گفتگویی صمیمی با بازیگر محبوب سینما و تلویزیون
شکست عشقی شهره لرستانی
در سال هایی که نبود بارها از خودمان سؤال کردیم که ناگهان کجا رفت. شهره لرستانی چرا دیگر بازی نمی کند؟ اصلا کجاست این دختر جوان و زیبای سریال های «آپارتمان» و «امام علی». «کو لیلی» فیلم درخشان لیلی با من است؟ این یک علامت سئوال بزرگ بود. سؤالی که یک راز بزرگ در خود داشت.
در سال هایی که نبود بارها از خودمان سؤال کردیم که ناگهان کجا رفت. شهره لرستانی چرا دیگر بازی نمی کند؟ اصلا کجاست این دختر جوان و زیبای سریال های «آپارتمان» و «امام علی». «کو لیلی» فیلم درخشان لیلی با من است؟ این یک علامت سئوال بزرگ بود. سؤالی که یک راز بزرگ در خود داشت. رازی که ما از آن بی خبر بودیم و این بی خبری باعث شد آرام آرام او را به صندوقچه خاطرات بسپاریم. اما این پایان کار نبود. شهره لرستانی دوباره برگشت. این بار با هیئتی تازه که اثر عبور غمبار زمان در آن مشهود بود. خب، باید جشن می گرفتیم و البته او هم با حضور در کارهای طنز به این لبخند دامن می زد. اما آن راز همچنان در جای خود باقی بود. رازی که برای اولین بار در این بخش تازه از مجله پردیس بر زبان شهره لرستانی می آید.
پدرم قاضی دادگستری و مادرم معلم بود. شاید دیدن مادری که هر روز شال و کلاه میکرد و سر کار میرفت، باعث شد تصویری که از زن در ذهن کودکانه من و خواهر بزرگم شکل گرفت، تصویر زنی شاغل باشد. اصلا فکر نمیکردیم چیزی به اسم زن خانهدار هم وجود داشته باشد.
در همان بازیهای کودکانه هر کدام کاری را انتخاب کرده بودیم، انگار جنم بعضی کارها از همان زمان در خونمان بود و امواج نامرئی تقدیر ما را به سمتشان هدایت میکرد. من از پنج سالگی دوست داشتم نمایش اجرا کنم و در همان عوالم بچگی، بدون اینکه بدانم اسم این کار کارگردانی است، نمایشهای کودکانهام را خودم کارگردانی میکردم. در خانهمان پردهای اتاق نشیمن را از پذیرایی جدا میکرد. من همه را جلوی این پرده به صف مینشاندم و با صدای بلند اعلام میکردم: ساکت باشید. کارگردان شهره اجرا میکند.
بعد پرده را کنار میکشیدم و شروع به اجرا میکردم. اجراهایم هم خیلی ساده بود، ادای هر کسی را در میآوردم، از اعضای خانواده تا برنامههای روز تلویزیون و شخصیتهای روز، تقلید صدا میکردم، جوک میگفتم و... ما اصالتا لر هستیم، البته ما در تهران به دنیا آمدیم و بعد هم به خاطر شغل پدرم مرتب از این شهر به آن شهر میرفتیم. در این میان چند سالی در همدان ساکن شدیم و به نسبت شهرهای دیگر بیشتر ماندیم. شهره و پرده نمایش هم از این شهر به آن شهر میرفتند. قاطعانه از همان کودکی تصمیم گرفتم کارگردان بشوم.
قهرمان دوران کودکیام چارلی چاپلین بود. نام خانوادگی ما در اصل صالحی لرستانی است. وقتی مدرسه رفتم، به تقلید از چاپلین (که چارلز اسپنسر چاپلین را مخفف کرده بود) من هم نامم را کوتاه کردم به شهره لرستانی و صالحی را حذف کردم.طنز را دوست داشتم. همه هم من را به طنازی میشناختند و مجلسگرمکن و اسباب شوخی و خنده محفلهای خانوادگی بودم.
همدان خیلی سرد بود. یکی از این بخاری نفتیهای قدیمی بزرگ داشتیم. من ساعتها پشت آن قایم میشدم و در سکوت حرفهای همه را یادداشت میکردم. بدون اینکه آگاه باشم، دیالوگنویسی را تجربه میکردم. بعد از مخفیگاهم بیرون میآمدم و میگفتم ساکت، ساکت... و تعریف میکردم هر کسی چه گفته بود. يكي از تفريحات من و برادر كوچكم در تابستانها که مدرسه نداشتيم، اين بود كه با پدرم به دادگستري ميرفتيم. وقتي مراجعين ميآمدند، زير ميز پدر پنهان ميشديم و يواشکي آنها را از لاي ترک ميز زير نظر گرفته و به حرفهایشان گوش ميداديم. عشق ما دعواهاي زن و شوهري بود.
هيچ وقت يادم نميرود روزي مردي با همسرش وارد اتاق پدرم شدند. مرد به محض ورود دستش را روي قلبش گذاشت و گفت آقاي قاضي من دارم از دست اين زن ميميرم.اين زن مرا کشته است. بعد ناگهان کف اتاق به حالت غش افتاد و گفت من ديگر زنده نيستم! زن که اين صحنه را ديد با عصبانيت شروع کرد به کتک زدن مرد و داد و هوار که مرتيکه دروغگو، بلند شو و نمايش بازي نکن. مرد هم از جايش پريد و گفت: ببينيد آقاي قاضي من راست ميگويم و خودتان ببینید که اين زن با من چه رفتاري ميکند. واقعا صحنه جالبي بود. انگار اجراي زنده نمايشي را جلوي چشمهايم ميديدم. اين صحنهها خاطرات تابستانهاي ما بود.
