ایران را به خودش اختصاص دهد.
از شمال تا جنوب ایران را با اتوبوس طی کرده و هر بار مجبور شده همان کیف قهوهای را بردارد و به شهر دیگری برود؛ گاهی به دلیل اجارههای بالا و گاهی بدقلقی صاحبخانه برای بالابردن کرایه. قرار میشود مستندی در کوهپایه ساخته شود. عوامل فیلم مستند او را پیدا میکنند و مدتی در کوهپایه و کرمان ساکن میشود. شهرزاد میگوید این بار سرنوشت داستان تازهای را برایش رقم میزند؛ داستانی که این بار چالشهای کمتری دارد و تا الان که هفتاد و چند سال دارد، در خواجوشهر شهرستان سیرجان از شهرهای استان کرمان ساکن میشود. ساکن در اتاقی متعلق به یک خانه تقریبا بزرگ که صاحبخانهاش جنوبی است و آن را به شهرزاد اجاره میدهد. اجارهای که تقریبا نسبت به اجارهبهای سایر خانهها در سیرجان کمتر است، اما باز هم برای کبری سعیدی هزینه زیادی است. چندین بار در خانه را میزنم، همسایهشان رد میشود و میگوید بیشتر وقتها خواب است، اگر با یک سنگ کوچک در بزنی شاید متوجه شود. خواجوشهر همه او را میشناسند. کافی است وارد خواجوشهر شوی و بگویی خانه شهرزاد کجاست. آدرس را حفظ هستند و ساختمانی را که نمای سفالی دارد، نشان میدهند.
خواجوشهر از توابع سیرجان، شهری سرسبز با جمعیتی اندک است که قلعه بیبیدن و گلیم نمادهای معرفی این شهر هستند. شهرزاد بیبیدن را میشناسد و میگوید همین که فهمیدم اینجا قلعهای به این نام وجود دارد، راجع بهش خواندم و این شهر را بیشتر دوست داشتم. همسایه شهرزاد همچنان کنارم ایستاده تا بالاخره شهرزاد بیدار شود و در را باز کند. به نظر میآید برای او شهرزاد زنی است تابوشکن که برای شهر کوچکی مثل آنجا چندان تناسب ندارد. از لباس پوشیدنش میگوید تا پررفتوآمدبودن خانهاش که میآیند به او سر میزنند، عکس یادگاری میگیرند و... . بعد از نیمساعت شهرزاد در را باز میکند. خودش، لباسهایش و موهایش خیس است، انگار که حمام رفته. خوشامد میگوید و خواهش میکند که منتظر بمانم تا لباسهای خیس را عوض کند و بعد بروم داخل. میگوید بفرما داخل، دست میدهم، روبوسی میکنم و میپرسم من براتون آشنا نیستم؟ انگشتش را به حالت فکرکردن میگذارد روی پیشانی و میگوید از وقتی دیابت گرفته و مریض احوال است حافظهاش خیلی ضعیف شده.
با یادآوری روزی که برای اولین بار برای هفتهنامه سخن تازه سیرجان گفتوگو کردم، کمی به آن روز نزدیک میشود و میگوید چه سالی بود؟ 98، تابستان 98 که شما اینجا ساکن بودید. میگوید البته در خانهای دیگر. خانهبهدوشی را تقدیر دقیقا برای من نوشته. لباسهای خیس را میاندازد روی طناب میان حیاط. اتاق یک کولر کوچک دارد که هنوز صاحبخانه یا کس دیگری نیامده برایش راهش بیندازد. هوا گرم است و آب ریخته روی بدنش تا خنک شود. یک تختخواب گوشه دیوار است که به نظر میآید بیشتر وقتش را اینجا دراز میکشد؛ چون مثل قدیم توانایی برای برو و بیا ندارد. شماره قند خونش 500 بوده و یکی از دوستان او به نام خانم خواجویی با مشورت یک پزشک برایش دارو گرفته. خواجویی یادآوریاش میکند که قرصها را فراموش نکند. میگوید یادم هست نگران نباش. سمت دیگر اتاق یک میز و صندلی پلاستیکی زردرنگ است که دفتر و خودکار شهرزاد روی آن گذاشته شده. میپرسم هنوز هم اهل نوشتن هستی؟ شعر جدید نداری که برایمان بخوانی؟ انگشت دستش را نشان میدهد که بر اثر زخم عفونت کرده و نمیتواند خودکار به دست بگیرد.
