تاجیک: اصلاح طلبي نيازمند مفاهيم جديد است
محمدرضا تاجيك، تحليلگر و تئوريسيني است كه تلاش ميكند بر پايه مطالعات خود سياست در ايران را به صورتي علمي و آكادميك تحليل كند. از اين رو نيز در گفتههايش استنادات علمي بسيار با بياني تقريبا منحصر به فرد ارايه ميشود.
در هر انتخابات فعالان سياسي تلاش ميكنند تا روي شكافها و گسلهاي موجود در جامعه ايجاد دو قطبي رقابتي كنند و پيروزيشان را نيز بعضا مديون اين دوقطبيها هستند و روي آن حساب باز ميكنند. اين شكاف، گسل كه در ادبيات سياسي كلمه دو قطبي مرسوم است، چه ويژگيهايي دارد؟ اساسا ايجاد ميشود يا در جامعه وجود دارد و فقط تحريك ميشود؟ جنس اين شكافها چيست؟ آيا شكافها و گسلهايي فرهنگي است يا جنس اقتصادي دارند و طبقات معيشتي مردم جامعه را تشكيل ميدهند؟
آيا دوقطبي سنت- مدرنيته يا چيزي شبيه به اين در جامعه ايران وجود دارد؟
اين دوقطبي يك دوقطبي برساخته روشنفكري است. هيچگاه اين دوقطبي در جامعه ما كاملا وجود نداشته است. يعني گروههايي را نداشتهايم كه كاملا جامه انديشه مدرن را بر تن كرده باشند و كاملا بر مرام و منش مدرن درآمده باشند يا در مقابل گروههايي كه كاملا سنتي عمل كنند. در جابهجاي گروههاي سنتي نوعي رفتار، كنش، نماد و آثار مدرن ميبينيم. همچنين در جابهجاي رفتار افراد مدرن نمادها و آثار سنتي مشاهده ميكنيم. اين دوقطبي كردن فقط براي اهداف خاصي تشكيل ميشود و گرنه گروههاي كاملا مدرن و كاملا سنتي در جامعه ايران وجود ندارند.
بنابراين به ظن شما تقسيمبندي يا شكاف سنت-مدرنيته برساخته است و از طرف طيفهاي قدرت يا گروههاي خاصي ايجاد ميشود اما گسل اختلاف طبقاتي در جامعه وجود دارد. به لحاظ مذهبي چطور؟ آيا جامعه ايران به سمت مذهبيتر شدن پيش ميرود يا نه؟ آيا اين متغير در نتيجه انتخابات سال ٩٦ اثرگذار بود؟
در فضاي جامعه ما در دوران معاصر يعني از زماني كه جامعه ايراني با مدرنيته آشنا شد، چنين دوانگارياي به وجود آمد. نه چندان شفاف اما به صورت كدر به هر حال زيست دارد. در برخي از هنگامههاي تاريخي اين شكاف به اشكال گوناگون بروز كرده است. حتي گاه در شكل اقتصادي و گاه در شكل اجتماعي، فرهنگي، نظري و روشنفكري بروز و ظهور كرده است. گروههايي وجود دارند كه حتي نگاهشان به دين، نگاهي مدرن است. اين گروهها از زواياي عقلي و خردمندانه به دين نگاه ميكنند و معتقد هستند كه دين عصري و نسلي است. دين بايد جامه عصر خود را بر تن كند. با نسل خود بتواند سخن بگويد. به تعبير مولانا نو نو شود. برخي ديگر دين را در هاله تقدسي قرار ميدهند. اين گروهها معتقد هستند كه بايد اصالتش را حفظ كرد. آنها اصالتش را در اين ميدانند كه آن را به صورت سنتي و آنگونه كه بوده محفوظ نگه دارند. اجازه ندهند كه در و پنجرهاي گشوده شود و نسيمي روح آن را منقلب كند. اينجا است كه اين دوانگاري شكل ميگيرد. گروهي كه دين را در زرورقي ميپيچند و اجازه نميدهند كه از آن خارج شوند. در مقابل ديگراني كه آن را از آن فضا خارج كرده و در بستر زمان جارياش ميكنند؛ با عقل
آن را به قرائت در ميآورند؛ عصري و نسلياش ميكنند؛ متغيرهاي مدرن را در عرصههاي مختلف اعم از علمي و عقلي با آن ممزوج ميكنند و بيان عقلي و علمي از آن به دست ميآورند. اين دوانگاريها در جامعه ما وجود دارد و برخي مواقع به علت اقتضاي تاريخي فعالتر ميشوند و رنگ و بوي شرايط را به خود ميگيرند. گاهي رنگ و غلظت سياسي و اجتماعي و گاهي رنگ اجتماعي، انديشهاي و معرفتياش غليظ ميشود.