هميشه گروه تئاتر مدرسه با من بود. از نوشتن و به وجود آوردن لذت ميبردم. آن اوايل كه بلد نبودم بنویسم حفظ ميكردم. نمایشنامهنویسی که بلد نبودم، اما قصههایی شبیه نمایشنامه مینوشتم و با گروه تئاترمان اجرا میکردم. کمی بزرگتر که شدیم، پدرم بازپرس ارشد همدان شد. آن موقع سینما رفتن خیلی باب بود. همدان هم چند سالن سینما داشت. هر کدام هر هفته یک یا حتی چند فیلم جدید میآوردند. همیشه هم با هم اختلاف و درگیری داشتند و گذرشان به بازپرس ارشد زیاد میافتاد. برای همین خیلی هوای پدرم را داشتند و هر شب ما را برای تماشای فیلمی جدید دعوت میکردند! من هم عاشقانه تمام فیلمها را چندین بار میدیدم. روزهای خاطرهانگیزی بود.
سال ۶۴ به تهران برگشتیم. من ديپلم گرفتم و بلافاصله وارد دانشگاه هنر شدم. سال عجيب و غريبي بود. من چند كار را با هم انجام دادم، تصديق و ديپلمم را در اوج بمبارانهای جنگ گرفتم و در دانشگاه قبول شدم. در حالیکه مردم همه در حال فرار بودند و صدای آژیر خطر تبدیل به موسیقی متن زندگی تکتکمان شده بود. طنز عجیبی بود، من زیر نور چراغ داشبورد ماشین در جاده فشم فلسفه و منطق ميخواندم، در صورتي كه همه چيز در دنیای اطرافم غيرمنطقي بود. در همین حال و هوا شدم دانشجوی رشته کارگردانی و بازیگری دانشکده هنرهای نمایشی. در همان ترمهای اول که اکثر درسهایمان عمومی بود، من غرق تئاتر شدم و ۱۷ نمایش را به کارگردانی خودم روی صحنه بردم. کمکم شروع به بازی کردم و توجهها بیشتر به بازیام جلب شد و پیشنهاد پشت پیشنهاد از راه رسید. با محمد رحمانیان، مهتاب نصیرپور، علی دهکردی و خیلیهای دیگر هم دوره بودیم. شروع به بازی در تلویزیون و سینما کردم، کارهایی مثل سریال «عبور به خیر» و... اما اولین کار جدیام که خیلی دیده شد، سریال «آپارتمان» بود. اواسط دهه هفتاد بود. جنگ تمام شده ودوران اصلاحات هم رو به پایان بود و فضای جامعه داشت بازتر میشد. من هم دیگر ده سالی بود به عنوان بازیگر شناخته شده بودم.
اما آپارتمان نقطه اوج کارم بود. بعد نوبت به «امام علی(ع)» و «لیلی با من است» و... رسید تا دیگر کاملا به عنوان بازیگری جدی ثبت شوم، در حالیکه همیشه ذوق و شوق کارگردانی داشتم.
شاید عجیب به نظر برسد، اما آن روزها با اینکه در اوج شهرت و موفقیت بودم، از هیچچیز راضی نبودم و دنبال چيز ديگري بودم.
دنبال چيزی مهمتر. هيچ وقت از جايي كه بودم احساس رضايت نداشتم. الان هم همينجور است. این اخلاق شخصی من است. هميشه فكر ميكنم هر جايي كه هستم ميتوانستم يك پله بالاتر باشم. آنقدر به خودم سخت ميگيرم که گاهي دوستان نزديكم ميگويند بابا ول كن، همین جايي كه تو الان هستي، آرزوي خيليهاست. اما من اسیر کمالگرایی بودم و هستم که خیلی باعث اذیت و آسیبم در زندگی شده و دامنه عوارضش در زندگی و کارم قابل مشاهده است. شاید همین باعث شد یکدفعه رفتم و در چشم مخاطبانم گم و به قول دوستی در نیمه نامرئی ماه پنهان شدم. البته من همیشه حتی زمانهایی که از جمع کنار میکشم، مشغول کار و نوشتن هستم. وقتي كار ميكنم، احساس خوشبختی میکنم. انگار احساس خوشبختی من با کار گره خورده. وقتی کار میکنم و اثری را خلق میکنم، خوشبختم و در غیر این صورت احساس رکود و بطالت میکنم.
شهره لرستانی در بیست و هفت سالگی آنقدر سرخوش و خوشحال بود که حواسش به دور و برش نبود و یک روز با سر به زمین خورد. شهره لرستانی در بیست و هفت سالگی عاشق شد و در عشق شکست خورد. همهچیز خیلی ساده شروع شد، طوریکه وقتی امروز بهش نگاه میکنم، باورم نمیشود اتفاقی به این سادگی که سادهتر از آن هم قابلحل بود و میتوانستم از آن بگذرم، زندگی ام را دگرگون کرد.
داستانی ساده و یک خطی بود. دختری جوان از مردی که با او تفاوت سنی قابلملاحظهای داشت خوشش آمد و به هزار و یک علت به او نرسید.
اما آن موقع این داستان ساده و یک خطی برايم اتفاقی بسیار عظيم و سهمگین بود و باعث شد احساس شكستی بزرگ بکنم. موج غم من را در خود غرق کرد و به دامن افسردگی پناه بردم. احساس کردم همهچیز را باختم و پا پس کشیدم. در سكوت رفتم. احساس كردم من نبايد حرفي بزنم. شاید یک علتش این بود که من نوجوانیام را دیر و در جوانی تجربه کردم.
