یکی از این کودکان اعدام می شود
آنچه میخوانید در شماره نیمه نخست خرداد در مجله زندگی ایدهآل منتشر شده بود حالا یکبار دیگر با شما بازخوانی اش میکنیم چرا که یکی از این همه کودکی که قصه اش را اینجا میخوانید همین روز ها اعدام میشود.
مجله زندگی ایده آل: آنچه میخوانید در شماره نیمه نخست خرداد در مجله زندگی ایده آل منتشر شده بود حالا یکبار دیگر با شما بازخوانی اش میکنیم چرا که یکی از این همه کودکی که قصه اش را اینجا میخوانید همین روز ها اعدام میشود. تا به حال کسی که یک ماه، یک هفته، یک روز، یک ساعت از عمرش باقی مانده را دیده اید؟
این کودکان به کمک فوری شما نیاز دارند
یکی از بچه هایی که قصه اش را اینجا میخوانید به کمک احتیاج دارد.
برای تماشای احساس آبی مرگ و کمک به نوجوانی که کودکی اش را در زندان سپری کرده، میتوانید روز سه شنبه ۲۸ خرداد به مدت ۱۰ روز، ساعت ۲۱ در فرهنگسرای ارسباران به تماشای احساس آبی مرگ بنشینید و کمک هایتان را به صورت همت عالی در خرید بلیط آن اهدا کنید.
نوشتن یک قصه کار سختی است. نوشتن قصهای که بشود آن را بازی کرد، کاری سختتر. نوشتن یک قصه واقعی درباره آدمهای واقعی از همه اینها سختتر است؛ آنهم آدمهایی واقعی که هنوز هستند؛ میتوانند قصهای که نوشتهای را بخوانند و میتوانند آدمهایی که نقششان را بازی میکنند، تماشا کنند. اما همه اینها را کنار بگذار. از همه چیز سختتر نوشتن قصه آدمهایی است که هستند اما تا چند روز دیگر قرار است نباشند و از آن هم سختتر بازی کردن نقش بچههایی که امروز زندهاند و تا چند روز دیگر شاید نباشند.
زیر تیـغ
نمایش «احساس آبی مرگ» نتیجه ساعتها کار بیوقفه و طاقت فرسا در کانون اصلاح و تربیت دختران و پسران، در دادگاهها، در مرور پرونده ها و در ملاقات با آدمهای زیر قصاص و خانواده های اولیای دم است. واژگان «بی وقفه» و «طاقتفرسا» را تنها برای بزرگداشت عملی که کارگردان و نویسنده این اثر انجام دادهاند یا برای زیبا شدن جملهبندیهایم ننوشتم. احساس آبی مرگ را بازیگران در نقشهای واقعی اجرا میکنند. در نقش بچههایی که ماهها و سالهاست در کانون اصلاح و تربیت ماندهاند؛ زیر حکم قصاص نفس. احساس آبی مرگ درباره کودکی است، درباره زندان در کودکی، درباره پنجرهای که میشود همه امید و آرزوی نوجوانی که زیر قصاص است، درباره لحظه اعدام قاتلی که نوجوان است، درباره رنج خانوادههایی که فرزندانشان به جرم قتل محکوم به مرگند. درباره هردفعه سلام و خداحافظی مادرانی که در کانون اصلاح و تربیت کودکانشان را در آغوش میگیرند و هردفعه بعد از ترک آنها روزهایی را میشمرند که برای دیدن و بوییدن کودکشان وقت دارند. احساس آبی مرگ سوی دیگری هم دارد، درباره خواهرانی که برادرشان به قتل رسیده، مادرانی که قاتل فرزندشان را میبخشند، برادرانی که از تماشای جای خالی برادر خسته شدهاند. حکایت التماسها و نالهها و سوگواریهای مادرانه و خواهرانه، پدرانه، عاشقانه و گاه حتی کودکانه است. احساس آبی مرگ چیزی را برای گفتن فراموش نکرده. نه خانواده مقتول نه خانواده قاتل نه بچههای زیر قصاص و نه قصهها و سرگذشتهایشان را. اینکه میگویم طاقتفرسا برای همین است.