چند وقت پیش زمین میخورد و این زخم به خاطر دیابت تا امروز خوب نشده و تازه است. از سر جایش بلند میشود که برای پذیرایی قهوه درست کند. قهوه را پیشنهاد میدهد و خودش میگوید البته شما چاییدوست هستید، من آن سالها پدرم قهوهخانه داشت و پاتوقم آنجا کنار پدرم بود، برای همین اگر قهوه نخورم انگار روز برایم شروع نشده. آشپزخانه فقط یک اجاق گاز تقریبا کهنه دارد. گوشه آن چند نایلون خرید گذاشته شده؛ سیبزمینی، پیاز، یک خربزه، کمی برنج و یک روغن. چند خیار و گوجه دارد، میگوید دلم سالاد شیرازی میخواهد، درست میکنی؟ میگویم با کمال میل. روی تختخواب دراز میکشد. همان موقع فردی از اصفهان تماس میگیرد و با خوشحالی از اینکه شهرزاد را پیدا کرده و صدایش را میشنود، آنقدر بلند حرف میزند که صدایش را میتوان شنید. شهرزاد خانم من عاشق فیلمهایی بودم که شما بازی کردید. راجع به اتفاقاتی که برای شما افتاده زیاد خواندم. اینقدر ناراحتم، دلم میخواهد بیایید اصفهان در کنار خانواده ما باشید.
خواهرهایم شما را خیلی دوست دارند و میگویند اگر بیایید اجاره خانهتان را خودمان خواهیم پرداخت. شهرزاد با اینکه عرق کرده از شدت گرمای اتاق، با شخص پشت گوشی خوشوبش میکند و تشکر میکند از اظهار لطفش. کتابهایی که نوشته و چاپ کرده روی طاقچه هستند که میگوید اگر اینها جلوی چشمم نباشند انگار گمشدهای دارم. من از اولین زنهای ایران بودم که نویسندگی را انتخاب کردم و بعد شدم اولین کارگردان. از احمدرضا احمدی میگوید و علاقهای که به شعرهایش داشته و هنوز دلش میخواهد کتابهایش را بخواند. از مجلات فیلمهای سینمایی میگوید که حتی یک شماره را هم از دست نمیداده و باید تحت هر شرایطی میخریده. با افسوس سری تکان میدهد و میگوید الان باید قید مجله و کتاب را زد تا گرسنه نمانی. درصورتیکه من اگر یک تلویزیون کوچک و چند مجله داشتم، اصلا حوصلهام سر نمیرفت. آنقدر از سینما پرت شدم که حتی یک بازیگر را هم نمیشناسم. نه به اسم و نه به تصویر. خانم خواجویی که رفیق گرمابه و گلستان شهرزاد است، قرصش را با آب میآورد که فراموش نکند. میپرسد شام چی براتون درست کنم؟ جواب میدهد که الان دلم اسپاگتی چرب و خوشمزه میخواد، اما خیلی گرسنهام، وقت نمیشود درست کنی. خانم خواجویی با همدلی میگوید الان شام را فراهم میکنم، نگران نباش. از آنجایی که گرسنگی ناشی از دیابت امان نمیدهد، شروع میکند به خوردن چند شکلات که زیر تختخواب قایم کرده تا دوستش برگردد و شام بیاورد. سکوت میکند و کمی بعد میگوید اگر از من بپرسی که شهرزاد همین الان چه آرزویی داری؟ میگویم دلم برای خواهرم لک زده.
برای خودش، صدایش. همان خواهری که آلمان است و من مدتی پیشش زندگی میکردم. گوشی را برمیدارد و شماره خواهرش را نشان میدهد که چند روز پیش با هم تلفنی حرف زدهاند و الان دوباره دلتنگش است، میگوید هر صبح که از خواب بیدار میشوم سرگرمیام این است که گوشی را چک کنم تا بالاخره صدای خواهرم را بشنوم. اشکهایش را از کنار چشمش پاک میکند، میگوید اگر میخواهی عکس بگیری آن برس را بده که موهایم را مرتب کنم. آینه را برمیدارد، موهایش را شانه میکند و در حالی که مشغول شکلدادن به موهایش است، میگوید هنرمندان تنها صنفی هستند که هیچوقت از هم حمایت نمیکنند. اگر بازیگری آمد و به شهرتی رسید اما بنا بر هر دلیلی از پرده سینما کنار رفت، از نظرشان اصلا از اول چنین شخصی وجود نداشته. این را که کجا رفت و سرنوشتش چه شد، سؤال بیهودهای میدانند.