اشاره كرديد كه يكي از نتايج اين دو انگاريها ايجاد فضاي ستيزشگرانه و راديكال است. در جامعه ايران در كمتر از ٤٠ سال يك انقلاب رخ داده است، پيش از آن در زمان مشروطه راديكال شده و ٨ سال پيش نيز فضا قطبي و راديكال شد. آيا چنين پيشينهاي نشان ميدهد كه جامعه ايراني مستعد راديكال شدن است؟
جامعه ايران نظير هر جامعه ديگري در فضايي قرار گرفته كه نوعي سياست مدني را تجربه ميكند. به يك بيان بايد گفت كه عصر راديكاليزم به سر آمده است. ما در دوران پايان ايدئولوژيها از نوع ارتدوكسي آن هستيم؛ در پايان نوعي آرمانگرايي قرار داريم؛ نگاهي كه هر چيزي را به صورت آرمانياش طلب ميكند. ما در دوراني به سر ميبريم كه به بيان برخي از انديشهورزان آن را عصر پايان انقلابها ميدانند. امروزه دوراني كه انقلابهايي به صورت كلاسيك شكل بگيرد، سپري شده است و دوران جنبشهاي جديد اجتماعي فرا رسيده است. جنبشهايي كه الزاما راديكال عمل نميكنند و استراتژي و هويتهايي فرهنگي دارند. تشكيلاتشان دقيقا از تشكيلات سانتراليسمي و غير مستحكم حزبي پيروي نميكند. اين جنبشها تشكيلات باز و گشودهاي دارند و ميتوانند افراد مختلف را پيرامون مطالبهاي جمع كنند؛ نه پيرامون مانيفست، ايدئولوژي يا رهبري خاصي. بلكه با يك مطالبه خاص ميتوانند افراد را گرد هم بياورند و يك زنجيره تفاوتها ايجاد كنند. هويتهاي متفاوت را به هم گره بزنند و در يك جهت رها كنند. به قول باختين يك نوع جنبش كارناواليستي ايجاد كنند. بنابراين جامعه ما شرايطي اينچنيني را
تجربه ميكند. نسل جديد بيشتر سياست را مدني تجربه ميكند تا سياستزدني. تلاش دارد كه از رهگذرهاي قانوني و مدني در جامعه تغيير ايجاد كند تا يك حركت راديكال. حركتهاي راديكال پيامدها و تخريبهاي خاص خود را دارند و ويرانيهاي خاص خود را بر جا ميگذارند. اگر بتوان ساختارهاي جامعه را از زير و به صورت دموكراتيك و مدني تغيير داد، اين اولويت را قايل است. اينكه به صورت جدي جامعه ما يك بار ديگر حركتي راديكال از نوع انقلاب را تجربه كند، بعيد است. به اين معنا نيست كه به صورت موضعي و محدود حركتهاي راديكال و خشن نخواهيم ديد. ممكن است در دهه پنجم به اشكال گوناگون با حركتهاي اجتماعي، سياسي، فرهنگي، قومي و اقتصادي راديكالي مواجه شويم كه پيامدهاي خاصي داشته باشد اما اينكه اين يك حركت جمعي و عمومي مردم ايران باشد و حامل و عامل انقلاب ديگري باشد، بعيد ميدانم.
به نظر شما در دهه پنجم انقلاب اسلامي كدام جناح ميتواند برنده توجه افكار عمومي شود؟
جامعه ما از گفتمانهاي ارتدوكسي، متصلب و انسدادطلب خسته و ملول است. نسلهاي جديد خيلي راديكاليزم را در اشكال مختلف پذيرا نيستند و به سوي گفتمانها و حركتهاي مدني ميروند. گفتماني ميتواند در دهه پنجم از امكان و استعداد بيشتر هژمونيك شدن برخوردار باشد كه بتواند درونمايه و سويههاي مدني بيشتري داشته باشد. اين گفتمان بيشتر استعداد خواهد داشت. آيا همين مساله كفايت ميكند؟ به نظر من گفتمانهاي موجود و حتي اصلاحطلبي براي اينكه بتواند در دهه پنجم هم از امكان آلترناتيو بودن و هژمونيك شدن برخوردار باشد، بايد متغيرهاي جديد را درون خود لحاظ كند. بايد تلاش كند تا مفاهيم جديد را به بدنه خود تزريق كند و ايدههاي نظري جديد را وارد ساحت نظري خود كند؛ خود را شاداب، نسلي و عصري نگه دارد تا فضاي جديد آينده خود را فهم كند؛ خود را براي ورود به دنياي جديد مهيا كند. اين امر احتياج به اين دارد كه تئوريسينهاي جناح اصلاحطلب نيز تلاش كنند و نوعي بازبيني تئوريك داشته باشند. تلاش كنند كه با توجه به شرايطي كه رو به روي جامعه قرار دارد و بسيار متفاوت است، به علت فشردگي و اينكه حوادث بسيار سريع شكل ميگيرند، حركت كنند؛ بايد براي اينكه
همسو با شرايط باشيم خود را مهيا كنيم. تاخير تاريخي نداشته باشيم. كساني كه تاخير تاريخي دارند، تاريخ آنها را فراموش ميكند. كساني كه همگام و همسو با تاريخ پيش ميروند و تلاش ميكنند كه روح تاريخ را فهم كنند، به صورت فرزندان زمانهشان باقي ميمانند. آن گفتماني روح تاريخ و روح زمانه است، كه تاريخ و مقتضيات خود را درك كند.
براي شكلگيري و گسترش نهادهاي مدني و سنديكاها در ايران توصيه شما چيست؟ در ايران چطور ميتوان نهادهاي مدني را گسترش داد؟
ارسال نظر