هراس از تلفن
نمایش با آدمهایی آغاز میشود که میروند و میآیند. آدمهایی معمولی شبیه من که اینها را مینویسم شبیه تو که میخوانیشان. تلفنها زنگ میخورد. مثل تلفن من و تو در یک روز عادی کاری. آنطرف خط پدری، مادری، برادری، خواهری یا فرزندی است که خبری دارد... خبر مرگ یا قتل. به او، من یا تویی که تلفنمان را جواب میدهیم از آنسوی خط خبر میدهند؛ عزیزت به قتل رسیده یا در یک نزاع ابلهانه، شبیه همه آنها که هر روز میبینیم و شاید گاهی در بعضیهایشان شریک هم میشویم، کسی را به قتل رسانده... راستی شنیدن کدامیک از این دو خبر برایت وحشتناک تر است؟!
این قصهها واقعی است
درگیریِ تو با خودت وقت تماشای این نمایش از همین جا آغاز میشود. از همان وقت که صدای تلاوت قرآن سالن را پر میکند، صدای تلاوتی که پشتش حزن شگفتی دارد و میگوید که اینجا مرگی اتفاق افتاده است. از همینجاست که باید وارد قصهها شوی؛ قصه سمیرا و سمیه که با مادرشان، پدرشان را به قتل رساندهاند. قصه مائده که 12-11 سالش بوده شوهر میکند و 15 سالش که بوده به اتهام قتل شوهرش با قرص برنج میآید اینجا. قصه صابر که مسافر ماشینی بوده که از او میخواهد صدای پخش را کم کند و دعوایشان از همین جا شروع میشود و خودش میگوید: وقتی با گاز پیک نیکی اومد سمتم که بزنه منم چاقو زدم بهش...
قصه امید که... .
یادت باشد اگر به تماشای احساس آبی مرگ نشستی مدام یاد خودت بیندازی که اینها که قصهشان را تماشا میکنی واقعیاند...
یک نفر داد میزند خطاب به توی تماشاچی و ازت میپرسد: میدونی زندگی چیه؟ رو سنگ قبرها رو دیدی؟ تاریخ تولد: ... - تاریخ وفات: ... میگوید زندگی همین خط تیره بین تاریخ تولد و تاریخ وفات است که روی سنگ قبرت مینویسند... احساس آبی مرگ را که ببینی میفهمی این خط تیره برای بعضیها خیلی خیلی سیاه است از تولد تا مردن روی یک چهار پایه که نه... مردن در حالت آویزان از یک طناب... یادت باشد به اینجای نمایش که رسیدی از خودت یا اگر شد از یکی از عوامل کار بپرسی: این... هنوز زنده است؟!
مهر «قاتل»
تا به ملاقات کودکی در کانون اصلاح و تربیت نرفته باشی،تا با نوجوانی که منتظر مرگ است هم صحبت نشده باشی،تا خانواده مقتول و زمزمههای مادرش را ندیده باشی،تا لحظههایی را برای خانواده قاتل پشت درهای زندانی که حکم در آن اجرا میشود، در گرگ و میش بامدادی لمس نکرده باشی، نمیدانی طاقتفرسا یعنی چه. آنهایی که احساس آبی مرگ را نوشتهاند و ساختهاند و نقش همه آنها که گفتیم را بازی کردهاند ،همه اینها را دیدهاند تا بتوانند تصویری حقیقی از ماجرا را برایت روی پرده تئاتر نقاشی کنند. برای همین است که وقتی بچههای کانون خودشان اجرا را تماشا کردند، گفتند: حالا میفهمیم که «خانواده مقتول دشمن ما نیست» و خوشحال بودند که بالاخره کسی تمام تابلوی زندگی آنها را نگاه کرده، نه تنها پرده آخرش را که رویش مهر «قاتل» خورده است. اگر یک روز فرصتش فراهم شد، احساس آبی مرگ را ببین. بعد از دیدنش میفهمی فاجعه از زندگی هیچ کدام از ما دور نیست و باید برای آن روز فکری کرد.