نظر کاربران
مردم دوست دارند همه شون رو
پاسخ ها
ما ایرانی ها چرا اینقدر بی مهر و کم لطف هستیم .
نه فقط برای شهرزاد خانم ها برای همه جای خوبی نبود
پاسخ ها
بی معرفتی هم اندازه داره ، واقعا تصویر ذهنی شما از وطن چیه ،خوبه گاهی انسان ،مخاطبش خودش باشه و از خودش بپرسه من برای وطن چه کردم ...
تنها زمانی میتوان گفت خوب نیست که جای همه انسان ها در همه جای عالم زیسته باشی ،و این محال است
،خود را جای جوانان رشیدی بگذارید که با کمترین امکانات بی چشم داشت با اهدای جان شیرین خود از مرزهای این وطن پاسداری کردند
من از مردم مهربان وباغیرت ایران مخصوصاً هنرمندان خواهش میکنم اگه می تونن کمک کنند من به قرآن خودم مستأجر هستم در یک اتاق با چهار نفر میتونستم از هم وطن عنایت مالی میکردم
جغرافیا میگه زندگیت چطور بگذره هر جای دنیا که حالت خوبه میتونه وطنت بشه
پاسخ ها
وطن هتل نیست که هر زمان از خدماتش نازاضی بودی ترکش کنی همین کار و افغانیا کردن که هم کشورشون به این روز افتاد هم چند نسلشون آواره شدن
باسلام مطلب وگزارش خوبی بود اوضاع واحوال خانم سعیدی را دنبال می کنم
اینم آخر عاقبت ما آدما .حالا ایشون این همه معروف بوده .وای به حال ما مردم عادی
پاسخ ها
فعلاکه برای فرشته حسینی خوش میگذره
اگر خداپسندانه زندگی کنی خدا حتما عاقبت بخیر می کنه همانطور که خودش گفته
خدا همه را عاقبت به خیر کند
عبرت برای همه که چقدر دنیا زود گذره و بهتره راه درست رو انتخاب کرد
پاسخ ها
ایشون راهشون درست بوده. شاعر ، نویسنده، اولین کارگردان زن ایران. درست تر از اینا میخوای؟ ولی زندگی باهاش سر سازگاری نداشته
لعنت بر بانیش
پاسخ ها
هر کس گناه و معصیت کنه در دنیا و آخرت باید جواب بده
خدا همه مارو آخر عاقبت به خیر کند دنیا زود گذر بهتره تسلیم فرمان خدا باشیم و هرچه که آزمون میخاد انجام بدیم واجبات و ترک محرمات
زندگی دنیا
گذرگاه زمین
جاده دنیا
گذشت زمان
همه پیر میشن هیچکس جوان نمی مونه اما بهتر است به قول اون ضرب المثل اون وقتی که جیک جیک مستونت بود فکر زمستونت نبود همون ۵ هزارتومان پول یک اپارتمان میشد اما کوتاهی ودنبال قر وفر
پاسخ ها
اگر هم اندوخته ای داشتن اول انقلاب همه دارایی شون ضبط شد . نمونش خانم فروزان و مرجان و .....
یعنی تو قشر هنرمندان که اکثرا میلیاردر هستن یک ادم با شرف پیدا نمیشه یک اپارتمان کوچک به این خانم بده چند سال اخر عمری اونجا تو ارامش بشینه .واقعا شرم بر شما
سلام.بعضی ازبازیگرها شرایط خیلی خیلی خوبی دارند.خداروشکر..و.چشم حسودکور..امافکرمیکنم که اگرازشرایط خانم شهرزاد باخبرباشن برای اعتباراین هنر.بازیگری هم شده.به خانم شهرزادبادل وجون کمک کنند.اطلاع رسانی بشه اگرکه ایرادی نداره
خدا حفظش کنه انشاالله
تو مملکت ما هنر و منرمند جای نداره مخصوصاً هنرمندان قبل از انقلاب
جامعه هنری خیلی خیلی بی معرفت است. دستمزدهای چند ده میلیاردی دریافت می کنند ولی به هنرمند های بیکار و ندار هیچ کمکی نمی کنند. حداقل از آقای عطاران انتظار میرفت معرفت به خرج می داد.
