طنز؛ مساله کنکور توکلی و حسینی بای!
کنکور واقعا در نوع خود یه غول بیشاخ و دم است. منتهی پس از کنکور، شما وارد دانشگاه میشوید و همین غول بیشاخ و دم با دوستانش یکجا توی سوراخ گوش شما فرو میرود. یک سال استرس را آدم تحمل میکند، صبح کنکور تمام اعضای خانواده میخواهند شما بدون استرس به جلسه امتحان برسید، همین اتفاق هم میافتد.
فریور خراباتی در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:
کنکور واقعا در نوع خود یه غول بیشاخ و دم است. منتهی پس از کنکور، شما وارد دانشگاه میشوید و همین غول بیشاخ و دم با دوستانش یکجا توی سوراخ گوش شما فرو میرود. یک سال استرس را آدم تحمل میکند، صبح کنکور تمام اعضای خانواده میخواهند شما بدون استرس به جلسه امتحان برسید، همین اتفاق هم میافتد. اما دقیقا وقتی سوار ماشین پدرتان میشوید و همراه خانواده عازم محل برگزاری آزمون که رادیو روشن است و مجری رادیو که معلوم نیست چرا الکی آنقدر خوش و شنگول است میگوید: «سلام به همه جوونای ایرانی، سلام به آینده روشن، مشروح خبرها، تعداد بیکاران فارغالتحصیل کشور از مرز صد در صد گذشت». همین جمله حتی انگیزه راجر فدرر را هم به خانه بخت میفرستد، بنده و شما که جای خود داریم. سر وقت به مقصد میرسید اما ماجرا به همین جا ختم نمیشود.
از محل پارک خودروی پدرتان ناگهان یک نفر از پشت شمشادها بیرون میپرد و میگوید: سلام هموطن، سلام ایرانی! و باعث میشود برگهای باقی مانده شما هم بریزد. صدای آقای توکلی هم مدام از بلندگوها پخش میشود که «ناموسا بعد این همه سال مداد نرم و پاک کن فراموش نشه». سر جلسه آزمون حاضر میشوید، برای اینکه با حضار گرم بگیرید از بغل دستیتان میپرسید: «جدول مندلیف رو حفظی» او هم جواب می دهد: «من ریاضی رو کلا ول کردم، فیزیک و شیمی فقط میزنم!»
اما پدرتان که شما را به محل برگزاری کنکور آورده، توسط حسینیبای خفت میشود و باید درحالیکه همه پشت دوربین به او میخندند و ایشان را هول میدهند به این سوال بامزه و خندهدار این مجری شیرین جواب بدهد و بگوید چرا وقتی یک پایش لب گور است و بوی حلوایش بلند شده در کنکور شرکت کرده؟
جلسه امتحان شروع میشود اولین سوال ادبیات این است: «اسم باجناق اثیرالدین اخسیکتی چه بود و حسن چند تا خیار داشت؟» دیگر همان یک درصد امیدتان را هم از دست دادهاید اما هنوز جسمتان سالم است. در نتیجه از ساندیسها و کیکهای سال گذشته به شما تعارف میکنند که آنها را بخورید و یک راست مسموم، از سر جلسه امتحان خارج شوید!
کنکور واقعا در نوع خود یه غول بیشاخ و دم است. منتهی پس از کنکور، شما وارد دانشگاه میشوید و همین غول بیشاخ و دم با دوستانش یکجا توی سوراخ گوش شما فرو میرود. یک سال استرس را آدم تحمل میکند، صبح کنکور تمام اعضای خانواده میخواهند شما بدون استرس به جلسه امتحان برسید، همین اتفاق هم میافتد. اما دقیقا وقتی سوار ماشین پدرتان میشوید و همراه خانواده عازم محل برگزاری آزمون که رادیو روشن است و مجری رادیو که معلوم نیست چرا الکی آنقدر خوش و شنگول است میگوید: «سلام به همه جوونای ایرانی، سلام به آینده روشن، مشروح خبرها، تعداد بیکاران فارغالتحصیل کشور از مرز صد در صد گذشت». همین جمله حتی انگیزه راجر فدرر را هم به خانه بخت میفرستد، بنده و شما که جای خود داریم. سر وقت به مقصد میرسید اما ماجرا به همین جا ختم نمیشود.
از محل پارک خودروی پدرتان ناگهان یک نفر از پشت شمشادها بیرون میپرد و میگوید: سلام هموطن، سلام ایرانی! و باعث میشود برگهای باقی مانده شما هم بریزد. صدای آقای توکلی هم مدام از بلندگوها پخش میشود که «ناموسا بعد این همه سال مداد نرم و پاک کن فراموش نشه». سر جلسه آزمون حاضر میشوید، برای اینکه با حضار گرم بگیرید از بغل دستیتان میپرسید: «جدول مندلیف رو حفظی» او هم جواب می دهد: «من ریاضی رو کلا ول کردم، فیزیک و شیمی فقط میزنم!»
اما پدرتان که شما را به محل برگزاری کنکور آورده، توسط حسینیبای خفت میشود و باید درحالیکه همه پشت دوربین به او میخندند و ایشان را هول میدهند به این سوال بامزه و خندهدار این مجری شیرین جواب بدهد و بگوید چرا وقتی یک پایش لب گور است و بوی حلوایش بلند شده در کنکور شرکت کرده؟
جلسه امتحان شروع میشود اولین سوال ادبیات این است: «اسم باجناق اثیرالدین اخسیکتی چه بود و حسن چند تا خیار داشت؟» دیگر همان یک درصد امیدتان را هم از دست دادهاید اما هنوز جسمتان سالم است. در نتیجه از ساندیسها و کیکهای سال گذشته به شما تعارف میکنند که آنها را بخورید و یک راست مسموم، از سر جلسه امتحان خارج شوید!
پ
ارسال نظر