هميشه دغدغه ميانسالي و پيري را داشتم. از زمان خانه پيشكسوتان هميشه قهرمانهاي ذهن من پيرها بوده اند . از كودكي هرگاه مادربزرگم به منزلمان ميآمد، احساس ميكردم ديگر خانه امن است و همهچيز درست ميشود. با اين كه كاري از دستش بر نميآمد. مردی که عاشقش بودم، سیزده سال از من بزرگتر بود، شاید هم به خاطر اوست که قهرمانهای ذهن من همیشه میانسالها هستند. قهرمان فیلمنامههایم همیشه میانسالها هستند. عاشق بچهها هستم، اما پزشکان گفتند به خاطر وسعت بیماریام هرگز نمیتوانم بچهدار بشوم. الان تعدادي بچه گربه دارم كه سرم را با آنها گرم ميكنم. با خودم فكر ميكنم هيچ فرقي بين بچه من و آن بچهاي كه در زاهدان يا در بلوچستان است، نیست و اگر بتوانم يك كار ماندگار به وجود بياورم، ممكن است به درد آن بچه هم بخورد و همهچيز را منوط به اين كردم كه چيزي براي آدمها به وجود بياورم كه برايشان ماندگار باشد. به ازدواج فکر نمیکنم، مگر اینکه واقعا یک موقعیت خاصی یکدفعه پیش بیاید. البته واقعا نمیخواهم، چون عشق با آدم کاری شبیه به حبس ابد میکند. من لر هستم و ما لرها ازدواج را بسيار مقدس ميدانيم، يعني به اين راحتي نيست كه اگر نشد طلاق ميگيرم. ما يا ازدواج نميكنيم يا اگر ازدواج كرديم، ديگر ول نمي كنيم. ما از آنهايي نيستيم كه به راحتي يك زندگي را رها كنيم و به هر شكلي شده سر آن زندگي ميايستيم. من الان به يك نسل عاشق شدهام، به جوانانهايمان، به بچههايمان و دلم ميخواهد براي آنها كاري بكنم، دلم ميخواهد به گونهاي براي نسل جديد تاثيرگذار باشم.
از بابت اين كه پدر و مادر خوبي دارم، خواهر و برادر خوبي دارم. خانواده و دوستان خوب و باارزشي دارم، درسي خواندهام، كاري دارم كه برایش تلاش ميكنم و... خودم را انسان خوشبختی میدانم. از اين بابتها ميتوانم در شاخههاي موفقيت نمره قبولي را بگيرم، بنابراين اوضاع خوب است ولي تا آن چه که از نظر خودم کمال است، خيلي فاصله دارم و این را نمي توانم انكار كنم.يك دورهاي در اوج موفقيت بودم و يك دورهاي به پايين كشيده شدم و دوباره خودم را بازآفريني كردم و برگشتم و حالا دارم خيز بلند برميدارم. برايم دعا كنيد، من سرد و گرم چشيده اين حرفه هستم و در اين كار مو سفيد كردهام. شاید به نظر بیاید 45 سال هنوز سن مو سفیدی و پیری نیست اما من بروشور يكي از كارهايم را اين گونه شروع كرده بودم هزار سال پيش آن زمان كه هزار سال جوانتر بودم... گاهي اوقات احساس ميكنم هزار سالهام. در زندگی امروز برای رسیدن به خوشبختی کمکهای زیادی وجود دارد. من هفت سال دورههاي روانشناسي رفتم، كلاسهاي مختلف. هرجا هر دوره و كلاسی بود شركت ميكردم. همین چند وقت پیش در دوره هوش عاطفی شرکت کردم. به هر حال این فضاها و آموزشها ما را به جامعه نزديكتر و کمک میکنند بهتر زندگی کنیم. ميگويند چو دزدي با چراغ آيد گزيدهتر برد كالا.
تنهايي بزرگترین ترس زندگی من است. خدا را شکر پدر و مادرم هستند و با هم در یک ساختمان به فاصله یک طبقه زندگی میکنیم. با این همه همیشه به تنهایی فکر میکنم و از آن میترسم. به هر حال احتمالا من که ازدواج نکردم و فرزندی ندارم، روزی میرسد که تنها خواهم شد. اما سعی میکنم به آن روز تلخ فکر نکنم. بالاخره به قول آن نویسنده بزرگ دير يا زود هر يك از ما با تلخترين روز زندگيمان مواجه خواهيم شد. سعی میکنم به بزرگترین شادی زندگیام که خوشحالی دیگران است فکر کنم. گاهی آرامش و شادی میتواند تنهایی را از آدم دور کند. آرامش هم در این است که کسی را اذیت نکرده باشی و مردم از تو راضی باشند و وجدانت آرام باشد.
روزهای بعد فقط به این فکر میکردم که در این هشت سال چه اتفاقی برای من افتاده. پیلهای که دور خود تنیده بودم پاره شده و نقابی که پشتش پنهان شده بودم، شکسته بود. احساس خلأ بزرگی در زندگی میکردم. به روانشناس پناه بردم و دکترم کمکم کرد. او گفت باید برگردی به زندگی که به آن تعلق داری. باید کاری را که دوست داری و بلد هستی دوباره شروع کنی. در آن هشت سال بارها خواب دیده بودم که دارم بازی میکنم، اما هیچوقت در واقعیت سراغش نرفته بودم. چهل کیلو چاق شده بودم و اعتماد به نفسم کم شده بود. با همکاران سابقم تماس گرفتم و به همه اعلام کردم من برگشتم. 2 سال، سر کارهای مختلف رفتم و به همه سلام کردم. خودم اسم آن 2 سال را گذاشتم، «سالهای سلام»! روزهای خوب و در عین حال سختی بود.
عادت کرده بودم مشکلات خودم را پشت مشکلات و دردهای پیران خانه پیشکسوتان پنهان کنم و حالا مشکلاتم لخت و برهنه بدون هیچ محافظی در مقابلم قرار داشتند. اولین کارم وقتی برگشتم سریال «فرار بزرگ» به کارگردانی محمد حسین لطیفی بود. چون چاق شده بودم، تقریبا فقط نقشهای طنز بهم پیشنهاد میشد. من و مرجانه گلچین دو ستاره دهه شصت بودیم که هر دو به دلایلی شخصی مدتی از کار دور ماندیم و وقتی برگشتیم، دیگر فقط نقشهای طنز به ما پیشنهاد شد و هنرپیشه ثابت کارهای طنز شدیم. در همین سالها مدیران عوض شدند و خانه پیشکسوتان تعطیل شد. بنابراین من دیگر کاملا به بازیگری برگشتم. اوایل کمی سختم بود، اما خدا را شکر سر هر کاری رفتم، جوانها حرمتم را نگه میداشتند. این که خودم باید خودم را معرفی میکردم، کمی سختم بود. اما با خودم گفتم این خسارت و هزینهای است که باید بابت سالهایی که از دست دادی بپردازی. در این سالها هیچوقت حتی یک لحظه ناامید نشدم، فقط گاهی دلم میسوخت و با خودم فکر میکردم حیف توست که این نقشهای کوتاه و ساده را بازی میکنی، اما برای بازگشت دوباره لازم بود.