هی روزگار عجب بازی هایی داری هی
البته اکثریت آدما در اول جوانی وزندگی در فکر آینده نیستند وقتی از دست وپا می افتندکه وقت گذشته اونوقت ننه من غریبم ادا درمی آورند مخصوصا در قشر هنر مندان
مسوولین مملکتی بجای اینکه اتباع خارجی را سروسامان بدهید، دست از کینه توزی برداری هنرمندان تاریخ خودمون را سروسامان بدهید، این واجبتراست، یا افعانهای ...؟ هرچه باشد این ایرانی و از پوست و گوشت و
قشنگ تو فلاکت داره زندگی میکنه.خدارحم کنه اینده این مردم چی میشه با این وضع اقتصاد
اون زمان باید فکر این روزها و میکرد این با اون پولی که میتوانست یه خونه بهره اینجور شغلها هیچوقت عاقبت خوبی نداشته پنداره چون خبرها رو از راه بدر میکرد
واقعا جای تاسف داره وضعیت خانم شهرزاد .چون الان هنرپیشه های ما میلیلردی دستمزد میگیرند .اگر کمی همغیرت هنرپیشگی داشته باشند .کمکایشان می کنند و نمی گذارند ایشان انقدر رقت انگیز زندگی کنند .
بازیگر توانمند دهه طلایی تنت سلامت
درود بر بانو شهزاد مان . ملت جوگیر ایران بخودش صدمه میزنه چه رسد به بزرگان
سلام یه شماره حساب از ایشان بدین من از حقوق بازنشستگی ام ماهی ۵۰۰ هزار تومان به کارتش هر ماه میریزم ❤️ فارغ از چگونگی و چرایی این وضعیت نابسامان که دارد! بالاخره ما انسانیم و این که از اسب افتاده بالاخره یه اصل و شناسنامه هنری در کنار بزرگانی چون فردین ملک مطیعی وثوقی مفید و امثالهم داشته
والا چی بگم همه روگفتید شما
من فقط خوندم نظراتتون رو
سلام چقدر خوب هست وقتی جوان و سر حال هستیم
در فکر ناتوانی و پیری خودمان باشیم
تا محتاج هیچ انسانی نشویم
از خویش تا بیگانه گرفته.
اگر ایشان در ایران می ماند برای خودش بهتر بود
چطور می توان در کشور غریب زندگی کرد
ولی وطن همیشه وطن است
اگردولت ناکارآمد سیزدهم باعث هجوم افغانها به ایران نمی شد
ملت الان اینقدر در فشار تورم نبودند و زندگی بهتری داشتند
ولی شکر خدا دولت عوض شد و دکتر پزشکیان
با اخراج افغانها دوباره ایران را به ایرانی سر فراز تبدیل می کند به امید خدا
چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد .
بایدتمام هنرمندان مرکزی روبسازندوازاین هنرمندان سالمند نگه داری کنند البته باکمک هنرمندخیر چون فقط همین هنرپیشه ها مدیون این افراد کارافتاده چون پیشکسوت شانند...
واقعا چرابازیگرها ازهم حمایت نمیکنند یکروزفراموشی به سراغ یک یکشون میاد واینوبدونن که شایددرآینده به همچین سرنوشتی دچار شوند
آی روزگار،واِی روزگار !!!
شماره کارت خانم رو میزاشتی شاید کسی کمکی میکرد.....
گناه و معصیت اونایی میکنن که از خدمت به مردم و مملکت فقط حقوق ومزایاشو بلدن بگیرن بلکم بدزدن و دادن خونه وهزینه به هنرمندان کار وزارت فرهنگ که ردیف بودجه خوب داره وکاخ جشنواره وهرسالم یه جایزه جدید و اسم جدید براخوش رقصی درست میکنه نه هنرمندان کدوم هنرمندمیلیارده ... اونا هنرمندای اختلاصی شماهان نه هنرمند
واقعا دلم سوخت ..خدایا مگر این همکارانش که اینک با درآمد های باد آورده و با این فیلمهای مبتزلشون پول پارو میکنند وضعیت خانم شهرزاد رو درک نمیکنند ولی در پرده سینما برای مردم معلم اخلاق میشوند نفرین بر انسانی که به هم نوع خود نمی اندیشد
امثال بهروز وثوقی ها که نبایدادای لوطی ها رو فقط تو فیلمها دربیارن باوجود امثال ایشان دیگر نیازی به کمک بقیه به این خانم نیست ناسلامتی روزی روزگاری یارغارهم بودند
متاسفانه در طول این تاریخ با ایران و مردمش چه کردند