لحظه تکاندهنده
یکی از پردههای تکاندهنده احساس آبی مرگ آن جایی است که کودکی که حالا 7 سال از بودنش در کانون میگذرد برایت از روزهای بیرون از کانون بودنش میگوید. از اینکه اولین بار که ساختمان کانون را می بیند با پدرش از آنجا رد میشده. همان حوالی یک کبابی بوده که با پدرش نشستهاند آنجا و کباب خوردهاند و برای بچههای این طرف دیوارها دلسوزاندهاند. میگوید: «هیچ وقت فکرشو نمیکردم بیام اینجا... نه قصاص میکنن نه آزاد می کنن...»
من هم فکرش را نمیکنم... تو هم فکرش را نمیکنی... فقط به این فکر می کنم اگر خدای ناخواسته یکی از عزیزان ما پایش به اینجا رسید، کاش آدمهای بیرون با او مهربانتر باشند.
رؤیا ...
«لحظه ای که حکم را دیدم همه رؤیاهام اومد جلوی چشمم» این را یکی از متهمها میگوید. یکی رؤیایش از کودکی مادر شدن بوده... یکی آرزو داشته گیتار بزند، یکی دیگر میخواسته فوتبالیست شود... آن یکی میخواسته کار کند تا مادرش زندگی راحتی داشته باشد... حالا سالهاست که مادرش یک روز هفته را میآید دیدن او و باقی روزهای هفته و ماه و سال را میرود به التماس در خانه اولیای دمی که عزیزشان را از دست دادهاند... راستی این رؤیاها برایت آشنا نیست؟ شبیه رؤیاهای کودکی خودت یا رؤیاهای کودکانی که در اطرافت میشناسی... «تا حالا کسی رو دیدین که یه سال، ۶ ماه، یه هفته، یه روز به پایان زندگیش مونده باشه؟... اگه جای اون باشین دوست دارین کی رو ببینین؟»
روایت
«احساس آبی مرگ» با نویسندگی سجاد افشاریان و کارگردانی امین میری میگوید: «ما تلاش کردیم واقعیات را بگوییم. حقیقت را فقط خدا می داند.»این گروه با تمام تلاششان برای از پرده بیرون کشیدن واقعیت یک گروه تئاتر جوان و داوطلب بودند و برای این همه تلاشی که به دليل مهربانتر شدن ما کردهاند نه سفارش دهندهای داشتند و نه حمایت مالی. آنها حتی هزینه پلاتوی محل تمرینشان را شخصا و به سختی تامین کردند. اینهمه تلاش در اين روزگار جای تعظیم و ستودن دارد.
شماره روابط عمومی مرکزی جمعیت امام علی ۲۳۰۵۱۱۱۰ می باشد، لطفا برای هرگونه اطلاعات بیشتر و یا هماهنگی برای کمک با این شماره تماس بگیرید.
نظر کاربران
7سال كه هر لحظه به اين فكر كني كه داداش آدم بچه ات پسرت برادرت... هر لحظه به سن قانوني نزديكتر ميشود و به طناب دار اين چه انصافيست اين چه حكميست كاشكي زمان توقف ميكرد ولي افسوس...
من که از این همه متن چیزی نفهمیدم. چرا انقدر پراکنده نوشته اید . درست و حسابی بنویسید که چه اتفاقی افتاده؟ چطور افتاده. فقط متوجه شدک که دارت یک تئاتر اجرا می کنن. حاشیه زیاد و متن نامفهوم.
سلام دیگه نمیشه به این پسر کمک کرد؟
تاریخ کمک تا کی بود؟
پولش چقدر جور شد؟