واکنش مردم هم به من روحیه میداد. آنها من را فراموش نکرده بودند و از برگشتم استقبال کردند. فقط همه با تعجب میپرسیدند چرا اینقدر چاق شدی؟!
آن موقع که خانه پیشکسوتان بودم، همه اطرافیانم دوستم داشتند و من از آنها انرژی مثبت میگرفتم و بهگونهاي در مهر و عشق آنها غوطه ميخوردم. اینطور نبود كه من كارهایی انجام بدهم و آنها از من تشكر كنند. علاقه و ابراز محبتشان به خاطر خودم بود و من از آنها انرژی مثبت میگرفتم. اول فقط براي اين بود كه يك جايي را به وجود بياورم تا سرم را گرم كنم، ولي بعد غرق شدم و دیگر خودم را کاملا فراموش کردم تا یک شب اتفاق عجیب و تکاندهندهای افتاد.هر وقت خبرنگاران، دوستان و آشنايان پیشمان میآمدند، دفتر تلفنشان را قرض میگرفتم تا نگاهی بیندازم و ببینم کسی را از قلم نینداخته و فراموش نکرده باشم. یادم هست شب بود همه رفته بودند و من و نگهبان ساختمان، تنها بودیم. باران شدیدی میبارید. دفتر تلفن یکی از دوستان خبرنگار را طبق معمول قرض گرفته بودم و داشتم ورق میزدم تا به حرف
« ل» رسیدم. چشمم به اسم لرستانی افتاد. چند ثانیه با خودم فکر کردم شهره لرستانی کی بود؟ با خودم فکر کردم چقدر اسمش آشناست. ناگهان قلبم از تپش ایستاد. انگار یک سطل آب سرد روی سرم خالی کرده باشند. نفسم بند آمد و شوکه شدم. باورم نمیشد، خودم را فراموش کرده بودم. آنقدر از خودم دور شده بودم که دیگر خودم را نمیشناختم. سیل اشک بیاختیار از چشمانم جاری شد. نگهبان که صدای گریه و زاری من را شنیده بود، با وحشت آمد و پرسید چه شده؟ من که هل کرده بودم، گفتم چیزی نیست کسی فوت کرده ، من را تنها بگذار. بعد رفتم توی بالکن و زیر باران هوار میزدم و گریه میکردم. بغض چندین و چند سالهام ترکیده بود. شب که به خانه برمیگشتم در شیشه مغازهای به خودم نگاه کردم و احساس کردم این زن چاق و شکسته را نمیشناسم و رد پایی از آن دختر جوان و شاداب گذشته در او نمیبینم.
ديگر هیچوقت نه عاشق شدم و نه هیچکس برایم در زندگی جای او را پر کرد. حالم خوب نبود و این خوب نبودن به همهچیز سرایت کرد. نوشتهها و قصههایم هم طعم تلخی داشتند.ناخودآگاه به سمت آدمهایی تمایل پیدا کردم که مثل خودم غم داشتند و حالشان خوب نبود. طرح خانه پیشکسوتان را عملی کردم، خانهای برای مردمانی پیر، تنها، معلول، ملول، مهجور و محروم. اوایل خیلی پیشنهاد بازی بهم میشد، اما همه را با جدیت رد میکردم و دلبسته خانه پر غم و رنجم شده بودم. طنز تلخی است، نود و نه درصد آشنایان و معاشران آن سالهای من امروز از دنیا رفتهاند. کارمند سازمان فرهنگی و هنری شهرداری تهران بودم. تمام ساعات بیکاریام را سرگرم رسیدگی و تر و خشک کردن اعضای خانه پیشکسوتان بودم. مادرم من را فلورانس نایتینگر صدا میکرد. هر روز شال و کلاه میکردم و دنبال حل مشکل یک نفر راه میافتادم. خواهر و برادرم ازدواج کردند و دنبال زندگی خودشان رفتند. دختری جوان بودم و جامعه و خانواده انتظار داشتند، ازدواج کنم و مادر بشوم؛ البته خانواده چون فرهنگی بودند، خیلی اذیتم نمیکردند و سخت نمیگرفتند. اما به هر حال من راه متفاوت خودم را رفتم.
وقتی من بازیگری را دوباره شروع کردم، روانشناسم به من گفت به هیچچیز فکر نکن و فقط دوباره کارت را شروع کن. از طرفی اینطور نبوده که من اصلا به مسئله چاقیام فکر نکنم و بیخیال باشم. منتها چون من بیماریای دارم که عامل اصلی چاقیام است، ابتدا باید بیماریام را کنترل و درمان کنم و بعد شروع به رژیم یا هر اقدام دیگری برای لاغری بکنم. شاید باورتان نشود من لب به شکلات و شیرینی و این چیزها نمیزنم. من مشكل هيپوتيروئيد دارم كه يك قسمت داخل هيپوفيزم بد عمل ميكند. الان تحت درمان هستم. منتهی همه میگویند این یک مشکل درونی و روحی است و واکنشی به غمها و مشکلات زندگیات بوده. حالا انشاءالله برنامههایی برای آینده دارم. بالاخره از شنبهای شروع خواهم کرد!
- اگر شما بخواهيد به يك دوره تاريخي برگرديد چه زمانی را انتخاب میکنید؟
- اوايل پهلوي ميشود؟
- در بين چهره هايي كه در قید حیات هستند تاثيرگذارترين شخصيت زندگي شما کیست؟
- اولين خاطره اي كه يادتان ميآيد چه خاطرهاي است؟
- بهترين هديهاي كه در زندگيتان گرفتهايد چه بوده است؟
- تفریح شما چیست؟
- اهل آشپزی هم هستید؟
- چه غذایی را خیلی خوب میپزید؟
اختصاصی مجله اینترنتی برترین ها Bartarinha.ir
نظر کاربران
سلام - براشون آرزوی سلامتی و موفقیت دارم
شهره زیبا و مهربان دوستت داریم
فوق العاده بود
با سلام : خانم لرستانی عزیز
از جسارت شما در بیان واقعیت ها لذت بردم .چون اصولا ما ایرانی ها حتی اگر نخواهیم دروغ بگوییم ،حداقل پنهان کاری که می کنیم .
