طنز؛ اسم مخالف، جنس موافق
تا همین چند سال پیش که پدرم در کوچه و خیابان برای خطاب کردن مادر و خواهرانم از اسم من استفاده می کرد، به طرز عجیبی از اسمم متنفر شده بودم...
بی قانون؛ ضمیمه طنز روزنامه قانون - داود نجفی: تا همین چند سال پیش که پدرم در کوچه و خیابان برای خطاب کردن مادر و خواهرانم از اسم من استفاده می کرد، به طرز عجیبی از اسمم متنفر شده بودم. گرچه تا همان سال گمان من از تفاوت با جنس مخالف، مقنعه چانه دار روی سرشان بود و دیگر این که آنها از نه سالگی سبیل در می آورند و ما پسرها از دوازده تا پانزده سالگی! اصلا جنس مخالف وجود نداشت و همه موافق بودند. شاید هم جرأت مخالفت نداشتند.
همه هم با وضع موجود، کنار آمده بودیم؛ چون پدرم با این که شبیه پدر هانیکو یا همان آقای کوجیرو بود ولی خیلی انسان دموکرات و منطقی بود و برای هر تصمیمی از همه ما سوال می کرد؛ مثلا می پرسید: «بچه ها واسه ناهار قرمه سبزی چی دوست دارید بگم مادرتون بپزه؟» همه ما هم خیلی راضی از این همه پرسی، با شوق فریاد می زدیم: «قرمه سبزی» و به اتفاق از این همه قدرت انتخابی که داشتیم، به خود می بالیدیم.
اوج دموکراسی پدرم هنگام قبول شدن خواهر اولم در دانشگاه بود؛ چون سال قبل دختر همسایه مان پس از کلی تهدید و دعوا با پدرش، بالاخره به دانشگاه رفته بود ولی یک روز پدرش متوجه می شود که دختر اسم خودش را اول کتاب نوشته و یکی از پسران کلاس شان آن کتاب را قرض گرفته بود.
اوج دموکراسی پدرم هنگام قبول شدن خواهر اولم در دانشگاه بود؛ چون سال قبل دختر همسایه مان پس از کلی تهدید و دعوا با پدرش، بالاخره به دانشگاه رفته بود ولی یک روز پدرش متوجه می شود که دختر اسم خودش را اول کتاب نوشته و یکی از پسران کلاس شان آن کتاب را قرض گرفته بود.
آن پدر قهرمان، دخترش و آن پسر کنجکاو که نام دخترش را یاد گرفته بود، به دو نیم تقسیم کرده بود و به عنوان غذا جلوی کوسه ها انداخته بود. پدرم خیلی ریلکس از خواهرم پرسید: «قدت چندتاست؟» خواهرم هم گفت: «۱۶۶» پدرم هم با ماشین حساب قد او را تقسیم بر دو کرد و خواهرم متوجه شد اگر ادامه بدهد، غذای کوسه ها خواهد شد.
دوتا خواهر اولم با همین سیستم تربیت شدند و در نهایت با ده کیلو سبیل و ابرو به خانه بخت رفتند؛ اما برای اولین بار معنای جنس مخالف را با بزرگ شدن خواهر سوم دهه هفتادی ام درک کردم. گویا فقط برای انتقام به دنیا آمده بود.
دوتا خواهر اولم با همین سیستم تربیت شدند و در نهایت با ده کیلو سبیل و ابرو به خانه بخت رفتند؛ اما برای اولین بار معنای جنس مخالف را با بزرگ شدن خواهر سوم دهه هفتادی ام درک کردم. گویا فقط برای انتقام به دنیا آمده بود.
البته خیلی هم موفق بود چون نه تنها خودش، بلکه پدرم هم سبیلش را از ته زد. این روزها باد فتق پدرم به کل خوب شده و هر بار که به این تغییرش اعتراض می کنیم، بادی درون غبغبش می اندازد و می گوید: «من از اولش هم مدافع حقوق بانوان بودم.» ولی فکر کنم قبلا از تکنیک بهترین دفاع حمله است، استفاده می کرد. بیچاره مادرم و دو خواهر اولم، بعدِ این همه سال، هنوز عادت دارند که با اسم من خطاب شوند. حتی شوهر خواهرم و بچه های شان، آنها را به اسم من صدا می زنند و من امروز به جز رسم، اسم خودم را هم فراموش کرده ام.
پ
نظر کاربران
واقعا عالی
بسیار زیبا نوشته بودید
الحق که راست گفتید
ن
عالی