با آرزوی موفقیت و سلامتی
پاسخ ها
شهره عزيز خيلي خوشم اومد راحت به اصالتت اشاره كردي ومثل خيليا كتمانش نكردي.تو واقعا فوق العاده اي.
سلام ، من شما رو خیلی دوست دارم وهمیشه براتون آرزوی موفیقت میکنم
شهره عزیز مثل خودت زیبا بود
عشق ناكام واقعيت تلخي است. آرزوي دوراني سراسر شادي برايشان دارم .
در صورت امکان ای-میل خانم لرستانی عزیز را در اختیار علاقمندان قرار دهید
ba salam be honar va honarmand
hanooz bazie tasir gozarat dar seriali ra ke dar kerman bazi kardeh boodi be khater daram,agar eshtebah nakonam avaye fakhteh bood,dar ooj boodi va enshaalah bezoodi salamatiat ra dobareh be dast avari.hamkarat az kerman!
پاسخ ها
سلام شهره عزيزم من شما رو دوس دارم دوس شما از كويت اكه ميشه جواب بديد
در صورت امکان ای-میل خانم لرستانی عزیز را در اختیار علاقمندان قرار دهید
خانم لرستانی بازیگر توانائی هستند. و من بازی ایشان را خیلی دوست دارم. اگر به این اعتقاد داشته باشند که اگر در زندگیشون به آن کسی که می خواستند برسند نرسیدند حتما خدا در آن کار مصلحتی می دانسته. گاهی وقت ها نگاه کنیم به جنبه های خوب زندگی و اینکه خداوند بنده هاشو خیلی دوست داره پس هیچ وقت نگذاریم احساس تنهایی بیاد سراغمون...
عالی بود ممنون
خیلی متاسف شدم. یعنی به خاطر یه نفرآدم تمام زندگی و جوانی اش را می بازد انهم بیهوده؟که چی؟این جور آدم ها هر چند در کارشان موفق هم باشند اما در کنترل احساسات و تفکر مشکل دارند.
خیلی از بازیشون خوشم می آد جز بازیگرهایی هستند که اگه ببینم که تو فیلمی بازی می کنند حتما اون فیلم رو دنبال می کنم و می بینم امیدوارم همیشه خوشبخت سالم و سعاتمند باشند و به همه ی آرزوهاشون برسن
واقعا که این دنیا ارزش عشق واقعی رو نداره . خوشحالم که خانم لرستانی زود فهمیده. عاشق دیالوگ " من یخچالشو میدم"هست .تو فیلم اخراجی ها که تو هواپیما داشت برای اون دو تا دزد عاشق جهاز جمع میکرد.بریش آرزوی سلامتی و بترینها دارم.
شکست عشقی بخشی از زندگی همه ی آدمهاست
شهره ی عزیز زیبا رو همیشه از بچگی دوستت داشتم و بازگشت دوباره ات با فرار بزرگ رو هیچ وقت فراموش نمی کنم یادمه همه خانواده ما از این که شما رو بعد از سالها می دیدن خوشحال بودن... شادکامی ات مستدام...
سلام
شايد بزرگترين نعمتي كه خدا به آدم ها داده اينه كه ظاهري دوست داشتني داشته باشند و شما هرچند اضافه وزن داشته باشيد براي ما دوست داشتني و آشنا وعزيز هستيد اگر هم در دل غصه وغم داشته باشيد ما شمارا با به رنگ صدف در ذهنمان جاودان كرديم، بهترين احساسم رو تقديمتون مي كنم
انشا... هر کجا که هستند موفق باشند
و چون سن من در آن زمان کم بوده و فقط خیلی کم از جولنی اشان یادم هشت اگر امکان دارد عکس جوان های ایشان را ایمیل نمائید. باتشکر
شهره عزيز به نظر من بيشتر از پيش جذاب و دوست داشتني هستي من كه هميشه بازيهاي زيباو روان شما رو دوست داشتم و هميشه دوستتون دارم از اعماق قلبم براي شما آرزوي سلامتي و شادي دارم مي بوسمت
کاش چند تا عکس هم از جوانی اش ولاغری اش می گذاشتید.
منم شکست عشقی خوردم اما خیلی زود گفتم گوربابای طرف. آدم باید برای خودش زندگی کنه. نه مردهای بی معرفت که لیاقت هیچ عشقی را ندارند.
سلام من خیلی شهره را دوست دارم وعلاقه زیادی به بازیگری دارم دوست داشتم بازیگر میشدم وبا شهره فیلم بازی میکردم من 2 سال از شهره جون کوچکترم
شهره جان هنوز هم جزء بهترینی من هر وقت فیلم لیلی با من است را ببینم بازیت را تحسین می کنم
hamishe in khanome bazigaro doost dashtam
kalame shirinesho va mehraboonie daroonisho ke too sedash dad mizane
movafagh bashido shad
سلام شهره جان .صبر واعتماد به نفس شما ستودنی است.در مورد بیماریتون باید بگم اگر از لحاظ روحی اون رو مثل یه سرما خوردگی بدونید مطمن باشید بر اون غالب میشید واین شدنیه من با ms اینطور بر خورد کردم و موفق شدم .همیشه دوستتون داشتمو دارم.به امید سلامتی کامل ودیدن موفقیتهای بیشتر شما.
شهره جان سلام
لاخواهر لا مادر؟شهره جان تو خودت میفهمیدی به قشنگی بلدی عربی صحبت کنی؟ خدائی کیف کردم
سلام:شماهمیشه مورد احترام من وخانواده ام بودید وهستید.برای شماآرزوی سلامتی وموفقیت دوباره وروزافزون میکنم.امیدوارم همیشه شادباشیدوبنویسیدوبازی کنیدکه حضور داشته باشید تاماشماروببینیم.
شهره عزیزم غم تودر مقابل غم دختر های که برای خریدن حتی لباسشان بامشکل مواجه هستند یا با یک دنیا استعداد اجازه شکوفا شدن را ندارند چیزی نیست انقدر دختر ها داریم که خودشان را با بدتر ین شرایط ها وفق داده اند که اگه برای لحظهای خودتان را جای انها بذارید به مشکلات خودت خواهید خندید تو ادم مطرحی هستی چه مریضی داشته باشید چه نداشته باشید به انهای فکر کن که برای سیر کردن شکم بچه هایشان حاضرند ...
من هم همچین تجربهای رو داشتم گاهی فقط قسمت نیست هرچقدر هم هردو طرف راضی باشن.من بهت حق میدم ولی شما بازیگر توانا روحت خیلی بزرگتر از این سالهای تنهایی هست من به عنوان یه طرفتار میگم همیشه دوست دارم
سلام خانم لرستانی واقعا انسان دلنشینی هستی و وقتی بازی شما رو می بینم یه احساس خاصی بهم دست می ده که می خوام بپرم و ماچت کنم. یعنی کاملا درون خوبت توی بازی هات و عملکرد بیرونیت مشخصه. خیلی دوستت دارم. مرجان.
?????
حالا کجاش شکست عشقی بود ؟؟؟
فکر میکردم که فقط این منم که از غم دارم و افسرده شدم و با خوندن این متن فهمیدم که ایشون هم مثل من در زندگی براشون اتفاقاتی رقم خورده که روح بزرگ ایشون رو زخمی و افسرده کرده .متاسفانه باید بگم که آدمهایی که روحی لطیف و حساس دارند اینطور شکننده میشوند و بعد از اون اتفاق دیگه نمیتونن مثل سابق باشن. انگار که یک حفره توی روحشون هست و هر جا که میرن باهاشون هست . بعدش اون روح آسیب دیده شروع میکنه به خود تخریبی که در خانوم لرستانی به صورت چاقی بروز کرده و در کسی دیگه طوردیگه بروز میکنه . شهره جان اگه این رو میخونی بدون که تو تنها نیستی و خیلی از آدمها مثل تو هستند . درسته که آسیب دیدی و زجر میکشی اما همین نشون میده که صاحب چه روح لطیف و قشنگی هستی عزیزم. امیدوارم که همیشه پاینده باشی و به اون چیزی که آرومت میکنه برسی .
پاسخ ها
سلام مریم جون منم خیلی زجر کشیدم خیلی هنوز هم دارم زجر میکشم دلم خیلی پر از درده اونقدر که دیگه حتی زیاد نمیتونم گریه کنم اگه دوست داشتین برام ایمیل بزنین حتما جوابتون رو میدم من یک خانم 49ساله هستم
سلام عزیزم
یه بزرگی میگه یک پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایان است
شما اولی رو انتخاب کرذی ،من سالها ذارم تو ذومی ذست و پا میزنم چون جرات اولی رو نذارم ............
با سلام :خانم لرستانی بازی های شما بسیا ر به یاد ماندنی می باشد من خیلی فیلم می بینم ولی تمام نقش های شمارا حتی باجزئیات به یاد دارم (مخصوصاُ در سریال لیلی با من است )
و این به خاطر بازی زیبا ی شما می باشد امیدوارم ازحالا به بعد فعالیت خود را بیشتر کنید
salam,az in mosahebe lezat bordam vaghan.man az baziha va entekhabe filmo kargardanitoon lezat mibaram.mitoonam emailetoono dashte basham? .............shayad SHOMA betoonid moshkelamo hal konin.mer30.miboosametoon.
age shekast nakhorde bodi inghad ba ehsas nabodi adam ya bayad ashegh bashe ya shekaste eshghi khorde bashe ta betone tu har zamineyi ke faaliyat mikone ehsase khodesho be namayesh bezare.baraye khanome lorestani arezoye movafaghiyat daram
از اینکه در مورد داستان زندگیت اینقدر با شهامت و شجاعت صحبت کردی خیلی خوشم اومد امیدوارم همیشه سربلند و سلامت و موفق باشی ضمنا خیلی هم هنرمند جذابی هستی
shohrhe jan doset daram
شهره خانم دوستت داریم از صراحت لری شما ممنون مردم را محرم دونستی
کلیپ مهرشاد:یه چیزی بگم"تورو با دنیا عوض نمیکنم" رو تقدیم میکنم به شهره لرستانی هنرمند فراموش نشدنی سینما
عالی بود مرسی
خانم شهره لرستانی عزیز سلام ، من شما را خیلی دوست دارم و همیشه فیلم های زیبای شما را دنبال میکنم امیدوارم همیشه سلامت و موفق باشید برای لحظه لحظه زندگیتان آرزوی شادی و بهروزی را دارم
سلام شهره خانم سرنوشت شما خيلي شبيه من است از اينكه اينقدر با صراحت اعلام كرديد شما را ستايش مي كنم دوستت دارم
بانوي زيبا، شيرين و دوست داشتني سينماي ايران
سلام شهره عزیز
واقعیت اینه که من هم بعد از بازگشت شما شگفت زده شدم. مخصوصا وقتی متوجه شدم بیماری افسردگی داشتید وبیشتر وقتی شگفت زده شدم که فهمیدم شجاعانه با نا امیدی ها جنگیدید و برگشتید.
و شگففت زده تر وقتی این مطلب رو خوندم!
می دونید من هم مثل شما دختری مجرد با سن و سالی که دیگه داره بالا میره هستم؛ سالها افسرده بوده و هنوز هم کمی هستم. ومثل شما احساساتم زیر و رو شده.
خیـــــــــــــلی درکتون می کنم. امثال شما برای بقیه مثل نور امیدی هستید برای اینکه باور کنیم می شه غول افسردگی رو به زانو در آورد و به زندگی برگشت.
به خاطر وجود شما خدا رو شاکرم...
امیدوارم همیشه قلب و ذهنی شاد و آرام داشته باشید...
أمین
واقعا از خوندن اين مطلب لذت بردم واز صميم قلب براتون آرزوي خوشي وموفقيت ميكنم واز خدا ميخوام كه هيچ وقت تنها نشي
مگر ايشان همسر اقاي پرويز پرستويي نبودند؟؟؟/
سلام امیدوارم به آنچه که دوست داری برسی من 36 سال دارم ومقیم اهواز وعرب زبانم به نظرم شما از بهترین هنر پیشهای ایران هستیدوواقعا از کارهای زیبای شما لذت میبرم . ضمنا تلاش و کار شما در فرار بزرگ بی نظیر است موفق باشی
allliiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii bod
سلام.اصلا باورم نمیشد پشت اون ظاهر شلوغ و پرهیاهوی خاله حنا توی 3در4 آدمی با این لطافت باشه.اشکال نداره شهره جون خدا بزرگه به قول معروف یه سال بخور نون و تره یه عمر بخور نون و کره.
عشق واقعی عشق اسمانیست برلیت ارزوی سلامتی میکنم
salam aziiiiiiizaaaaam!!!!!!!!!! asheghetam shohre jooonnaaam. man sahar a dokhmale 20 sale az tehran mikham begam i love you
kheili b zendegi omidvar shodam pas manam mitooonaaaaam
boooooooooooooooooooooooos
سلام.شهره جان من همیشه عاشق بازی هاوکارگردانی های شماهستم.فیلم ماه منیرهم خیلی جذاب وآخرخنده بود.منم مثل شما توزندگیم شکست عشقی خوردم وفعلابه همه چی پشت کردم وناامیدوافسرده روزگارجوانی رومیگذرونم.جونیم که الکی الکی سوخت شدورفت خداکنه بقیش خوب باشه.شهره جان دوست دارم.خیلی باحالی
همشهری خدابزرگ است
با سلام
انسان در هر سنی که از کار باز ماند بهتر است سال بعد بی درنگ بمیرد.(ادیسون)
شما فرصتهای زیادی دارید ، فقط همه ما باید یادم باشد اعتماد به نفس خودمان را از دست ندهیم و توکل به خدا داشته باشیم. التماس دعا
زن هنرمند
سلام شهره جون دوست دارم
دوستت دارم شهره جون.
شهره گلم، شاید تجربه عشقی یک تجربه سخت باشه ولی بازهم مثل بقیه تجربیات یک تجربه است ووقتی یک دوره زمانی ازش بگذره همون تجربه به خاطره تبدیل میشه هرآدمی توزندگیش مطمئنا همچین خاطره ایی را توذهنش داره بهرحال همه ماآدمیم و آدمها تشنه عشق و محبت . گذشته ها گذشت به حال بچسب که تکراری برای روزهای رفته و جوانی نیست .خدا کمکت کنه که همیشه لبخندبزنی و بخندانی .دوستت دارم
شما دوست داشتنی هستید بانو جان
سلام خانم لرستانی من یکی از آشنایان قدیمی شما هستم خیلی دوستت دارم آرزوی موفقیت میکنم.
پاسخ ها
سلام
شهره جون دوستت دارم من عاشق بازی شما هستم وبرایتان ارزوی سلامتی وشادکامی دارم.
بازيگر نازنيني است ، عزيز و دوست داشتني و خوش قريحه. مطمئن باشيد تنها نمي مانيد اگر خودتان قدر خودتان را بدانيد.
بازیگر دوست داشتنی و مهربانی هستند. که ارزوی سلامتی و شادابی و پایداری برای شما ارزومندم.
iهمیشه برام عزیز بودی و هستی بدون که اکثر آدمها شکست عشقی داشتن وتو تنها نیستی عاشق همین صداقتت هستم ودوست دارم بدونی تمام هوادارها ی شما مثل خانواده اتون هستن وهمیشه کنارت هستن.دلم میخواد همیشه ببینمت توی سریال ها و کارهای سینمایی.دوست دارم ی دنیا
سلام
امیدوارم همیشه شاد باشی
واقعاهنوزدیرنشده،اون میتونه تولدی دباره پیداکنه
الهی قربون اون دل پاکت بشم. اگه به اون اقا میرسیدی از کجا معلوم الان خوشحال بودی،؟؟؟؟ واقعا از کجا معلوم.. من بزرگترین درسی که از زندگیم گرفتم اینه : بیخیال همه چی... بیخیال.. تولحظه زندگی کن و عشق کن. دوست دارم.
خیلی ممنون
مراقب خودت باش
واقعادوست داشتنی هستی
خانم شهره لرستانی
سلام
برایتان آرزوی بهترینها رو دارم
باآرزوی سلامتی وموفقیت رابرایتان دارم
از این همه صداقتی که داشتید لذت بردم شادباشید ما همیشه دوستتون داریم
درویشی را گفتند نصیحتی کن که هر وقت خیلی شاد یا خیلی ناراحتیم حالمان را عوض کند و آرام شویم .درویش گفت:"این نیز بگذرد." پس بدانیم که همه چیز گذران است و ارزش غصه خوردن ندارد...شهره جان شما خیلی دوست داشتنی و مهربان هستید(البته همه ی لرها مهربانن) پس کارتو ادامه بده و به خوبی ها فکر کن
از بازپخش سه در چهار عاشقتون شدم
با سلام خدمت شهره ی لرستانی.من هم دارم عاقبت شما را پیدا می کنم.چون عشق اصلی ام مرا پس زد.دیگه قسم خوردم هیچ وقت ازدواج نکنم.
پاسخ ها
دقیقا منم مثل شمام پسم زد و خیلی ناراحتم دیگه نمیخوام با هیچ پسری باشم
خانم لرستانی واقعا از دیدن فیلمهاتون من وتمام اعضاء خانواده لذت میبریم امیدوارم هرکجا که هستید در پناه حضرت حق سلامت و سرزنده و شاداب باشید
یعنی داریم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ایوال خوشم اومد
شهره جان اگر بهش میرسیدی و میدیدی به تمام زندگیت رنگ عم و ناکامی میزنه چکار میکردی. خدا رو شکر که زود فهمیدی
یادت باشه همشهری هات منتظر ساخت فیلم قدم خیر با بازی خودتون هستند
همون نقشی که آرزوشو دارین
شهره جان دوستت دارم همیشه باعث خنده ای
سلام عزیزم من ازسریال گوهری درصدف عاشق شماشدم خانه دارم وهمسن شمابه خداتوکل کن همیشه موفق باشی
سلام شهره جان خیلی دوستتان دارم همیشه دل مردم را شاد کردین خدا هم دل شما را شاد کند
تو بهترینی
موفق وشاد و پیروز باشی
عاشق بازیاشم
مزخرفه
پاسخ ها
بي فرهنگ.. مزخرف توئي و فرهنگ غلطت
دوست دارم ایول
سلام شهره عزيز. باور کن نيمي از غمهاي تورو که بيان کردي من هم کشيدم. اما به قول تو با وجود داشتن خانواده اي خوب خوشبخت هستم. شهره جان خيلي خيلي خيلي دوستت داريم و عاشق بازيهاي طنزت هستيم.. تو زيبا و پر شوري و اميدوارم بيشتر توي فيلمهاي طنز ببينمت ... عاشقتم عزيزم
خوب بود ولی هرچه سریع تر شروع کن
شهره جان به عشقم رسیدم تو 19سالگی 10 سال گذشته با همه جنگیدم که بهش برسم با فقر و همه چیز ساختم و سوختم به جای زندگیمو رسوندم که همه حسرت زندگیمو میخورن . اما امروز میبینم عشقم دیگه براش مهم نیست من چکار کردم .من دیگه ارامشی ندارم . ادم وقتی عاشقه هیچی نمیفهمه شاید سالها بعد بفهمه چکار کرده. هنوز هم درگیر این عشق خانمان سوز هشتم تا ابد درگیرشم. متاسفانه اونی که عشق واقعی داره همیشه میسوزه عزیزم
دوستت داشتیم و داریم...شهره ی عزیز همولایتی گلم...
سلام شهره جان عزیز من شما را دوست داشتم و داروم به امیده روزهای بهتر موفق باشی عزیزم
تو بهترینی بانو
ازچه سایتی میتونم فیلم عمه ماه منیر شهره لرستانی رو دانلود کنم؟ لطفا واسم میل کنید...مرسی
شهره جان سلام منم لر هستم ساکن اهواز من از شما خوشم میاد بازی طنزتو دوست دارم عاشق بازیت تو یه سریال اولین انتخاب هستم عصری منو پسرکوچولوم بازیتو دیدیم
دوست دارم فراوون شهره جون بازی هات عالیه عاشقتم.طرفدار سرسختتما.
شهره عزیز
شما را از بهترین بازیگرهای زن تاریخ ایران می دانم. مطمئن باشید همیشه در خاطره ایرانی ها جاودانه باقی خواهید ماند. منتظر درخشش شما در نقش های جدید هستیم. موفق باشید.
شهره جان دوستتتتتتتتتتتتتتتت دارم............
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود
شهره جون خیلی دوست دارم بازیگری روبرای تو ساختن افرین واز اینکه در عشق محکم هستی افرین داری اماببین او هم لایق اینهمه عشق تو بوده که خودتو اذییت کردی. امیدوارم اونیکه لایقت باشه سرراهت قرار بگیره. به خدا یکی هستی نمونه ای .
با سلام، من واقعا خوشحالم که یک هنرمند لر اصالت خودشونو خیلی راحت بیان میکنن و خوبی های قومش رو به همه معرفی میکنن، واقعا به عنوان یک لر افتخار میکنم و متاسفم که بعضی ها تا معروف میشن خودشونو گم میکنن.
دمتون گرم خانم لرستانی باعث افتخارید......
عزيزى يه دونه اى
سلام شهره عزیز شما همبشه مورد احترام وعزیز ودوست داشتنی هستی.با آرزوی موفقیت برای شما.با احترام خ بهرامی
میگن زندگی بدن عشق معنی نداره
پس شما با معنا ترین زندگی رو دارید تجربه میکنید .
سلام شهره خانوم خلاصه بگم تو سن کم عاشق مردی با تفاوت سنی بیست سال شدم بعد ازدواج زندگی ام گرفتار طوفان شد بدترین بلاها رو بخاطر اختلاف فکری و سنی کشیدم جرات جدا شدن نداشتم اما بالاخره جدا شدم اما بعد از اون شدم ۱۱۰ کیلو در عرض ۸ سال گوشه گیر و منزوی شدم سعی کردم لاغر شم رفتم پیش دکتر تغذیه اما دوباره رژیمم و شکستم اون اقا ازدواج کرد اما ازدواج برای من یه مار سیاه شد هنوز خودمو پیدا نکردم اما شما از خدا تشکر کنید که دوباره لاغر و عاشق شدید اما من تو پیله ای فرو رفتم که فقط مرگ چاره ان است لطفا برام دعا کنید چون تقریبا یه جاهایی زندگی شما شبیه زندگی من بوده مثل عاشق شدن و شکست عشقی و چاقی مفرط من عاشق همسرم بودم اما دنیای اون بامن کاملا متفاوت بود ، خخوشحال شدم که پروانه شدید اما من مرده ام چون دیگه عاشقی رو تجربه نکردم ، از خدا می خوام لحظات بسیار زیبایی و از این لحظه به بعد تجربه کنید، یاعلی
سلام خانم لرستانی خدا رو شکر که وضعیت روحیتون بهتر شده لطفا من رو هم برای کاهش وزن ودرمان افسردگی راهنمایی کنید چون من هم بیماری شما رو دارم کم کاری تیروئید ولی پولش رو ندارم که به دکتر مراجعه کنم ممنونم
شهره عزیزم دوست دارم امیدوارم ایام همیشه به کامت باشه